احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کاوه آهنگر/ چهارشنبه 31 جوزا 1396 - ۳۰ جوزا ۱۳۹۶
بخش دوم/
آنچه که در تجربۀ امریکا و اروپا برای ملتسازی و دولت – ملتسازی مُمد واقع شد، موجودیت فضای بازِ سیاسی و اجتماعی برای حضور و مشارکتِ مردم در امر حکومتداری بود. فضای دموکراتیک و آزادیهای مدنی و سیاسییی که در کشورهای اروپایی و امریکا برای شهروندان وجود داشت، از یک طرف زمینۀ حضور همۀ اقشار جامعه به شمولِ گروههای به حاشیه رانده شده و اقلیتها را در حیات سیاسی و اجتماعی فراهم نمود که پیامد آن، حمایت وسیع مردم از نظامهای سیاسیِ این کشورها بود (اینجا من تأکید بر نظام سیاسی مینمایم که مفهومی وسیعتر از حکومتِ بر سرِ اقتدار را دارد) و از جانب دیگر، زمینۀ رشد و بالندهگی فرهنگی و اجتماعی این جوامع را فراهم کرد که نتیجۀ این رشد و بالندهگی، ایجاد ارزشهای ملی و مورد قبول برای همۀ شهروندانِ این کشورها بدون درنظرداشت قومیت، نژاد، مذهب و گرایشهای سیاسیشان بود. باید متذکر شوم که آزادیهای مدنی و سیاسی و دموکراسی حاکم بر کشورهای غربی، هدیۀ شاهان و دولتمداران اروپایی و امریکایی به مردمانشان نبود، بلکه این امر در نتیجۀ مبارزاتِ دادخواهانۀ تودههای ملیونی این کشورها اتفاق افتاد که جنبش حق رأی زنان در نیمۀ دومِ قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، نهضتهای کارگری اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ در کشورهای اروپایی و امریکا و جنبش حقوق مدنی دهۀ ۶۰ قرن ۲۰ امریکا از بهترین نمونههای این مبارزات اند.
ما یک نوع تجربۀ ملتسازی را در شوروی سابق نیز داریم؛ اتحاد جماهیر شوروی کشوری بود متشکل از سرزمینها و اقوام مختلف که هرکدام دارای فرهنگ، زبان، مذهب و گرایشهای اخلاقی ویژۀ خویش بودند. تلاش زمامدارانِ روسیۀ شوروی این بود که فرهنگ و زبانِ این کشور ها را روسی بسازند تا از این طریق وابستهگیشان را به سرزمینی که به آن اتحاد جماهیر شوروی میگفتند، جاودانه بگردانند و بدین ترتیب، ملتی یکرنگ و یکپارچه با اندیشۀ مارکسیستی – لنینیستی بهوجود بیاید. با اینکه بسا از مردمانی که در جغرافیای شوروی زندهگی میکردند، در طی ۷۰ سال حاکمیت حزب کمونیست ناگزیر شدند که زبان، فرهنگ و بسا از ارزشهای تاریخی و اجتماعیِ خود را با آنچه که دولت شوروی به آنها تحمیل نموده بود، تعویض کنند. اما همین که دستگاه عظیم و غولپیکر سیاسی – نظامی شوروی فروپاشید و توانایی کنترول آن قلمرو بزرگ را از دست داد، گرایشهای استقلالطلبانه در همۀ جمهوریتهای روسیه شوروی شکل گرفت که حاصل آن ظهور کشورهای جدید بر مبنای قومیت بود. ظهور کشورهای جدید از بدنۀ شوروی سابق براساس قومیت نشان میدهد که تلاشهای زمامداران روسیۀ شوروی برای ملتسازی بر اساس ارزشهای فرهنگی قوم روس و مکتب فکری مارکسیسم – لنینیسم که در طی ۷۰ سال با شدت و جدیت دنبال میگردید، تلاشی عبث و بیهوده بوده است. شبیه این روند در آلمان در زمان حاکمیت نازیها نیز اتفاق افتاد که به گواهی تاریخ منجر به شکست گردید.
ملتسازی در افغانستان
در اوایل قرن ۲۰ در افغانستان زمانی که مشروطهخواهان فعالیتهای خویش را برای ایجاد نظام مشروطه در کشور آغاز نمودند، بحث ایجاد دولت قانونمند در کشور نیز بهراه افتاد؛ بحثی که در صورت استمرار میتوانست به یک گفتمان مؤثر برای ملتسازی و دولت – ملتسازی مبدل گردد. اما زمانی که امیرحبیبالله خان متوجه گردید که فعالیتهای مشروطهخواهان منجر به محدودیت اختیارات و قدرت مطلقۀ شاه خواهد گردید؛ آنان را زندانی و یا اعدام نمود.
پس از مشروطهخواهان محمود طرزی به نشر جریدهیی که آنها ایجاد نموده بودند، ادامه داد اما با خط نشراتی متفاوت. هم در این زمان است که طرزی نظریههایی در باب ملتسازی در افغانستان به امیر حبیبالله ارایه کرد. نظریههای طرزی بیشتر از اینکه معطوف به ایجاد دولت – ملت در کشور باشد؛ به هدف حفظ نظام سلطنتی موجود بود. اشتباه بزرگی را که طرزی در نظریاتِ خود مرتکب شد این بود که او روند ملتسازی را در کشور از عینک تحمیل فرهنگ و زبانِ یک قوم خاص که خانوادۀ سلطنتی به آن تعلق داشت، میدید. عمدۀ تلاشِ او این بود که این روند با حفظ نظام سلطنتی در کشور تحقق یابد و برای این منظور ناگزیر بود که ارزشهای قومی خانوادۀ سلطنتی را به نام ارزشهای ملی بر همۀ اقوام کشور تحمیل نماید.
دیدگاههای او در رابطه با زبان پشتو که از آن به زبان افغانی و زبان ملی یاد میشود و زبان فارسی که از آن به زبان رسمی یاد میکنند، مؤیدِ این ادعای ماست. (۲: شمارههای ۹، ۳ دلو ۱۲۹۱؛ شماره ۲، ۲۰ سنبله ۱۲۹۴) طرزی در رسالۀ «آیا چه باید کرد» که دیدگاه های خویش را در مورد نوع حکومت و حکومتداری تشریح میکند، به صراحت متذکر میشود که حکومتهای غیر از حکومتِ شاهی مغایر تعالیم اسلام هستند و تنها حکومت مشروع، نظام شاهی است «زیرا مسلمان وجود پادشاه را لازم میداند و به اطاعتِ آن خود را مکلف و مأمور میشناسد. حکومتهای جمهوری در اسلام هیچ دیده و شنیده نشده است». (۳: ۳ و ۴) و این در حالی است که در همین زمان روشنفکران و مبارزین ملی، شاه و نظام شاهی مطلقه را یکی از موانع اساسی بر سر راه توسعه و نوسازی کشور میدانستند.
به هر تقدیر پس از اینکه شهزاده امانالله به قدرت میرسد، او اصلاحات و برنامههایی را روی دست میگیرد که میتوانست در راستای ایجاد دولت قانونمند و پاسخگو به مردم مفید باشد، اما این اصلاحات در مرحلۀ اول به دلیل مخالفتهای داخلی و در مرحلۀ بعدی به دلیل عدم علاقمندی شاه به اصلاحات بنیادین مانند ایجاد پست نخستوزیر و کابینۀ وزیران که در برابر شورای ملی پاسخگو باشند، نتوانست برای ایجاد نظام سیاسی پاسخگو و قانونمند در کشور مفید واقع گردد. (۴: ۵۴۴) عبدالرحمن لودین یکی از فعالین برحستۀ حرکت سیاسی «جوانان افغان» که از حامیان شاه امانالله خان محسوب میگردید، در نامهیی که پس از استعفای خویش از ریاست گمرکاتِ کشور عنوانی شاه مینویسد، به وضاحت به برخی اقداماتی که باید انجام میشد و اما عملی نگردید، اشاره میکند.
امیر حبیبالله کلکانی در دوران کوتاه سلطنتِ خود اقداماتِ مشخصی را که بتوان از آن در راستای ایجاد نظام قانونمند، ساختن دولت – ملت و ملتسازی یاد نمود، انجام نداد. اما او کاری هم نکرد تا نفاق و اختلاف میان اقوام کشور بهوجود بیاید. با اینکه حبیبالله کلکانی از لحاظ قومی مربوط به قوم تاجیک بود و سلطنت را از امانالله خان که مربوط به قوم پشتون بود، گرفت و بعد با نادرخان که او هم پشتونتبار بود به نبرد پرداخت؛ اما امیر هرگز به نبردهای خود چه در برابر امانالله خان و چه در برابر محمدنادر، رنگ و بویِ قومی نداد. حتا آنگاه که به وسیلۀ قبایل مسعودی و وزیری که از آنطرف دیورند آمده بودند، محاصره شده بود نیز نخواست که با شعار قومی اقوام غیرپشتون یا لااقل تاجیکان را برای مقابله با آنها بسیج کند. شعار او همیشه مذهبی بود.
Comments are closed.