نگاهی به «تربیت احساسات» نوشتۀ گوستاو

گزارشگر:سعید کمالی‌دهقان - ۰۲ ثور ۱۳۹۶

بخش دوم و پایانی

«گوستاو فلوبر» ید طولایی در نامه‌نگاری داشت و سهم بسیاری از آن با معروف‌ترین معشوقه‌اش «لوییز کوله» است که یازده سال از او بزرگتر بوده. مکاتبات «فلوبر» که بالغ بر چهارده جلد کتاب است، حاوی مهم‌ترین آرای ادبی و اجتماعیِ فلوبر است. «فلوبر» در یکی از همین نامه‌ها که در حین نگارش «مادام بوواری» به «لوییز کوله» نوشته، می‌نویسد [به نقل از کتاب «عیش مدام»]: «چیزی که به نظر من زیباست، چیزی که من دوست دارم بنویسم، کتابی‌ست دربارۀ هیچ، کتابی بی‌هیچ وابسته‌گی MANDEGARبه دنیای بیرون، کتابی که به یمن نیروی درونی سبکش، قائم به ذات باشد، هم‌چنان که زمین خود را در خلاء فضا نگه می‌دارد و از هر پایه‌یی بی‌نیاز است، کتابی که کم‌وبیش هیچ موضوعی ندارد، یا دست‌کم موضوع آن نادیدنی است، البته اگر چنین چیزی ممکن باشد.»
«فلوبر» هرچند هنگام نوشتن این نامه، سرگرم نگارش «مادام بوواری» بوده است، اما به نظر می‌رسد که در نهایت در «تربیت احساسات» است که تا حدی به این خواستۀ خود دست می‌یابد و رمانی خلق می‌کند که «کم‌وبیش موضوعی» ندارد، یا البته صحیح‌تر آن است که بگوییم رمانی خلق کرده که «موضوع آن نادیدنی» است. وگرنه در «مادام بوواری» که به قول «یوسا»، موضوع کتاب خیلی هم خوب واضح و آشکار است. اما فلوبر در «تربیت احساسات» موفق می‌شود تا در نهایت موضوعی را بهانۀ چیزی بکند که در واقع می‌خواهد دربارۀ آن حرف بزند. در «مادام بوواری»، «اما بوواری» شخصیت محوری داستان است و تفسیر‌ها و تاویل‌هایی که از رمان می‌شود، مربوط به او می‌شود، اما در «تربیت احساسات» ماجرا اصلاً این طور نیست، چرا که «فردریک مورو» هرقدر هم که شخصیت محوری داستان باشد، به هیچ‌وجه آن جایگاهی را ندارد که مثلاً «اما بوواری» در رمان «مادام بوواری» دارد. یعنی «فردریک مورو» بیش‌تر بهانه‌یی است برای مشاهدۀ اتفاقات و جریاناتی که در حاشیۀ زنده‌گی «فردریک» در جریان است، در حالی که در رمان «مادام بوواری»، هر آن‌چه که اتفاق می‌افتد، حول شخصیت اصلی است و به گونه‌یی به او برمی‌گردد. در نتیجه در «تربیت احساسات» است که «فلوبر» موفق می‌شود برای اولین‌بار موضوع اصلیِ خود را به گونۀ جدیدی روایت کند، آن را در میان جامۀ «فردریک مورو» پنهان کند و در نهایت به قول خودش، رمانی خلق کند که «قائم به ذات» باشد.
«فلوبر» هم‌چنین دربارۀ روایت داستان، نظر مخصوص به خودش را داشته. به اعتقاد «فلوبر» راوی می‌بایست کم‌ترین دخالت را در قضاوت خواننده از داستان داشته باشد. این نقش راوی که «یوسا» به آن «راوی نامریی» می‌گوید، در «تربیت احساسات» بیش‌تر از هر رمان دیگرِ «فلوبر» پیاده می‌شود. «یوسا» در «عیش مدام» دربارۀ این ویژه‌گیِ «فلوبر» می‌گوید: «هیچ نویسنده‌یی قبل از فلوبر شگردهای چنین کارساز برای پنهان کردنِ حضور راوی ابداع نکرده است.» اما «راوی نامریی»ِ فلوبر در «مادام بوواری» گه‌گاه از لاک خودش سر بلند می‌کند و نظر می‌دهد، قضاوت می‌کند، همدردی می‌کند اما در «تربیت احساسات»، منتهی تلاش خود را برای پنهان کردنِ خود می‌کند. این‌چنین است که «گوستاو فلوبر» بیش‌تر از هر وسیلۀ دیگری، نظر خودش را دربارۀ حال‌وهوای فرانسه در جریان انقلاب سال ۱۸۴۸ و تغییرات سیاسی آن موقع، در پنهان‌ترین نوع خود و در قالب داستانی عاشقانه بیان می‌کند.
از دیگر ویژه‌گی‌های «تربیت احساسات» که آن را «نخستین رمان مدرن» می‌کند، نبود «ساختار هرمی رمان کلاسیک» در آن است. «فلوبر» در «مادام بوواری» روایت سیکلی و دایره‌یی را حفظ کرده است، داستان از جایی شروع و در جایی تمام می‌شود. به عبارت دیگری، با تمام تفاوت‌های «مادام بوواری» با رمان‌های کلاسیک و ادبیات رمانتیسم، ساختار روایتی آن، به جز قسمت‌هایی، تفاوت آن‌چنانی با ساختار هرمی رمان کلاسیک ندارد. اما در «تربیت احساسات» دیگر بالکل اثری از این ساختار نیست و «چند گونه‌گی»، «انقطاع» و «آشوب» رمان مدرن به خوبی در آن دیده می‌شود. در این میان، تمام آن مولفه‌هایی که با آن «مادام بوواری» را رمانی مدرن می‌خوانیم، بیش‌تر از هر جایی در «تربیت احساسات» دیده می‌شوند تا این کتاب، «قائم به ذات» خودش را نشان ‌دهد. اما بین همۀ این ویژه‌گی‌ها شاید مهم‌ترین آن‌ها آن چیزی است که تا به حال به آن نپرداخته‌ایم و آن «سبک فلوبر» است که بیش از پیش در «تربیت احساسات» با آن مواجه‌ایم. به عبارت دیگر، آن چیزی که بیش‌تر از همه، «تربیت احساسات» را لایق عنوان «نخستین رمان مدرن» می‌کند، تجلی «سبک فلوبر» در این رمان است. یعنی «فلوبر» بیش از هر جایی «سبک» خود را در این کتاب پیاده کرده است.
اما منظور از «سبک فلوبر» چیست؟ در معنای وسیع و کلی، «سبک فلوبر» را می‌توان مجموعۀ اعتقادات، باورها و نوآوری‌های فلوبر در نویسنده‌گانی دانست. در همین رابطه، مقاله‌یی در سال‌های ۱۹۲۰ در نشریۀ «نوول رُوو فرانسز» منتشر شد با عنوان «سبک فلوبر» که بیش‌ترین اشارۀ آن به «متافور» یا «کنایه و استعاراتی» است که «فلوبر» در نوشته‌های خود به آن پرداخته است. این نوشته با عکس‌العمل «مارسل پروست» نویسندۀ شاهکار «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مواجه شد و به موجب آن «مارسل پروست» که در سال ۱۹۲۰ نویسندۀ شناخته شده‌یی در فرانسه بود و کم‌تر مقاله‌یی می‌نوشت و در حال نوشتن «زمان بازیافته» بود، قلم به دست گرفت و مقاله‌یی به تاریخ اول ژانویه [جنوری] ۱۹۲۰ در همان نشریه منتشر کرد و به تفضیل دربارۀ «سبک فلوبر» حرف زد. «مارسل پروست» این مقاله را دربارۀ «تربیت احساسات» نوشت و منظور خود را از «سبک فلوبر» در این رمان بیان کرد. توضیح «پروست» دربارۀ «تربیت احساسات» و «سبک فلوبر»، شاید مهم‌ترین برهان برای مدرن بودن «فلوبر» باشد.
«پروست» در ابتدای این مقاله که اتفاقاً از مهم‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین مقالات این نویسندۀ وسواسی است، «فلوبر» را با «کانت» فیلسوف مقایسه می‌کند. «پروست» در ابتدای مقالۀ خود «فلوبر» را مردی می‌داند که با سبک خود، نگاه ما را به اشیا، هم‌چون «کانت» در تیوری «شناخت» و «واقعیت دنیای بیرون» دگرگون و نو کرده است. «پروست» در این مقاله برداشت خود را از «سبک فلوبر» بیش‌تر از آن‌که وام‌دار متافور فلوبری بداند، ریشه در استفادۀ زبانی فلوبر از ادبیات می‌داند و معتقد است که «سبک فلوبر»، واقعیت دنیای بیرون را نزد ما تغییر داده است. لذا «پروست» در همین رابطه با بررسی زمان و نوع فعل به کار رفته شده در «تربیت احساسات»، در نهایت خواننده را به سویی سوق می‌دهد که فلوبر چه‌گونه با به‌کارگیریِ زبانی از افعال در عبارات خود، توانسته دید ما را عوض کند و به گونه‌یی دیگر در «تربیت احساسات» برای اولین‌بار رمانی مدرن خلق کند. «پروست» در ادامه، به کابرد جدید «فلوبر» از ضمایر و حروف اضافه در روایت «تربیت احساسات» اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که بیش‌تر از هر چیز دیگری، «فلوبر» چه‌طور با تغییرات زبانی توانسته دیدِ جدیدی از روایت و داستان‌سرایی برای ما بگشاید. در همین رابطه، «پروست» به کاربرد حرف «و» در «تربیت احساسات» اشاره می‌کند و با نمونه آوردن از آن، نشان می‌دهد که «فلوبر» در جایی که به طور معمول در ادبیات رمانتیسم از «و» استفاده می‌کنند در «تربیت احساسات» از آن استفاده نکرده و فضای جدیدی را ایجاد کرده است.
در نهایت، آن چیزی که به نظر می‌رسد، این است که تمام ویژه‌گی‌هایی که با استمداد از آن‌ها، «مادام بوواری» را «رمانی مدرن» می‌خوانیم، یعنی کاربرد «ضد قهرمان»، فُرم، تکنیک بی‌طرفی و از همه مهم‌تر «سبک فلوبر»، بیش‌تر از هرجایی در «تربیت احساسات» خود را نشان داده است. باری دیگر تاکید بر آن است که هیچ کدام از دلایل فوق، چیزی از اهمیت «مادام بوواری» نمی‌کاهد، چرا که بی‌گمان «مادام بوواری» از تاثیرگذارترین رمان‌های تاریخ ادبیات جهان است. نوآوری‌های «فلوبر» در «مادام بوواری»، پرداختِ خوب «اما بوواری» و هم‌چنین کاربرد تکنیک‌های نوِ ساختاری و روایتی، همه از ویژه‌گی‌های خوب این کتاب است. اما آن چیزی که به نظر نگارندۀ مقاله می‌رسد و بر آن تاکید دارد، جایگاه ویژۀ و استثنایی «تربیت احساسات» در میان آثار «گوستاو فلوبر» است. «ماریو بارگاس یوسا» نیز در همین‌باره در «عیش مدام» می‌گوید: «اگرچه من همۀ آثار فلوبر را دوست می‌داشتم، کتابی که تاثیری به ژرفای مادام بوواری بر من نهاد، تربیت احساساتی بود. زمانی دراز این اثر را بزرگترین کار فلوبر می‌شمرم، چون بلندپروازانه‌ترین کتاب‌های اوست و این عقیده هنوز هم تا حدی معتبر است.»

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.