احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالله دانــش/ دوشنبه 18 دلو 1395 - ۱۷ دلو ۱۳۹۵
خاطرهنگاری، صمیمانهترین و شریفترین فن و هنر است. خاطرهنویسی میتواند گاهی اوقات عواطفِ دیگران را هم بازتاب دهد. این نوع ادبی برخلاف شعر، آزادیِ ذهنی را مهار نکرده و نگارنده هیچگونه قیدوبندی در نگارشِ آن احساس نمیکند.
با آنکه خاطرهنگاری در ادبیات پارسی دری ـ چه به صورت نظم و چه به صورت نثر ـ در گذشتۀ ادبیِ ما کاربردِ فراوان داشته است، اما متأسفانه در افغانستانِ امروز به این گونۀ ادبی کمتر توجه شده است. در کشورِ ما معمولاً شخصیتهای سیاسی و دولتمردان بودهاند که به نوشتنِ یادوارههای خویش همت گماشتهاند.
سلطانعلی کشتمند، میرغلام محمد غبار ـ در بخشهایی از کتاب معروف خود «افغانستان در مسیر تاریخ» ـ، خانم بلقیس مکیز و در تازهترین مورد هم آقای رحمتالله بیگانه نویسندۀ نامآشنای کشور، از شمارِ کسانی اند که قدرتِ بیانِ کافی در نگارشِ یادوارههای زندهگانیشان داشتهاند.
تحولات و دگردیسیهای سیاسیِ کشور طی دهههای پسین، خاطرات تلخ و اسفناکی را به حافظۀ هممیهنانِ ما سپرده است؛ همه از تحولاتِ کشور چیزهایی به خاطر دارند و گوشهیی از جغرافیای این سرزمین نیست که اندوهِ مردمانش را نچشـیده باشد.
«پارههای پیوسته»ی رحمتالله بیگانه، یکی از نابترین و نفیسترین آثار خاطرهنویسی در تاریخ ادبیات کشورِ ما به شمار میآید. نخستین زیبایی اثر، در پارادوکس نامِ آن پیداست که با دریافتهای ادبی و رویکردهای معنوی کلام، میشود آن را تأویل و توجیه کرد.
«پارههای پیوسته»، گزیدهیی از بهترین خاطراتِ آقای بیگانه و چشمدیدهایِ حقیقیِ اوست که گوشههایی از تاریخِ دهههای تجاوز قشون سرخ شوروی، جنگهای داخلی و ویرانیها و آوارهگی مردم کشور را، دور از هرگونه ترفندهای متکلفِ ادبی و با صداقت و امانتداریِ کامل به تصویر کشانده است. خاطراتی را که آقای بیگانه در این اثر یادآور شده است، عموماً در برگیرندۀ مقطع زمانییی است که سلسلۀ وقایع و اتفاقاتِ آن را دقیق و تاریخوار تذکر داده است. این خاطرات بیش از همه برای خواننده دریافت تاریخی داشته و به نحوی اطلاعاتی از تاریخ دهههای گذشتۀ کشور
در اختیار قرار میدهد و در واقع، میشود گفت نویسنده با بیان این یادوارهها، درسهای آموزنده و عبرتانگیزی به خوانندهگان میدهد.
یکی از برتریهای بارزی که در نوشتن گزارشهای زندهگی انسانها و به طور اخص «پارههای پیوسته»ی آقای بیگانه در مقایسه با آثار تاریخی دیده میشود، این است که خاطرهنگاری، وقایع و حقیقتهای عصرِ نویسنده را بدون تحریفهای تاریخنگاری پیش چشم قرار میدهد؛ زیرا بیشترینه تاریخهایی که از سوی بعضی مورخان نگاشته میشود، گرایشهای ایدیولوژیک، سلیقههای فردی و تحلیلهای نادرستِ نویسندهگان در آن دخیل بوده است. بنابرآن، مهمترین ارزش این اثر را میتوان در کارکرد تاریخیِ آن جستوجو کرد.
خاطره به دو صورت ممکن است روایت شود:
۱٫ روایت مستقیم
۲٫ روایت غیرمستقیم
در این جا تنها به روایتِ مستقیم میپردازیم و آن در صورتی است که شخص خود در ماجرا نقش داشته و خود جزوِ آفرینندهگان حادثه به شمار میرود. لذا حادثه به شکل شخص اول روایت میگردد. بیشترین پارههای خاطرات آقای بیگانه، به گونۀ مستقیم و شخص اول روایت شده است. مثلاً: “ششم میزان ۱۳۷۳ هنگامیکه با برادرم عزیزالله ایما و عبدالقهار عاصی، در معرض اصابت موشک قرار گرفتیم، پای راستم شکست و جراحات عمیقی برداشتم. خوشبختانه به کوشش داکتر شفاخانۀ وزیرمحمد اکبرخان بهبود نسبی یافتم”.
اگر به کتاب «پارههای پیوسته»ی رحمتالله بیگانه از نقطهنظر اسلوب نگارش نظر دقیق بیندازیم، در هیچ جایی از نوشتههای او عبارتهای مبهم و جملههای پیچیده و ناآشنا دیده نمیشود. این اثر به شیواترین و رساترین روشِ سادهنویسی آراسته شده است؛ اما سادهنویسی نه به مفهوم افراطیت و ابتذال سخن.
پاکی فکر، رعایت عفتِ قلم در موارد سیاسی و تاریخی، وحدت موضوع، ربط طبیعیِ معانی با همدیگر، زیبایی نقل قول از زبان دیگران، پرهیز از اطنابِ کلام و رعایت مساوات در کاربرد صنایع ادبی، از ویژهگیهای برجستۀ «پارههای پیوسته» شمرده میشود. نویسنده در یکی از پاراگرافهای اثر خویش، جنگهای داخلی کشور را چنین به تصویر کشیده است:
«شعلههای آتش تجاوز و حرص قدرتخواهی، از استقامتهای مختلف شهر زبانه میکشید؛ شهر در تیررس جنگجویانِ بهانهجو قرار داشت؛ ما از هراس فیر راکتها، شبانه پناهگاههای امنتر و مستحکمتر را جستوجو کرده و به خواب میرفتیم و هر شب چهرۀ هیولایی گلبدین حکمتیار را در خواب میدیدیم که دستار سیاه در سر داشت و آیت جهاد و قتل مردم کابل را میخواند».
خاطرهنویسی با فردیتِ انسان رابطه دارد و نویسندۀ آن میکوشد تا به بیان عاطفی رخدادهای زندهگی فردی خود بپردازد. آنگاه که آقای بیگانه خاطرات فردیِ خویش را با مهارتهای کامل نویسندهگی یادداشتبرداری میکند، صحنههای تلخ و شیرین زندهگی خویش را چنان موبهمو، صادقانه و پُررنگ روی کاعذ میریزد که دیگر مسالۀ احساس فردی مطرح نیست؛ احساس فردی به احساس اجتماعی ابدال میشود و هر انسانِ درد کشیدهیی میتواند احساسها و عاطفههای خویش را در این آیینه به تماشا بنشیند و این خود گونهیی از تأثیرگذاری در نگارش گفته میشود.
به طور مثال، وقتی آقای بیگانه هر بار به دیدار مادر بیمارش در بیمارستان جمهوریت میآید، صحنۀ عیادت و گفتوگو با مادر را چنان زیبا و صمیمانه و عادی تصویر میکند که خواننده گمان میبرد خود به جای نویسنده قرار گرفته است:
«در ایام مریضی مادرم، وقتی صبحها به شفاخانۀ جمهوریت میرسیدم، بالای بسترِ مادرم میایستادم و او با شنیدن صدایم، دستان خود را به آهستهگی، به رویم میکشید و میگفت: «همراه کی آمدی بچیم، با چی آمدی؟ بسیار به زحمت شدی!» ) پاره های پیوسته، رحمتالله بیگانه، ص۲۰ )
احساس و عاطفه زمانی در خاطرههای رحمتالله بیگانه فوران میکند که به اثر راکتپراکنیهای امیرحزب اسلامی! عبدالقهار عاصی شهید، عزیزالله ایما ـ برادر آقای بیگانه ـ شدیداً زخمی میشود و او خود به سببِ شکستن پایش، زیر تیغ عملیات جراحی در بیمارستان وزیرمحمد اکبرخان میرود؛ بیگانهیی که زمانی به دیدار مادر بیمارش به بیمارستان میرفت و اکنون مادری نیست تا او را زیر سایۀ مهربانیاش قرار دهد. بریدهیی از متنِ این خاطره:
«قرار بود من بدون هیچ مقدمهیی زیر تیغ عملیات بروم، در حالی که در عملیاتها ابتدا خون آماده میشود و بعد از کسب اجازه و گرفتن مکتوبی از خانوده، زخمی به میز عملیات منتقل میگردد؛ اما متأسفانه از خانوادۀ ما هیچ کس حضور نداشت تا چنین خطی را به داکتران موظف بدهد…. روی تخت عملیات دراز کشیدم، آرام بودم و هیچ کس به یادم نمیآمد. مادر نداشتم که مهربانیاش در آن لحظات به ذهنم میآمد و دیگران نیز برایم ارزش حضور نداشتند، هیچ حسی نداشتم». (بیگانه، ۱۲۲)
برجستهسازی، یکی از کارهای مهم درخاطرهنویسی است که نویسنده بر نقطۀ مهمِ یک رویداد مکث میکند و آن را گونهیی که اتفاق افتاده، از چشم یک شاهد تیزبین نقل مینماید. مثلاً زمانی که نویسنده از خاطرات کاکا تاجالدین ـ محافظ آمر صاحب ـ قصه میکند: «آمر صاحب در مدت ۱۴ سال جهاد خواب راحت نکرده بود؛ در نخستین جنگ و شکست که پای آمر صاحب زخم برداشته بود، بسیار تنها بودیم، به جز تلخان چیزی به خوردن نداشتیم و همچنان در محاصرۀ دشمن قرار داشتیم. آمر صاحب به من گفت: اگر دید من اسیر میشوم، مرا به مرمی بزن و زنده نگذار!» (بیگانه، ص۲۰۵ )
به همین ترتیب، حادثۀ شهادت عبدالقهار عاصی، شاعر پُرآوازۀ کشور، شکستن پای راست آقای بیگانه و زخم برداشتن شدید برادرش، عزیزالله ایما را که هر سه به اثر اصابت موشک در کارتۀ پروان به خاک و خون میغلتند، میتوان یکی از بهترین نمونههای برجستهسازی نویسندۀ اثر برشمرد. (همان اثر، ص ۱۱۹)
یکی از ویژهگیهای دیگرِ اثر در اینجاست که آقای بیگانه خاطرات سیوهشتسالۀ خویش را با ذکر دقیق تاریخ، روز، ماه، سال و حتا همان ساعتی را که در آن رویداد اتفاق افتاده است، روایت میکند. و درحقیقت، همین دقتِ نویسنده در نوشتن اسناد موثق، باعث شده است که خاطرات نویسنده جالبتر و دلچسپ شود.
خاطرات زندهگی انسانها میتواند به صورتهای متفاوت شکل بگیرد؛ گاهی چنان اتفاق میافتد که ما در زندهگیِ خود شاهد حادثهیی تلخ و تأسفبار بوده ایم که بیشتر اینگونه حوادث در کشور ما به وقوع میپیوندند؛ گاهی در زندهگی روزانۀمان، خوشترین و شیرینترین خاطرات را هم داشته ایم و زمانی هم محیط پیرامونِ ما پُر از خاطراتِ جالب بوده است. نکتهیی را که میخواهم بدان اشاره نمایم، این است که رحمتالله بیگانه در کنار خاطرات تلخ و ناخوشایندش، در جا جایی از کتاب «پارههای پیوسته» خاطرههایی را ذکر میکند که نکتههای جالب در آن دیده میشود.
به طور نمونه «گذر از هفتخوان رستم» عنوانِ یکی ازخاطرههای آقای بیگانه است که در سال ۱۳۷۶ اتفاق افتاده است؛ وقتی او میخواهد از پنجشیر با یکی از دوستانش به نام محمد امین، به سوی کابل برود، نان چاشت را در ولسوالی عنابه نوش جان میکند که در آن به نکتۀجالبی اشاره نموده است:
«حوالی ساعت ۲ پس از چاشت به عنابه رسیدیم. محمد امین خان در این ولسوالی دوستی داشت. نان چاشت را برای ما بیست دانه تخم پختند که سه دانۀ آن را من و باقی را رفیقِ همراهم نوش جان کرد. باز هم با پای پیاده به سوی مقصد حرکت کردیم». شمارش بیست تخم هم کارِ جالبی است.
عنوانهای «دعای پیرزن» ص ۷۲، «چیزی برای از دست دادن ندارم» ص ۲۳۷ و… نیز دارای نکاتِ جالب اند.
به صورت اختصار میتوان گفت کتاب «پارههای پیوسته»ی رحمتالله بیگانه از چند نگاه سزاوارِ ستایش است:
نخست اینکه: او در این اثر، رخدادهای زندهگیِ خویش را با ذکر شواهد تاریخی و سنههای دقیق آن، و بُرشی از تاریخ و اوضاع نابههنجارِ سیاسی چند دهۀ پسینِ افغانستان را با نگرشی تازه و واقعبینانه روایت کرده است.
دوم اینکه: نویسنده، اثر را به بهترین معیارهای نگارشی و دور از تکلفهای نثر و پیچیدهگی لفظی آراسته است؛ او با انتخاب نثر ساده، روان، صمیمی و پرهیز از واژهها و اصلاحاتِ دور از ذهن، توانسته است مفهوم مورد نظرِ خویش را بهروشنی به خواننده انتقال دهد.
سوم اینکه: آقای بیگانه با نگارش این اثر توانسته است خدمتی بزرگ در راستای ادبیاتِ منثور و ژانر خاطرهنویسی ـ که در کشور ما کمتر بدان توجه صورت گرفته است ـ انجام دهد.
Comments are closed.