تفاوت‌ها و تشابه‌ها میانِ حافظ و خیام

گزارشگر:امیر نعمتی لیمایی/ یک شنبه 26 جدی 1395 - ۲۵ جدی ۱۳۹۵

mandegar-3خیام و حافظ دو ستارۀ‌ تابناکِ آسمان ادب، از جملۀ نام‌آورترین پارسی‌سرایان در درازنای تاریخ به شمار می‌آیند. با این که این دو سخن‌سرای نامدار در دو برهۀ زمانی متفاوت از یک‌دیگر می‌زیسته‌اند، اما تشابه‌هایی فراوان در افکار و اقوال آنان دیده می‌شود که سبب شده است ادب‌پژوهانی چون شبلی نعمانی در شعر العجم، بهاءالدین خرمشاهی در حافظ‌نامه، محمد امین ریاحی در گلگشت در شعر و اندیشۀ حافظ و تنی چند دیگر از نامداران این عرصه، حافظ را خیامی دیگر بخوانند و بدانند.
اما آیا به‌راستی این‌گونه بوده و حافظ را به سبب همسانی برخی اندیشه‌هایش با خیام، خیامی دیگر باید خواند؟
نگارنده بر آن باور است که افکار خیام و حافظ واجد بسی ویژه‌گی‌های مشترک است، اما ناهمسانی گفتار و پندار آن دو نیز کم نیست و از این رهگذر تلاش می‌دارد با بیان برخی از موارد افتراق به تبیین این مدعا بپردازد. با وجود این، در وهلۀ‌ نخست سخن از برخی اشتراکات خیام و حافظ خواهد گفت و آن‌گه رو به سوی ارایۀ شماری از موارد اختلاف خواهد نهاد، چرا که ناگفته پیدا است تا تشابه‌ها ملموس نشوند، ذکر حدیثِ تفاوت‌ها بی‌معنی جلوه‌گر خواهد شد.
الف: همسانی‌های افکار خیام و حافظ
در شعر خیام مضامینی چندگانه دیده می‌شود که همان مفاهیم در سروده‌های حافظ نیز دیده می‌شود و از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ـ حیرت در کار جهان و عدم آگاهی از رمز و راز آن: یکی از ویژه‌گی‌های اصلی تفکر خیامی حیرت ناآگاهی از کار جهان است:
در دایره‌یی کآمدن و رفتن ماست‌/‌ آن را نه بدایت نه نهایت پیداست ‌/‌ کس می‌نزند دمی در این معنی راست‌/‌ کاین آمدن و رفتن به کجاست
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من‌/‌ وین خط مقرمط نه تو خوانی و نه من
حافظ نیز به‌سان خیام مبهوت است و تشابه فکری آن دو بسی نمایان و از جمله در ابیات زیر:
ساقیا جام میم ده که نگارندۀ‌ غیب‌/‌ نیست معلوم که در پردۀ‌ اسرار چه کرد
عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم‌/‌ دریغ و درد که غافل زکار خویشتنم
۲ـ چون و چرا در کار خلقت: دیگر ویژه‌گی اندیشۀ‌ خیام، چون و چرا در کار خلقت است. او حکمت آفرینش را در نمی‌یابد و به این سبب دراین‌باره بسیار سخن گفته است:
دارنده چون ترکیب طبایع آراست‌/‌ از بهر چه او افکندش اندر کم و کاست‌/‌ گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود‌/‌ ور نیک نیامد این صور عیب کراست
حافظ هم چون‌وچرای بسیاری در اشعارش دربارۀ‌ اسرار دنیا داشته است، از آن جمله می‌توان ابیات زیر را گواه آورد:
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان‌/‌ کدام محرم دل ره در این حرم دارد‌/‌ وجود ما معمایی‌ست حافظ‌/‌ که تحقیقش فسون هست و فسانه
این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است‌/‌ کاین‌همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
۳ـ ناپایداری جهان: مرگ و زوال در شعر خیام واجد نمودی برجسته است. یاد مرگ در شعر او به طور معمول با گریزها و کنایه‌های شاعرانه به سبزه، سبو و یادکرد درگذشت صاحبان قدرت و پری‌چهره‌گان همراه است:
هان کوزه‌گرا بپای اگر هوشیاری‌/‌ تا چند کنی بر گل آدم خواری‌/‌ انگشت فریدون و کف کیخسرو ‌/‌ بر چرخ نهاده‌ای چه می‌پنداری
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است‌/‌ گویی ز لب فرشته‌خویی رسته است‌/‌ پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی‌/‌ کان سبزه ز خاک لاله‌رویی رسته است
حافظ نیز بر ناپایداری جهان پای فشرده و در بسیاری موارد، گفتمان خویش را خیام‌گونه بیان داشته است:
قدح به شرط ادب گیر زآن‌که ترکیبش‌/‌ ز کاسۀ‌ سر جمشید و بهمن است و قباد
روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند‌/‌ زنهار کاسۀ‌ سر ما پرشراب کن
۴ـ‌ شادی‌طلبی و عشرت‌جویی: به باور خیام، دنیا فاقد اعتبار است و انسان نمی‌تواند دریابد سرانجامش در دوران پس از مرگ چه خواهد بود؛ بهترین کار غنیمت شمردن وقت به شادی و قدر دانستن زمان به عیش است:
ای دل غم این جهان فرسوده مخور‌/‌ بیهوده نه غمان بیهوده مخور‌/‌ چون بوده گشت و نیست نابوده پدید‌/‌ خوش باش غم بوده و نابوده مخور
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود‌/‌ غم خوردن بیهوده نمی‌دارد سود‌/‌ پر کن قدح می‌بکفم درنه زود‌/‌ تا بازخورم که بودنی‌ها همه بود
در اشعار حافظ نیز می‌توان رد پای تفکر خیامی را به عینه دریافت و به راحتی پی برد که او نیز بر شادجویی و شادزیستی تاکید دارد:
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد‌/‌ من و ساقی به‌هم سازیم و بنیادش براندازیم‌/‌ چو دردستست رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش‌/‌ که دست‌افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
۵ ـ جبرگرایی: اعتقاد به جبر خصیصه‌یی است که در اشعار خیام کاملاً جلوه‌ می‌نماید. از منظر او، انسان دست‌خوش بازی تقدیر است و همۀ امور به حکم و ارادۀ تقدیر جریان می‌یابند:
بر من قلم قضا چو بی من رانند‌/‌ پس نیک و بدش چرا ز من می‌دانند‌/‌ دی بی من و امروز چو دی بی من و تو‌/‌ فردا به چه حجتم به داور خوانند
زین پیش نشان بودنی‌ها بوده است‌/‌ پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است‌/‌ در روز ازل هر آن‌چه بایست بداد‌/‌ غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است
دیوان لسان‌الغیب شیراز، حافظ نیز سرشار از اشعار مرتبط با جبر است و به‌وضوح تمایلات جبرگرایانۀ او را نمایان می‌سازد:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود‌/‌ کاین شاهد بازاری وین پرده‌نشین باشد
نیست در دایرۀ یک نقطه خلاف از کم و بیش‌/‌ که این مساله بی‌چون و چرا می‌بینم
ب: ناهمسانی‌های شعر خیام و حافظ
علاوه بر موارد یادشده در شعر حافظ، جلوه‌هایی چندگانه رخ می‌نماید که در شعر خیام اثری از آن‌ها دیده نمی‌شود یا اگر هم مشاهده گردد، کمرنگ و ابتر می‌نماید و از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد.
نکته: به باور حافظ ریا و دورویی جزیی از صفات اخلاقی بسیاری از مردمان معاصرش شده بود. بدین جهت، او بر صوفیان پشمینه‌پوشِ دروغین تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقیقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ریا را شرک خفی برمی‌شمرد
۱- اعتقاد راسخ حافظ به معاد: آخرت‌اندیشی و معادگرایی حافظ با وجود شک و شبهه‌های کمرنگ و شیرینش، از محکمات شعر او است:
هست امیدم که علی‌رغم عدد روز جزا‌/‌ فیض عفوش ننهند بار گنه بر دوشم
از نامۀ‌ سیه نترسم که روز حشر‌/‌ با فیض لطف او صد توان از این نامه طی کنم
این در حالی است که اعتقاد به جهان دیگر در رباعی‌های خیام حالت ابهام دارد:
گویند مرا که دوزخی باشد مست‌/‌ قولی است خلاف دل در آن نتوان بست‌/‌ گر عاشق و میخواره به دوزخ باشد‌/‌ فردا بینی بهشت همچو کف دست
من هیچ ندانم که مرا آن‌که سرشت‌/‌ از اهل بهشت کرد یا دوزخ و بهشت‌/‌ جامی و بتی و بربطی بر لب کشت‌/‌ این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
۲- ستایش عشق در شعر حافظ: حافظ پیرو مکتب عشق بود، عشق را مایۀ‌ امتیاز انسان می‌دانست و تمام سیر و سلوک شخصیِ خویش را بر پایۀ آن بنیاد نهاد:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری‌/‌ ارادتی بنما تا سعادتی ببری
هر آن کسی که در این جمع نیست زنده به عشق‌/‌ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
در شعر خیام به‌رغم آن که سخن از خوبرویان و پریرویان و لب لعل و اصطلاحاتی چنین بسیار است، اما توجه چندانی به عشق به‌ویژه نوع عرفانیِ آن نشده و اگر هم سخنی دراین باره گفته آمده، بیشتر دربارۀ‌ شادجویی و عیش این جهانی است. شگفت آن‌جاست که در کل رباعیات خیام به اندازۀ‌‌ انگشتان دو دست نیز از عشق و ترکیبات آن نام برده نشده و اگر هم به‌ندرت یادی شده، هیچ‌گاه در ستایش آن نبوده، بلکه بیشتر بر نشان از تاکید بر شادخواهی و یا نمایان ساختن هیبت مرگ دارد.
رباعی‌های زیر بر درستی این دعوی گواه اند:
گویند هر آن کسان که باپرهیزند‌/‌ ز انسان که بمیرند چنان برخیزند‌/‌ ما با می‌و معشوقه از آنیم مدام‌/‌ باشد که به حشرمان چنان انگیزند
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است‌/‌ در بند سر زلف نگاری بوده است‌/‌ این دسته که بر گردن او می‌بینی‌/‌ دستی است که بر گردن یاری بوده است
۳- انتقاد از زهد و تصوف ریاکارانه در شعر حافظ: به باور حافظ ریا و دورویی جزیی از صفات اخلاقی بسیاری از مردمان معاصرش شده بود. بدین جهت، او بر صوفیان پشمینه‌پوش دروغین تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقیقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ریا را شرک خفی برمی‌شمرد:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود‌
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
دلم از صومعه بگرفت و خرقۀ‌ سالوس‌
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند‌
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
چنین مفهومی در شعر خیام به تقریب اصلاً وجود ندارد. حتا می‌توان با کمی اغماض گفت، خیام نه تنها به زهد ریاکارانه توجهی معطوف نداشته است، بلکه برعکس به سبب اصرارش بر شادجویی بر زاهدان راستین نیز تاخته است.
قومی متفکرند اندر ره دین‌/‌ قومی به گمان فتاده در راه یقین‌/‌ می‌ترسم از آن‌که بانگ آید روزی‌/‌ کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این
۴- تبلیغ اعتدال و میانه‌روی در شعر حافظ: رعایت تعادل و میانه‌گزینی راهی است که حافظ به اجرای آن در انجام هر کاری توصیه و سفارش می‌کند:
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات‌
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
زیادتی مطلب کار بر خود آسان گیر‌
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
در تفکر خیام، نشانی از اعتدال و میانه‌روی نمی‌توان جست، بلکه بالعکس این زیاده‌جویی به‌ویژه در شادی است که خیام تبلیغ می‌نماید:
گر یک نفست ز زنده‌گانی گذرد‌/‌ مگذار که جز به شادمانی گذرد‌/‌ هشدار که پرمایه سودای جهان‌/‌ عمر است چنان کش گذرانی گذرد
برآیند سخن
بی‌گمان مراتب تشابه و تفاوت افکار خیام و حافظ بسی بیش از این است، اما چه شود که این مختصر را مجالی برای هویدا ساختن تمام آن‌ها نیست.
به عنوان برآیند سخن می‌توان گفت با وجود تمام تشابه‌های گفتمان‌های خیام و حافظ، در بسیاری از موارد آن دو در مسیرهایی جدا از هم طی طریق می‌کردند. به عبارت دیگر، اندیشۀ‌ خیام اندیشه‌یی سرشار از تردید و اعتراض است. به‌رغم ستایش خردورزی و تعقل، کلامش تلخ، سرد و به‌سان سرزنش است. او خود تا اندازه‌یی روشن‌بینانه این تردیدها، اعتراض‌ها، ابهام‌ها و سرزنش‌ها را پاسخ گفته است. نوش‌داروی وی برای درمان زخم‌هایی چنین رنج‌آور، خردورزی، پند گرفتن از سرنوشت گذشته‌گان، بیدار‌دل ماندن و به‌ویژه بهره برگرفتن از حال است. اما کار حافظ در کنار ستایش خرد؛ کشیدن دست نوازش بر عشق و رندی، از آمال و آلام زنده و همیشه‌گی انسان سخن گفتن و پرداختن به مسایل ابدیِ انسان است. به باور حافظ دار و ندار انسان دنیا و آخرت است. نوش‌داروی او برای التیام آلام بشری و نیل انسان به آمال همیشه‌گی‌اش، عشق و رندی است که راه رهایی دنیوی و راز گشایش و رستگاری اخروی را نشان می‌دهد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.