گزارشگر:احمدذکی خاورنیا/ دوشنبه 20 جدی 1395 - ۱۹ جدی ۱۳۹۵
بخش سوم/
به باور ابن خلدون، انسان بهتنهایی نمیتواند حقایقِ مطلق را کشف کند و در هدایت به راه و روشِ درست، از درونِ خود الهام گیرد؛ بلکه منبعِ دیگری که انسان را به سوی حقیقت سوق میدهد، همانا وحی الهی است و جایگاه عقل بعد از وحی بوده و هیچگاهی با آن در تقابل قرار نمیگیرد؛ برای اینکه هر آنچه را شریعت بیان میدارد، درستتر خواهد بود.
این سخن به معنای نادیده گرفتنِ عقل و بیتوجهی به آن نیز نیست، بلکه عقل جایگاهِ والا و حوزۀ گستردهیی در زمینۀ استنباط احکام شرعی مطابق اصول کلیِ شریعت اسلامی دارد. ابن خلدون زمانیکه از دو علم “فقه” و “اصول فقه” سخن به میان آورد، به این واقعیت نیز اشاره کرد که نصوصِ دینی نمیتواند تمام حوادث و اتفاقات را تحت پوشش قرار دهد، و در چنین صورتی نیاز است که از عقل بشری کار گرفته شود و به قیاس عمل گردد و همانندها را با همانندها بسنجند و امثال را با امثال مقابله کنند و هر حادثۀ جدیدی به مسایلی ملحق گردد که در شریعت اسلامی دارای اصل میباشند . در قانون اسلامی در چنین حوزههایی میتوان زمام امور را به دستِ عقل سپرد که با پیشرفتِ زمان و بیشتر شدنِ حوادثی که در گذشتهها وجود نداشته، دایرۀ بهکارگیری آن گستردهتر و فربهتر میگردد.
عدالت، اساسِ حکومتداری است
با وجود اینکه ابن خلدون تعریفِ مشخصی از عدالت و ظلم ارایه نمیکند، اما در روشنایی سخنانِ وی دربارۀ آثار و پیامدهای ظلم، میتوان آن را درک کرد. ظلم و ستم بهویژه زمانیکه از طرفِ حکومتها صورت میگیرد، قطعاً سعی و تلاشِ آزادانه را نابود ساخته و فضای فعالیتهای اقتصادی رقابتی را مصادره میکند، و این باعث میشود که حرکتِ رشد تمدن عمومی کُنـد گردد و یا اصلاً به تعویق بیفتد، و چنین کاری جز پیامدهای ناگوار و خرابی عمران و فروپاشی حکومتها، در پی نخواهد داشت.
ابن خلدون در اینباره میگوید: «باید دانست که تجاوز به اموالِ مردم آنان را از بهدست آوردن و بارور کردنِ ثروت نومید میسازد؛ چه میبینند در چنین شرایطی، سرانجام هستیشان را به غارت میبرند و آنچه را بهدست میآورند، از ایشان میربایند. و هرگاه مردم از بهدست آوردن و تولید ثروت نومید شوند، از کوشش و تلاش در راهِ آن دست برمیدارند. و تجاوز به هر اندازه باشد، به همان نسبت رعایا از کوشش در راه بهدست آوردن ثروت باز میایستند.»
ابن خلدون بهطور واضح بیان میدارد که عدالت پایه و اساسِ استقرارِ حکومتهاست؛ به گونهیی که رشد و توسعۀ آنها بستهگی به میزان عدالتشان دارد، و به هر اندازه میزان عدالت کاهش یابد، به همان اندازه پایههای حکومت متزلزلتر میگردد. وی میگوید: «ستمگری، ویرانکنندۀ آبادانی و اجتماع است و اگر دولتی را دیدی که ظلم و ستم روا میدارد و در عین حال ویرانی هم بدان راه نیافته است، تردید به خود راه مده و گمان مبر اصلی که ما آن را یاد کردیم منطقی نیست. بلکه باید دانست که این وضع، معلولِ تناسب میان تجاوز و کیفیات و احوال مردمِ آن شهرهاست؛ زیرا از اینرو که آن شهرها بزرگ است و آبادانی فراوان دارد و به حدی پهناور و فراوان است که به شمار درنمیآید، این است که نقصان و خرابی ناشی از تجاوز و ستمگری نسبت به توسعۀ آبادانیِ آن اندک به نظر میآید؛ زیرا خرابی و نقصان همیشه بهتدریج روی میدهد و هرگاه به علت فراوانی نعمت و پهناوری و گوناگون بودن و فزونی مشاغل و کارها در یک شهر نقصان در آن نهان و ناپدید باشد و به نظر نیاید، بیشک آثار آن رفتهرفته پس از دیرزمانی نمودار خواهد شد» . به این معنا که ظلم و ستم بهسانِ درد پوشیدهیی است که با مرور ایام، قربانیِ خود را از پا درمیآورد.
ابن خلدون انواع گوناگونِ ظلم را یکی پیِ دیگر بیان میدارد و بر این مسأله تأکید میورزد که مصادرۀ داراییها و اجبار ناحقِ مردم به کارها و نپرداختن مزد مناسب برای آنان، از جمله زیانبارترین و بدترین ستمگریها محسوب میگردد. «برای اینکه کار انسان از قبیل تمول و ثروت اوست؛ به همین لحاظ اگر آنها را به کاری در جز شأنشان وادارند و مزد کارِ آنان را که همان روزی آنهاست به آنان نپردازند، کسبشان باطل میشود و از اینرو به آنان زیان رسانده و سهمِ بزرگی از معاش و بلکه مجموعه و کلیۀ معاشِ آنان را از آنان ربودهاند.»
این سخن مبینِ تیوریِ فایضِ قیمت است که کارل مارکس در قرن نوزدهمِ میلادی آن را مطرح کرد و بهانهیی برای شعلهور ساختنِ جنگهای طبقاتی، انقلابها و فروپاشیِ حکومتها دانست.
ابن خلدون به این باور است که برخی از مظالمِ تجارتی که حکومتها بر رعیت روا میدارند، منجر به کسادی اقتصاد شده و باعث پایین آمدن عایدات حکومت از طریق مالیات میگردد. در چنین صورتی، حکومتها برای تعویض این کاستیها باجهای دیگری تحت اسامی و القابِ جدید بر مردم وضع میکنند تا مصارفِ خود را جبران کنند و چنین کاری منتج به نتایجِ ناگوار خواهد شد و هیچگاهی باعث تقویت و توسعۀ تواناییهای مالی دولت نمیگردد.
همچنان ابن خلدون حاکمانِ کشورها را برحذر میدارد که مبادا به بهانۀ جبران ضعف، درآمدهای مالیاتی بهطور مستقیم وارد بازار شده و به تجارت بپردازند؛ برای اینکه با این کار در رقابتِ غیرمتوازن با تاجرانِ دیگر قرار میگیرند که توانایی کافی بهسانِ حاکمان را ندارند، و این باعث متضرر شدن آنها میگردد. «اغلب این وضع به تکرار بر بازرگان و کشاورز تحمیل میشود و پیاپی آنها را در برابر بهای اندکی میفروشند تا آنکه بهکلی سرمایۀ خود را از دست میدهند و از کار بازرگانی و دادوستد باز میمانند و این روند بارها روی میدهد و تکرار میشود و از این راه، رعیت به ورطۀ رنج و بدبختی و فشار شدید فرو میافتد و به سودها و بهرهها، تباهی و فساد راه مییابد؛ چنانکه مردم از بهرهبرداری و بدست آوردن سود نومید میشوند و در این راه بهکلی دست از تلاش باز میدارند و این وضع به تباهی و نقصانِ شدیدِ خراج منجر میگردد؛ زیرا قسمت عمدۀ خراج از کشاورزان و بازرگانان عاید خزانۀ دولت میشود» . و تکرار ظلم و ستم باعث کاهش در آمدهای مادی دولت شده و این بهطور طبیعی، دولت را به کساد و سپس به فروپاشی و اضمحلال سوق میدهد.
Comments are closed.