احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمنان دهزاد/ شنبه 2 دلو 1395 - ۰۱ دلو ۱۳۹۵
بخش پنجم/
بازیهای کشورها و قدرتهای غربی، امروز مسلمانها را واداشته است که ظاهراً برای رهایی از دامِ آنها تلاش نمایند؛ به همین دلیل جذبِ نیروهای افراطی و تندرو میشوند که این نیروها همچنان از سوی همان قدرتها، بهویژه از سوی استخبارات انگلیس و ایالات متحدۀ امریکا ساخته و پرداخته شدهاند. اما شبکههای استخباراتی امریکا از چنان ظرفیتِ بالایی برخوردارند که به قول یکی از رؤسای سازمان سیا «در بهترین حالت میتوانیم جنبشهای اسلامی را طوری به نفع خویش سازماندهی کنیم که حتا خودشان هم نفهمند». به همین دلیل بود که امریکا هم دست به ایجاد خطرناکترین و تسامحناپذیرترین گروهها در جهان اسلام زد و هم برای مقابله با آنها دست و آستین بر زد. در این کار، امریکا دو مقصد را دنبال میکرد: یکی اینکه کشورهای جهان را با خود همنوا کرد تا شعار برتریطلبی جهانی خویش را جامۀ عمل بپوشاند و همچنان زمامداران کشورهای اسلامی را طوری هماهنگ نمود که یا زیر فرمان امریکا زندهگی کنند و یا حذف سیاسی و مرگ را انتخاب نمایند. این بازیهای وحشتناک غرب، جهان اسلام را در موقعیتی قرار داد که یا امریکاییشدن را بپذیرند و یا نیستی را، با این تفاوت که این امریکایی شدن هم در وجود همۀ شهروندانِ یک سرزمین تحقق نمییافت، بلکه اقلیتِ آدمها میتوانستند از نوکری با امریکا بهره ببرند. افغانستان پس از طالبان، یکی از بهترین نمونههای آن به شمار میرود.
امریکا در دوران جنگ سرد از بنیادگرایی به عنوان برندهترین سلاح علیه کمونیسم در جهان اسلام استفاده کرد. وقتی که کمونیسم توسط این نیروی خداداد به زانو درآمد، «دیدگاه مزبور تقویت شد و بسیاری از افراد را در غربِ پیشرفته ترغیب کرد که باور کنند بنیادگرایی دینی، بهویژه بنیادگرایی اسلامی، جایگزینِ مارکسیسم به عنوان خطر اصلی برای نظم جهان شده است»(هیوود: ۴۹۶). وقتی کارت سبز امریکا در برابرِ کارت سرخ کمونیسم در جهان موفق از آب بیرون شد، برای آیندۀ امریکا به کارت سرخ مبدل گردید. در همین برهه از تاریخ بود که نظریۀ برخورد تمدنها نخست از سوی برنادر لویس در سال ۱۹۵۶ و بعداً به عنوان دکترین استراتژیک امریکا از سوی ساموئل هانتینگتون در سال ۱۹۹۳ مطرح شد و جهان اسلام را وارد بازی خطرناکی کرد؛ بازییی که هیچ کس آیندۀ استخوانسوزِ آن را پیشبینی نمیکند.
به هر تقدیر، شمارِ کثیری در جهانِ مدرن باورمند بودند که دیگر این جهان جایی برای نفس کشیدنِ بنیادگرایی و تندروی نیست. شکست نابهنگامِ بلوک کمونیسم در جهان به این ادعا قوت بخشید که در بالاترین فاز آن به «پایان تاریخ» تعبیر شد؛ چون کمونیسم هم به تمام معنا، در بسترِ افراطگرایی قدم میزد. یعنی هر مکتبی که نسبت به یک راه و آرمان تعهد بلاقید و شرط داشته باشد، و هیچگونه نقد، ایراد و اشکالی را در شأنِ آن آرمان ندادند، ره به افراط و تندروی میگشاید؛ مسیری که کمونیسم پیمود. یکی از مهمترین دلایل مذموم پنداشتن و جدی نگرفتن بنیادگرایان در جهان معاصر این است که آنها اگر روزگاری از حوزۀ شعار و پیکار به حوزۀ عمل و استقرار دست یابند، با بنبست مواجه میشوند، بهویژه در حوزۀ دولتداری. به قول “اندروهیوود” محدودیتهای[نقاط ضعف] بنیادگرایی هنگامی کاملاً آشکار خواهد شد که بنیادگرایان بتوانند قدرت را بهدست آوردند و آنگاه با وظایف دشوارِ حکومت کردن روبهرو شوند(هی وود: ۵۳۸)؛ راهی که رژیم طالبان در افغانستان پیمود. حکومتداری طالبان در بهترین نمونهاش، چهرۀ واقعی بنیادگرایی را به نمایش گذاشت. طالبان حکومتداری را در یک کشورِ متنوعِ مثل افغانستان با سنتِ استاد ـ شاگردی در مدرسههای دینی به اشتباه گرفتند. آنان تمام کارکنانِ دولتی را از طبقۀ ملا و مولوی گماشتند، حتا وزارتخانهها و ریاستهای مسلکی و تخصصی را هم به طبقۀ ملا دادند(ملاهایی که اکثریتِ آنها با ابتداییترین مباحث دینی آشنا نبودند، چه رسد به مباحث دیگر). آنها تمام میز و چوکیهای ادارات را جمع کردند و به جای آنها، دوشک و بسترۀ سنتی هموار نمودند، تا سنتِ دینی را به جای آورده باشند. فراتر از آن، گماشتن افراد در پستهای دولتی بر اساس تحصیلات عالی و معیاری نبود، بل مهمترین شرط استخدام کارمندان دولتی این بود که متقاضی باید یک آیت از قرآن شریف را قرائت نماید، تا صاحب وظیفه شود. وحید مژده نویسندۀ کتاب «افغانستان و پنج سال سلطۀ طالبان» میگوید که: اگر طالبی میخواست در یک اداره وظیفه بگیرد، با جواب دادنِ چند سوال خیلی ساده گماشته میشد. مثلاً ملا حسن آخند وزیر خارجۀ طالبان، از طالبِ خواهانِ وظیفه میپرسید، در مدرسه کدام کتابها را خوانده است. روزی شخصی نزد ملا محمدحسن آمد و گفت که میخواهم در وزارت امور خارجه مقرر شوم و آیاتی از قرآن مجید را به آواز خوش قرائت کرد. او مسئوول یکی از شعبات سیاسی تعیین شد(مژده، ۱۳۸۲: ۴۲). یعنی گرفتنِ مسوولیت در یکی از شعباتِ مهمِ سیاسی آنهم در وزارت خارجۀ یک کشور، به قرائتِ یک آیت از قرآن مجید بستهگی داشت، نه دانش سیاسی، تخصص، شهروند بودن و وفادار بودن به ارزشهای این کشور. فرضاً اگر کسی از طالبان میپرسید که “چرا در کنار خواندن قرآنکریم، از تابعیت و تخصصش سوال نمیکنید؟” قطعاً یک پاسخ میداشتند: «چون مسلمان است، پس کافی است!». پرسش این است که آیا این دید در همۀ کشورهای اسلامی، بهخصوص کشورهای اسلامییی که طالبان را ایجاد و روانۀ کشور ما کردند (پاکستان، امارات متحدۀ عرب و…)، یکسان بود؟
طالبان یکی از بیگانهترین گروهها نسبت به جهانِ امروز بودند، آنان حتا روزنامه خواندن را برای فرمانبران و رعیتشان گناه میدانستند. مژده از قول ملاحسن آخند که یکی از بلندپایهترین مقامهای رژیم طالبان بود، مینویسد که او (ملاحسن) از چاپ روزنامهها در کابل بهشدت ناراحت بود. وی میگوید «من به قندهار میروم و در مورد ممنوعیت چاپ روزنامه در افغانستان صحبت میکنم؛ چون اکثرِ مردم ما بیسواد است، تنها شنیدن صدای رادیو شریعت کافی است. خود من در زندهگی یک مقاله نخواندهام؛ زیرا به جای اینکه وقت خود را در این کار ضایع کنم، چند صفحه قرآن مجید را میخوانم»(مژده: ۳۰).
پُرواضح است که روزنامه خواندن برای کسب اطلاع از اوضاع جاری کشور و جهان موثر است. بهترین مسلمان کسی است که انسانی بهروز باشد تا انسانی غافل و خواببرده؛ این بهروز شدن در غیابِ رسانه و جستوجوی اطلاعات میسر نیست. اما طالبان در جهانی زندهگی میکردند که هیچ ربطی به آنها نداشت. زندهگی آنها عملاً و نظراً به جهان ماقبلِ مدرن گره خورده بود و از همان عینک به این جهان مینگریستند. به دلیلِ همین ضعفهای بنیادی، نمیشود گفت که جهان جدید، بسترِ خوبی برای بازیگر بودنِ بنیادگرایان است. بنیادگرایان روزی خسته و درمانده میشوند و جهان را به آنانی واگذار مینمایند که در آن زندهگی کرده و آن را درک میکنند. چون اگر شما جهان را میدانِ بازیِ آدمیان تصور کنید، کسی میتواند در این بازی موفق شود که با روشِ بازی آشنا باشد و قوانین و نیازمندیهای این بازی را مد نظر بگیرد.
Comments are closed.