احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 8 حوت 1395 - ۰۷ حوت ۱۳۹۵
گلستان سعدی برای خودش دنیایی است یا دستکم تصویری درست و زنده از دنیاست. سعدی و این کتاب، انسان را با دنیای او و با همۀ معایب و محاسن و با تمام تضادها و تناقضهایی که در وجود او هست، تصویر میکند. در دنیای گلستان زیبایی در کنار زشتی و اندوه در کنار شادی است و تناقضهایی هم که عیبجویان در آن یافتهاند، تناقضهایی است که در کار دنیاست. سعدی چنین دنیایی را که پر از تناقض و سرشار از شگفتی و زشتی است، در گلستان خود توصیف میکند و گناه این تناقضها و زشتیها هم بر دوش او نیست؛ بر خود دنیاست. نظر سعدی آن است که در این کتاب، انسان و دنیا را آنچنان که هست توصیف کند، نه آنچنان که باید باشد و دنیا هم مانند انسان آنچنانکه هست، از تناقض و شگفتیهای بسیار خالی نیست. این دنیا را سعدی نیافریده است، دیده است و درست وصف کرده است. دنیای عصر اوست، عصر کاروان و شتر و عصر زهد و تصوف و این دنیا را سعدی که “در اقصای عالم بسی گشته است”، زیر و روی آن را دیده است. گلستان او که تصویری فوری و عاجل از چنین دنیایی است، تنوعش از همینجاست. تنها گل و بهار و عشق و جوانی و شراب و شاهد نیست که در این “روضۀ بهشت” دل را میفریبد. خار و خزان و ضعف و پیری و درد و رنجوری نیز در آن جای خود را دارد. اگر پادشاهی هست که شبی را در عشرت به روز میآورد و در پایان مستی میگوید: “ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست”، در کنار دیوار قصرِ او درویشی برهنه هم هست که به سرما بیرون خفته و با اینهمه از سر بینیازی میگوید: “گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟” اگر در جایی وزیری غافل هست که خانۀ رعیت خراب میکند تا خزینۀ سلطان آباد شود، جای دیگر هم پادشاهی عاقل هست که کودک دهقان را میبخشد و میگوید که: “هلاک من اولیتر است از خون بیگناهی ریختن”. آنجا بازرگانی هست که صدوپنجاه شتر بار دارد و چهل بنده خدمتکار و با اینهمه سر پیری هوس دنیاجویی و دنیا گردی را یک لحظه از سر بهدر نمیکند. جای دیگر درویشی است که به غار در نشسته و در به روی جهانیان بسته و هیچ به اهل جهان التفات ندارد.
در این دنیایی که هفتصدسالی است که خاکستر فراموشی و خاموشی بر روی آن نشسته است، هنوز همهچیز زنده و جنبنده است. هم سکوت بیابان و هم حرکت شتر را میتوان دید و هم صدای تپش قلب عاشقی را که کسی جز خود سعدی نیست و در دهلیزخانهها از دست محبوبی شربت گوارا میگیرد، میتوان شنید.
بیان گولیها و رسواییهایی را که در این دنیا با احوال و اطوار انسان آمیخته است، بر سعدی عیب گرفتهاند. گناه سعدی این است که نه بر گناه دیگران پرده میافکند و نه ضعف و خطای خود را انکار میکند. کدام دلی هست که در جوانی “چنان که افتد و دانی” در برابر زیباییها و دلبریهای وسوسهانگیز خوبان بلرزد و و هوس و آرزوی گناه نکند؟ تا جهان بوده و تا جهان هست، انسان صید زیبایی و بندۀ شهوت است و این سرنوشت ابدی و سرگذشت جاودانی بشریت خواهد بود. در این صورت آنجا که سعدی از عشق و جوانی سخن میگوید و شیفتهگی و زیباپرستیِ خود را یاد میکند، سخن از زبان بشر میراند و پرمایهترین، راستترین و بیپیرایهترین سخنانِ او همینهاست. تنها او نیست که شور و زیبایی دلش را به لرزه درمیآورد و عنان طاقت از دستش میرباید. آن زاهد بیاباننشین هم از ترس آنکه در این راه نلغزد، به غار پناه میبرد و باز وقتی به شهر میآید، صید غلامان خوبرو و کنیزان دلفریب میشود. تفاوت سعدی با ملامتگران و ریاکاران و دروغگویان این است که سخنش مثل شکر پوستکنده است. نه رویی دارد و نه ریایی؛ اگر لذت گرم گناه عشق را به جان میخرد، دیگر گناه سرد و بیلذت دروغ و ریا را مرتکب نمیشود. راست و بیپرده اقرار میکند که زیبایی در هرجا و هر کس که باشد، قوت پرهیزش را میشکند و دلش را به شور و هیجان میآورد. همین ذوق سرشار و دل عاشقپیشه است که او را با همۀ کاینات مربوط میکند و با کبک و غوک و ابر و نسیم همدرد و همراز میسازد. باید دلی چنین عاشقپیشه و زیباپسند باشد تا مثل او، هر پستی و گناه و هر سستی و ضعف را ببخشاید و تحمل کند. نه از قاضی همدان و شاهدبازیِ او نفرت دارد و نه از ترشرویی زاهد بیذوق و گرانجان میرنجد. با اینهمه برای دل او نیز چیزی هست که از آن نفرت داشته باشد و تحمل آن را نکند: خودفروشی و ریاکاری که دنیای زیبای رنگارنگ را در نظر انسان تیره و سیاه میکند.
برگرفته و خلاصه شده از بخشهایی از کتاب با کاروان حله، دکتر عبدالحسین زرینکوب.
Comments are closed.