گزارشگر:احمدذکی خاورنیا/ چهار شنبه 22 جدی 1395 - ۲۱ جدی ۱۳۹۵
بخش پنجم و پایانی/
«هرگاه فرمانروا به آسایش تن داد، رعیت هم به خوشگذرانی روی آورده و رفتهرفته از خشونتِ بادیهنشینیِ قبیله کاسته میشود و عصبیت و دلیری آنان، به سستی و زبونی تبدیل میگردد و از گشایش و رفاهی که خداوند به ایشان ارزانی میدارد، متنعم و برخوردار میشوند و فرزندان و اعقابِ ایشان نیز بر همین شیوه پرورش مییابند. بدانسان که به تنپروری و برآوردنِ نیازمندیهای گوناگون خویش میپردازند و از دیگر اموری که در رشد و نیرومندیِ عصبیت ضرورت دارند، سرباز میزنند تا اینکه این حالت چون خوی و جبلت در سرشتِ آنان جایگیر میشود و آنگاه عصبیت و دلاوری در نسلهای آیندۀ ایشان نقصان میپذیرد تا سرانجام بهکُلی زایل میگردد و زمان انقراض قبیلۀ آنان فرا میرسد و به هر اندازه بیشتر در ناز و نعمت و تجملخواهی فرو روند، به همان میزان به نابودی نزدیکتر میشوند تا چه رسد به اینکه داعیۀ پادشاهی در سر داشته باشند؛ زیرا عادات و رسومِ تجملپرستی و مستغرق شدن در نازونعمت و تنپروری، شدت عصبیت را که وسیلۀ غلبه یافتن است، درهم میشکند و هرگاه عصبیت زایل گردد، نیروی حمایت و دفاع از قبیله نقصان میپذیرد تا چه رسد به اینکه به توسعهطلبی برخیزند و آنوقت ملتهای دیگر آنان را میبلعند و از میان میبرند. بنابراین، آشکار شد که فراخی معیشت و تجملخواهی از موانع پادشاهی و کشورداریست. و خدا ملک خویش را به هر که بخواهد، ارزانی میدارد.»
اینگونه پیدایش و فروپاشی دولتها ـ چنانکه ابن خلدون بیان میدارد ـ مراحل طبیعیِ خود را طی میکند، کما اینکه کائنات بشری و حیوانی نیز با تمام انواعشان این راه را میپیمایند. و برخی از دولتها زمانیکه احساس میکنند نشانههای پیری بر آنها نمودار شده است، تلاش میکنند آن را از طریق دیگری معالجه و مداوا کنند؛ لذا برای جبران از دست دادنِ عصبیت و شوکت، جهد میدارند تا به دولت خود ابهت بخشیده و به مبالغه در مظاهر نعمت پردازند، که با گذشت زمان، پوشالی بودنِ اینگونه تلاشها هویدا میگردد. و سرانجام این دولت به دستِ دولتِ دیگری که از وی قویتر است، سقوط میکند. و در این زمینه ابن خلدون میگوید: «و چه بسا که در پایان دورۀ فرمانروایی دولت نیرویی پدید میآید که خیال میکنند پیری و فرتوتی از دولت مرتفع شده و فتیلۀ شمع آن نیرو آخرین جلوۀ هنگام توانایی را نشان میدهد چنانکه گویی یک شمع برافروخته از قدرت و توانایی میدرخشد؛ درصورتیکه شعلههای مزبور آخرین تابشهای آن قدرت است؛ زیرا شمع نزدیک خاموش شدن چشمکهایی می زند که مردم میپندارند برافروختگی آن جاوید است، در صورتی که آن پرتوها و چشمکها نشانۀ خاموشی آن است، و از راز و حکمتِ خدای تعالی در آنچه بدان حکمت در عالم وجود مقدر کرده است، غافل مباش، و برای هر اجلی نوشتهیی است.»
اینچنین ایام در گردش اند، و قدرت برای هیچ دولتی در تاریخ جاودانه نبوده و نخواهد بود؛ لذا بر سیاستمداران خردمند لازم است که این مراحل و دورهها را در فلسفۀ تاریخ و سیاست مورد تدبر و موشکافی و بحث قرار دهند و مخالف سنتِ خلقت کار نکنند؛ برای اینکه تاریخ به مصلحت دولتِ معینی به پایان نخواهد رسید ـ چنانکه هیگل خیال میکرد ـ و نه به مصلحت طرز تفکر خاصی ـ که مارکس آن را تصور کرده بود ـ به پایان میرسد و نه به مصلحت ایدهیی که آن را فرانسیس فوکویاما بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱م بشارت داده بود، به انجام خواهد رسید.
ابن خلدون؛ یکی از پیشگامان جامعهشناسی و فلسفۀ تاریخ
ابن خلدون هنگامیکه قوانینِ خود را در زمینۀ فلسفۀ تاریخ و جامعهشناسی مینوشت، به این باور بود که در این حوزه از همهگان سبقت جسته است؛ بنابراین امیدوار بود تا کسانِ دیگری بعد از وی «بیایند و از جانب خدا به اندیشۀ درست و دانشِ آشکار و روشن مؤید باشند و بیش از آنچه او در اینباره نوشته، در مسایل کنجکاوی و تعمق کنند؛ چه مبتکر و استنباطکننده ملزم نیست در مسایل آن پیجویی کند و به نهایت برسد، بلکه او باید موضوع آن علم و تقسیم فصولِ آن را تعیین کند و آنچه را که دربارۀ آن سخن میرود، نشان دهد. و متأخران مسایل را پس از مبتکر آن قسمت به قسمت بدان میافزایند تا رفتهرفته تکمیل شود و خدا میداند و شما نمیدانید.»
اما این آرزو تحقق نیافت، برای اینکه آفتاب عالمتابِ اسلام رو به افول گذاشت و پس از آن، رویدادها و حوادث ناگوارِ زیادی یکی پیِ دیگر رخ داد و باعث تباهی دولتِ اندلس گردید و دولتهای اسلامی یکی پیِ دیگری سقوط کردند.
آنچه را که ابن خلدون ابتکار کرد، چندان مورد توجه اندیشمندان اسلامی قرار نگرفت؛ تا اینکه این اندیشههای ماندگار، به دنیای غرب رخنه کرد و مورد توجه آنان قرار گرفت و آن را به عنوان اندیشۀ ناب و دلپذیر مورد توجه و بررسی قرار دادند و بر آن چیزهایی نیز افزودند. و بیشتر از همه، اندیشههای ابن خلدون در زمینۀ قیام و فروپاشی دولتها مورد توجه اندیشمندان غربی قرار گرفت و اوشان حتیالمقدور آن را فربهتر از گذشته ساختند، تا اینکه امروز آن را به نام «تیـوری قدرت نسبی در روابط بینالملل» یاد میکنند.
و در ضمن، مکتبهای فکری زیادی تلاش کردند تا ابن خلدون را بنیانگذار طرز تفکرِ خویش معرفی کنند؛ به گونهیی که مارکسیستها وی را از رهبران نخستینِ مادیگری تاریخی دانستند؛ برای اینکه ابن خلدون در تحقیقات خویش در زمینۀ دیالتیکِ داخلی برای رشد و ترقی جامعهها توجه زیادی به تقسیم کار نموده و ملتها و نظامهای اجتماعی را بر اساسِ فرآوردههای اقتصادی دستهبندی کرده است… و حتا نقل میکنند که لنین توجه زایدالوصفی به تحلیلهای اقتصادی ابن خلدون داشته است . همچنان در کشورهای اسلامی، برخی از سکولاریستها سعی کردند که نوشتههای ابن خلدون را تکیهگاهِ خود قرار داده و برای رهایی از نصوص دینی به آن بچسپند؛ برای اینکه وی از اندیشمندان عقلگرا بوده و دارای بینش و تحلیل تاریخی عمیقی میباشد و به باور آنها نگرش ابن خلدون حتماً با مقایسه با فقها و علمای دینی متفاوت خواهد بود، و چنین میپنداشتند که ابن خلدون حتماً مخالف نص دینی بوده و به آن اهمیتی قایل نیست. غافل از اینکه وی هرگز با نصوص دینی مخالفت نکرده و اگر در جایی هم توهم چنین چیزی میرفته، وی با بیان مفصل از این حقیقت که سخن وی با نصوص دینی تضاد ندارد، پرده برداشته است. و گروه دیگری نیز تلاش کردند تا میان اندیشۀ ابن خلدون و اندیشههای مکتب وصفیِ منطقی در عالم جامعهشناسی توفیق ایجاد کنند، و این تلاش هم به ناکامی انجامید، زیرا خاستگاه این دو طرز تفکر و این دو مکتب با هم تباینِ جذری دارند؛ مکتب وصفی منطقی با دین و باورهای دینی مخالفتِ کامل داشته و آن را نمیپذیرد، درحالیکه اندیشههای ابن خلدون خاستگاه دینی داشته و حتیالمقدور از دین و آموزههای دینی دفاع کرده و به آن ایمان کامل دارد.
ابن خلدون با اصالتِ فکرییی که داشت، در تمام دوایر فکری و فرهنگی مختلف، جا خوش کرد و هر طیفی وی را از خود دانسته و به اندیشههایش توجه نمود. و این طبعاً راه و رسمِ اندیشمندانِ بزرگ در تاریخ بشر است.
ابن خلدون فلسفه را از آسمان به زمین آورد و از آن، علمِ جامعهشناسیِ واقعی و زنده ساخت. او از روشِ استقرایی نیکویی در حوزۀ جهانبینیِ عمومیِ اسلام بهره برد، و این بزرگترین خدمتیست که در زمینۀ روششناختی و اندیشه انجام داده است.
Comments are closed.