احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:زبیـر رضوان/ سه شنبه 21 جدی 1395 - ۲۰ جدی ۱۳۹۵
گاوخونی، نوشتۀ جعفر مدرس صادقی، نویسندۀ ایرانیست که بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ خورشیدی منتشر شده؛ زمانی که ایران در جنگ با عراق بهسر میبرد. این رمان در سال ۱۹۹۶ به انگلیسی ترجمه و در امریکا منتشر شده است. همچنین به زبانهای عربی و کُردی نیز ترجمه شده است.
این رمان چند اتفاقِ ساده است که در ذهنِ نویسنده شکل میگیرند و پشت سرِ هم چیده میشوند؛ اتفاقهایی که با خوابِ راوی گره خورده اند. رمان با نقل خواب از زبان شخصِ اول آغاز میشود، با خلط زمان (گذشته و حال) و مکان (تهران و اصفهان) ادامه مییابد و آخرِ داستان شباهتِ زیادی به فضای سوررئال «بوف کور»، نوشتۀ صادق هدایت پیدا میکند؛ شگردی که آوردن تکرار شخصیتها در جاهای مختلف است، اما در این رمان با این تفاوت که شخصیتها پیوندشان را با نقش قبلیشان حفظ میکنند.
بیتفاوتی راوی نسبت به تغییرات در پیرامونش مانند «مرگ مادر، مرگ پدر و جدایی از همسر»، مشابه به بیتفاوتی شخصیت اصلیِ رمان «بیگانه» نوشتۀ آلبر کامو است.
از منظری دیگر، رمان گاو خونی اهداف و پیامهای سادهیی مثل نوستالژی و بیزاری از روزمرهگی را انتقال میدهد؛ کاری که متفاوت از کارِ دهها رماننویس دیگرِ ایرانی و افغانستانی نیست.
نوستالژی در فصل پانزدهم رمان، صفحۀ ۵۰ اینگونه برجسته میشود: «دیگر این شهر، اون شهر سابق نیست، این مغازه اون مغازۀ سابق نیست، این زندهگی اون زندهگی سابق نیست، این مردم، این هوا، این درختها، این خیابانها، این کوچهها… هیچچیز مثل سابق نیست، حتا محلههایی که خیلی دست نخورده.»
روزمرهگی را هم که از درشتترین صورتهای مورد بحث در این رمان است، در فصل چهاردهم، در صفحۀ ۶۲ اینگونه میخوانیم: «چطور دیدن نداره، پسرم؟ همۀ زندهگی ما تو این باتلاقه. هستونیست ما، داروندار ما، ریخته این تو. همۀ آبهایی که به تن ما مالیده، رفته این تو. اون وقت، تو میگی برگردیم؟»
با اینهمه، ویژهگیهای خوبِ این رمان هم کم نیستند. نوشتن خواب یا آفریدن خواب با متن، طوری که ذهنِ خواننده را اندکی هم مشکوک نسازد که این قسمت شبیه خواب نیست؛ کارِ سادهیی نیست و از عهدۀ کمتر نویسندهیی برمیآید. در همان فصل چهاردهم، صفحۀ ۶۳ میخوانیم که «از زیر پل شهرستان هم رد شدیم، اما پل شهرستان به این خرابی که توی بیداری هست، نبود.»
سادهگی و عامفهم بودن زبان رمان، ویژهگی مطلوبِ دیگریست که در این نثر رعایت شده است؛ تا حدی که خواننده اگر صفحۀ اول را ورق بزند، تنها با این آخرین واژههای فصلِ آخر دست از خواندن کتاب برمیدارد: «…و به آن پایینِ پایین که رسیدم، فقط صدای آواز زنی توی گوشم بود… صدای آواز غریبی از دور.»
چیدمان پیدرپیِ خواب و بیداری و نقل خاطره پشتِ خاطره (خاطرات تو در تو)، همزمان با رعایت زمانِ حال، از خصوصیات عمدۀ دیگر در این رمان است که لااقل من آن را به حساب برداشتِ شخصی میگذارم.
بیسبب نیست که این رمان برندۀ جایزۀ «بیست سال ادبیات داستانی» میشود و سپس فیلمی موفق نیز با کارگردانی «بهروز افخمی» از آن میسازند.
با آنکه این رمان اتفاقهای ساده و پشتسرِهم است که خیلی سلیس نقل شده اند، اما درست شبیه زندهگی اند و همۀ ما بهخوبی میفهمیم که نوشتن زندهگی چقدر ارزشمند است و این کار چقدر ذهنِ هنرمند میخواهد.
Comments are closed.