گزارشگر:گفتوگو کننـده: هارون مجیـدی/ دوشنبه 25 دلو 1395 - ۲۴ دلو ۱۳۹۵
اشاره: محمدنعیم رحیم، یکی از شاعران و فرهنگیانِ جوانِ ولایت کندز است. چندین سال میشود که او در «گسترۀ فرهنگی موجِ آمو» در همسویی با فرهنگیانِ این ولایت، برنامههای ادبی ـ فرهنگی راهاندازی میکند و میکوشد موجِ کارهای ادبی را در این ولایت جاری نگه دارد. برای دانستن از حال و احوالِ کارهای فرهنگی در ولایت کندز و تلاشهای فرهنگی آقای رحیم، گفتوگویی را با ایشان انجام دادهایم که اینک آن را میخوانید.
جناب رحیم! ممنون از اینکه برای این گفتوگو وقت گذاشتید. در آغاز دوست داریم از زندهگیتان بگویید.
من در بیستم آذرماه سال ۱۳۶۵ در کابل به دنیا آمدهام. پس از جنگهای ویرانگر و راکتپراکنیهای گلبدین حکمتیار، به سرزمینِ پدریام «کهندژ» رهسپار شدیم. مادرم از کابلیانِ اصیل است و پدرم از کندز. من نیز اصالتاً کنـدزی هستم. مکتب را تا پایان دورۀ لیسه، در لیسۀ عالی شیرخانِ ولایت کندز تمام کردم و پس از سپری کردن آزمون کانکور، به دانشکدۀ آموزش و پرورشِ دانشگاه کندز در بخش زبان و ادبیات انگلیسی راه یافتم. در سال ۱۳۸۹ دانشگاه را با نمراتِ کادری تمام کردم و در سال ۱۳۹۰ از طریق رقابت استادیِ وزارت تحصیلات عالی کشور به عنوان استاد در دانشگاه کندز معرفی شدم. و حالا که حدود پنج سال میگذرد، در این نهاد تحصیلی مشغول تدریس به همنسلانِ فلاکتکشیدۀ خود هستم.
چه زمانی و چرا به سرودن آغاز کردید؟
از دید من، شعر پیش از آنکه گزینش باشد، یک قریحۀ نهان در روحِ شاعر است که با شاعر متولد میشود. شاید خیلیها شاعر تولد شوند، اما فقط شماری این حسِ پنهان در نهادِ خود را کشف میکنند و به سرزمینهای دور از چشمِ همه دست مییابند. من از زمانِ دانشآموزی که تازه با نویسندهگان حوزۀ «ایران فرهنگی»؛ تاجیکستان، افغانستان و ایران آشنا شده بودم، حس کردم که میتوانم با زبان اشیای دور و برم حرف بزنم و این گفتوگو را آغاز کردم. اما جدیتر زمانی که در دانشگاه با نویسندهگان جهان و آثارشان آشنا شدم، این گفتوگو را دنبال کردم. چراییِ سرودنِ شعر برای من هنوز مبهم است. من فکر میکنم چیزی مرا وا میدارد که فریاد بکشم و از این روزنه، خلوتِ خویش را پُر کنم از واژهها.
در کدام قالب بیشتر میسرایید؟
در آغاز که با قالبها و فرمهای ادبی آشناییِ چندانی نداشتم، بیشتر نوشتههایم شبیه بودند به یک طرح ساده و خامِ ادبی که سالهای بعد، تمام آنها را آتش زدم. شاید محرومیتهای فرهنگی و نبود منابع ادبی در کندز، به این فرایند تداوم بخشیده باشد. نخستین تجربههایم در قالب شعر آزاد، سپید، کوتاهه و نیمایی بودند. این روزها دوبیتی و رباعی و غزل نیز میسرایم. اما از دید مخاطبین، بیشتر در قالب شعرِ سپید موفق هستم و سپید را بیشتر کار میکنم.
از اینکه فضای آشفتۀ فرهنگی کشور معیارهای شعر سپید و یا هر نوشتۀ دیگر را بیسامان ساخته است، و از جانب دیگر، سنتزدهگی و عامپذیری شعر کلاسیک باعث شده چه من و چه هر شاعر دیگری رو بیاورد به شعر موزون. من این روزها بیشتر وزن را تمرین میکنم؛ اما هنوز باورمندم که فردای شعر پارسی، شعری به جز شعر موزون خواهد بود.
چرا شعر برایتان اینقدر مهم است؟
شعر آمده است تا زندهگی کنم. شعر چیزی غیر از زندهگی برای من نیست. سالهای پیش از شعر را زنده بودهام، اما حالا فکر میکنم زندهگی با شعر چیزی بیشتر از زنده بودن است. شعر یک گفتوگوست، گفتوگو با پروردگار، گفتوگو با معشوق، گفتوگو با طبیعت، گفتوگو با کهکشان، گفتوگو با خود، و کسیکه این گفتوگو را آغاز کرده است، خاموشی برایش جز مرگ نیست. شعر زندهترین و حقیقیترین تاریخ بشر است که کمتر در آن دروغ بازتاب مییابد. شعر درمان کلانترین درد جامعه که انقراض فرهنگی است، میباشد. همینگونه شعر پُلیست که مرا با گذشته و آینده میآمیزد تا از یک پنجرۀ باز با خلایق همسو شوم.
حال و احوالِ وضعیت اجتماعی و فرهنگی در کندز چگونه است؟
جمعیت کندز را اقلیتهای ساکن در این ولایت تشکیل میدهد که بهگونۀ عجیبی با هم پیوند خوردهاند. کندز به عنوان «افغانستان کوچک» پاسـدار فرهنگهای تمام اقوامِ کشور است که از سالیانِ زیاد در این ولایت آب و نمک میخورند. اما این بافت محکمِ اجتماعی به سبب برتریطلبی و استبداد تباری از هم پاشیده و اصطلاح ملیگرایی بهظاهر ولی در اصل همان تحمیل تباری، اصطکاکِ زیادی را به میان آورده است. جنگهای سازمانیافته و تحمیلی همانگونه که حلقۀ زندهگی مردم در این ولایت را تنگ ساخته ، فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی را نیز محصور و محدود کرده است. نهادهای مهمِ فرهنگی که از جانب دولت مدیریت میشوند، نه تنها در حمایت از فرهنگ و تمدن مردم نیستند که فضای فرهنگی را سمآگین میسازند و با رویکردهای فرهنگی برخورد چندگانه دارند. با اینهمه، چند نهاد محدود برای بالندهگی فرهنگ و ادبیات کار میکنند که بدون حمایت دولت و یا نهادهای دیگر، برنامههایشان ادامه دارد.
آیا نهادهای ادبی و فرهنگی در کندز فعال اند و اگر فعالیت دارند، چقدر کارهای این نهادها قناعتبخش است؟
به سبب جنگها و جَوِ بهشدت ناآرامِ روانی در کندز، فضا برای کار ادبی ـ فرهنگی بهویژه در سالهای پسین کمتر مساعد است. با آنهم، ما شاهد ایجاد نهادهای ادبی و فرهنگیِ زیادی استیم؛ از جمله «گسترۀ فرهنگی موجِ آمو»، «کلبۀ فرهنگی ضیایی» و انجمنهایی که در نهادهای تحصیلی فعالیت میکنند. برنامههایِ این نهادها در حدِ روخوانی و بعضاً نقدهایی از نویسندهگان خلاصه میشود. این فعالیتها پیوسته و علمی نیستند و به شیوۀ گزینشی برآمد چندانی ندارند. نشریهها و کارهای کلان علمی، بستر خوب ندارد. فرهنگ کتابخوانی در جامعه منقرض شده و چاپخانههایی که قبلاً در این ولایت فعالیت داشتهاند، دیگر وجود ندارند. به تازهگی کتابخانۀ عامۀ کندز صاحب ساختمان شد که آنهم در حد یک دستآورد نمایشی، به گذشته پیوست.
از دید من، مهمترین نهاد فرهنگی در یک ولایت، ریاست اطلاعات و فرهنگ است. متأسفانه در کندز حداقل طی سالهای پسین که من شاهدش هستم، هیچ برنامۀ فرهنگییی از جانبِ این ریاست تدویر نیافته است. نه تنها برنامهیی وجود ندارد، بلکه در حمایت از نهادهای فرهنگی کاری هم صورت نمیگیرد.
با وجود اینهمه ناکارهگی، شماری از نهادهای فرهنگی که با حمایت نویسندهگان فعال هستند، کارشان قابل تمجید است و همواره برنامههایی برای رشد فرهنگ و بیداری نسل نو دارند.
برای بهتر شدنِ فضای کارهای فرهنگی در کندز چه دیدگاهی دارید؟
دو دیدگاهِ مشخص دارم. نخست اینکه نهادهای فرهنگی مسوول، از مافیای قومی رهانیده شوند و سیاست از فرشِ این نهادها به کوچههای سیاست جاروب شود؛ چون رویکردهای سیاسی در افغانستان همیشه تباری بوده است، و سیاست تباری فرهنگ را قربانی میسازد. این موضوع به دوگانهگی سیاست و فرهنگ ربطی ندارد. ما نیازمند همگرایی فرهنگی استیم و این همگرایی از فیلتر اجتماعی ممکن است.
دوم، برای فرهنگ، زبان و ادبیاتمان معیارهای اکادمیک تعیین شود تا از تعرضِ آنهایی که تخصصشان به غیر از ادبیات است، در امان باشد. شرایط طوری پیش آمده که حتا آدمهای غیرمسوول ادای زبانشناسی درمیآورند و فضای فرهنگی را با معیارهای غیرعلمی به بنبست میکشانند.
آیا کارهایِ شاعران و فرهنگیانِ حوزههای دیگر را «فعالیت فرهنگی» میخوانید؟
شرایط چه از لحاظ امنیتی چه از لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ اجتماعی در کندز با سایر ولایات متفاوت است. شاید در گذشتهها کندز به عنوان یک شهرِ مهم در شمال و یا مرکز قطغن زمین و یا تخارستان مهد فرهنگ و ادبیات بوده است، اما حالا که گرفتار بیماریهای اجتماعی و سیاسی است، به هیچ عنوان آن صلابتِ گذشته را ندارد. فرهنگیان و شاعرانِ امروزِ تخار بهمراتب پیشتاز و فعال هستند. به گونۀ مثال، بستر ادبی «دریاچه» دهها شاعری دارد که در گفتمانهای کلانِ فرهنگی در حوزۀ کشورهای پارسیزبان مطرح هستند. به همینگونه، شاعران و نویسندهگانِ بلخ کارهای بنیادینی انجام دادهاند و حلقات فرهنگی و ادبیِ زیادی در بلخ فعال اند که حتا دامنۀ برنامههایشان به کابل رسیده است. هرات که خود خاستگاه فرهنگ و ادبیات است، در سالهای پسین شاعرانِ زیادی را پرورش داده که کارهایشان بازتاب خوبی یافته است. اما برای کابل همینکه استاد رهنورد زریاب جایزۀ جلال آل احمد را از کشور ایران میگیرد، افتخار بزرگیست که طی چند دهه نصیبمان نشده بود. با آنهم از کابل انتظار بیشتر میرود تا برنامههای فرهنگی به گونۀ سلیقهیی نه، بل با معیارهای فرهنگی برگزار گردد.
کارهای کدام شاعران را بیشتر میخوانید؟
من کار شاعرانِ حوزۀ تمدنی پارسی را همیشه خواندهام. شاملو، سهراب، فروغ، حضرت مولانا…، شاعرانی هستند که با آنان تا اینجای سرزمینمان همسفر بودهام. گلرخسار، ادیبه عزیز، فرزانه خجندی و سیاوش از شاعران نامآشنای تاجیکستان هستند که از آنها بسیار خواندهام. شعر امروزِ تاجیکستان به گونۀ مستقیم با شعر اروپا و جهان پیوند خورده است، این ویژهگی شعر تاجیکستان باعث شده بیشتر آن را بخوانم. یکی دیگر از خصایصی که شعر امروزِ تاجیکستان مرا بهخود کشانده است، یکنواختی مضمونی است. یعنی شعر امروز تاجیکستان برخلاف افغانستان و ایران، به مفاهیم کُلی میپردازد و از نشانههای محیط عاطفی و نگاه صمیمانۀ شاعر به زندهگیاش دور است.
در آیینۀ شعر امروز افغانستان، چهرۀ معدود کسانی بازتاب یافته است که از آنها همیشه میخوانم. وحید بکتاش، رضا هزاره، کاوه جبران، رضا محمدی، نجیب بارور، دهآتشین، شهیر داریوش، نازی شریفی، زیور نعیمی، ذکیه نوروزی…، شاعرانی هستند که رسالتمندانه کار میکنند.
وقتی بکتاش میگوید: ما برای زنها به دنیا آمدهایم، یک هنجار عجین شده در ادبیات میانۀ افغانستان را میشکند و آن دید سنتی شعر افغانستان به زن را میکشاند به دنیای شعر جهان که زن در آن دیگر یک نماد پنهانِ پشت پردۀ تیاتر نیست و میتواند روی صحنه به زیبایی معشوق بکتاش هنرآفرینی کند.
چه کارهایی از شما تا حال نشر شده است؟
کارهای من به عنوان یادداشتهایی از من نه شعر، در مجلات، روزنامهها، و نشریههای فرهنگی منتشر شدهاند. اما جسارت چاپِ شعرهایم را تا امروز نداشتهام و به آن کمتر فکر کردهام. تنها کار جدییی که در حوزۀ ادبیات و فرهنگ انجام دادهام، ایجاد «گسترۀ فرهنگی موجِ آمو» در کندز است که به یاری فرهنگیان و نویسندهگان کندز در سال ۲۰۱۳ بنیانگذاشته شد. در این گستره تا امروز بیشتر از سی برنامۀ کلانِ فرهنگی در کندز تدویر یافته است که رونماییِ آثار نویسندهگان، نقد، کنفرانسهای علمی و نیکوداشت از کارهای شاعران و نویسندهگان را شامل میشود.
چه کارهای تازهیی روی دست دارید؟
بهتازهگی با حمایتِ نویسندهگان و شاعران تصمیم گرفتهام مجموعهیی از نوشتههایم را به چاپ بسپارم که کارهای مقدماتیِ آن تکمیل شده است. در این مجموعه زیر نام «ابلیس روزی فرشته بود» شعرهای سپید و نیماییام به چاپ خواهند رسید.
به عنوان حُسن ختام، یکی ـ دو نمونه از سرودههای زیبایتان را با خوانندهگانِ ماندگار شریک بسازید.
مرگ وقتی زندهای یک اتفاق ساده نیست
باده کی نوشم اگر تا دامنت سجاده نیست
مرگ وقتی میرسد تدبیری جز لبخند نیست
بین مرگ و زندهگی دیوار و یا یک جاده نیست
مرگ وقتی میرسد آغوش را بگشای و بعد
سخت گیرش در بغل تا نیّتاش افتاده نیست
مرگ وقتی میرسد هیهات ای مرد زبون
هیچ یاری در کناری از غمت ایستاده نیست
مرگ وقتی زندهای یک اتفاق ساده نیست
مرگ سرکردن به مثل جام یا یک باده نیست
۳
زندهگی با تارِ گیسوی تو پیوند خورده است
چون کمر با پیچ و تابِ مو پیوند خورده است
خَم نمیآری به ابروی خَمات چشمان سیاه
بسکه ابروی تو با گیسو پیوند خورده است
ماهروی خوشنمای قریهمان گیسوکمان
روسریات وقتی دورِ رو پیوند خورده است
بدرقم در چشم تو محو تماشای خود ام
وقتی با چشمان تو جادو پیوند خورده است
دین گیسوی تو هم دینِ عجیبیست جانِ من
تاجیک است اما با هندو پیوند خورده است
روکشِ روی انار و قد ناژویت یکیست
هردو با موهایت ای گلرو پیوند خورده است
دلربای دختران کابلی و تا بدخش –
لعلِ لبهای تو با ارگو پیوند خورده است
Comments are closed.