احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حمیدرضا امیدی سرور - ۲۲ دلو ۱۳۹۱
چندلر داستاننویس کُندی بود. به طوری که در فاصله سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ در مجموع ۱۹داستان در مجلات چاپ کرد که ۱۱ تا از آنها متعلق به مجله نقاب سیاه بود و هفت داستان آن در Dime Detectiveچاپ شده بود و یکی دیگر در هفتهنامهDetective Fiction Weekly انتشار یافته بود. او بعدها هنگامی که به رماننویسی پرداخت، از این داستانهای کوتاه در دل رمانهای خود بهره گرفت. داستانهای کوتاهی که او در این دوره دهساله نوشت، در اغلب موارد، طرحوارههایی برای رمانهای آتی او بودند، داستانهای کوتاهی که بعدها همچون فصلهایی از رمانهای طولانیتر او بهکار گرفته شدند.
در آن روزگار تلقی نویسندهگان ادبیات جنایی پولیسی همانند اغلب مخاطبانشان، این آثار را نمونههایی از ادبیات عامهپسند محسوب میکرد که در نشریات خاص عامه مردم نیز منتشر میشدند. چندلر اما اگرچه کارش را با خواندن و نوشتن در این نشریات آغاز کرد؛ اما حقیقت این است که داستان کارآگاهی برای او، چیزی فراتر از یک محصول تجاری با نیات سرگرمکننده عامهپسندانه بود. این واقعیت وقتی روشن میشود که توجه داشته باشم که او خیلی دیر و پس از پشت سر گذاشتن مشاغل و حرفههای طولانی و موفق بسیار به نوشتن روی آورد. او نخستین و بهترین رمانش، خواب بزرگ را در سال ۱۹۳۹، هنگامی که پنجاه ساله بود نوشت، در حالی که پیش از آن به مدت ده سال روی این فُرم داستانی کار کرده بود.
در ۱۹۳۹ چندلر از داستاننویسی برای مجلات کنارهگیری کرد. در همین سال، اولین رمان او با نام خواب بزرگ منتشر شد و شخصیت فیلیپ مارلو را به عنوان کارآگاهی خصوصی به خوانندهگانش معرفی کرد. کارآگاهی با حدود ۴۰ سال سن و قد بلند و چشمان خاکستری که دارای تحصیلات دانشگاهی بود و علاقه زیادی به حل مسایل شطرنج و همچنین موسیقی کلاسیک داشت. نام فیلیپ مارلو از روی نام نویسنده قرن ۱۶ کریستوفر مارلو اقتباس شده بود که البته کریستوفر برخلاف فیلیپ مارلو از خلقوخویی خشن و عصبی برخوردار بود.
«خواب بزرگ» ساخته هوارد هاکس و موفقترین اقتباس از آثار چندلرو
ریموند چندلر اولین رمانش “خواب بزرگ” را در سال ۱۹۳۹ و صرفاً در عرض سه ماه به نگارش درآورد. دو بخش از این رمان یعنی “جریان حقالسکوت” و “ناپدید شدن” را از روی دو داستان “قاتل زیر باران” و “پرده” به قلم خودش که پیش از آن در “ماسک سیاه” منتشر شده بودند، در این رمان مورد استفاده قرار داد. شیوهیی که بعدتر در مورد دو رمان دیگرش یعنی “بدرود خوشگل من” و “بانویی در دریاچه” نیز به کار گرفت.
زندهگی چندلر در انگلستان و همچنین تجربه مشاغل گوناگون برای او نتایجی را نیز به همراه داشت که به شکلی خلاقه به اعتلای داستاننویسیاش انجامید. چندلر خودش را پیش از هر چیز، یک نویسنده سبکمدار قلمداد میکرد. فاصلهاش از زبان امریکایی این فرصت را به او داد تا زبان امریکایی را به همان شکلی که در آثارش دیده میشود، به کار برد. از این جنبه، موقعیت او چندان بیشباهت به ناباکوف نیست: نویسندهیی که به زبان غیر مادری مینویسد، نوعی سبکمداری به ضرب و زور شرایط. زبان نمیتوانست برای او به شکل ناخودآگاه عمل کند، واژهگان نمیتوانستند بدون مسألهزایی بر او ظهور کنند. نگرش غیرتأمّلی و عوامانهاش به تجربه ادبی از این به بعد ممنوع میشود، و او در زبانش نوعی تراکم و مقاومت مادی احساس میکند: حتا آن کلیشهها و قراردادهایی که برای گوینده بومی در حکم واژهگان نیستند، بلکه نوعی ارتباط فوری و بیواسطهاند، بازتابی ناجور در دهان او دارند و در میان گیومههای نقل قول مورد استفاده قرار میگیرند. جملات او کلاژهایی از مصالح ناهمگون است؛ کلاژهایی از پارههای زبانشناختی، حالات گفتاری، گونه محاورهیی، نامهای مکان و گفتههای محلی است؛ همه با زحمت زیاد در یک توهم گفتار پیوسته نوشته میشود. در این وضعیت، موقعیت زیسته نویسنده زبان قرضی، مظهری از موقعیت نویسنده مدرن به طور عام است. در این موقعیت، واژهها ابژههایی برای او میشوند. داستان کارآگاهی، به عنوان فرمی هنری فاقد محتوای ایدیولوژیک، بدون هیچگونه دیدگاه فلسفی، اجتماعی یا سیاسی، به چنین تجربهگرایی سبکمدارانهیی اجازه ظهور میدهد.
در ۱۹۴۶ چندلر جایزه ادگار را بابت فیلمنامهنویسی دریافت کرد و هشت سال بعد در ۱۹۵۴ این جایزه را بهخاطر رماننویسی کسب کرد. وی در آخرین سالهای عمرش، بهریاست «انجمن نویسندهگان داستانهای اسرارآمیز امریکا» انتخاب شد.
آثار چندلر اغلب در سینما مورد اقتباس قرار گرفته، همانند: بدرود، خوشگل من (ادوارد دمیتریک، ۱۹۴۴)، خواب بزرگ (هواردهاکس، ۱۹۴۶)، کوکب آبی (جرج مارشال، ۱۹۴۶)، خانمی در دریاچه (رابرت مونتگمری، ۱۹۴۶)، سکه طلای قدیمی برشیر (جان برام، ۱۹۴۷) مارلو (پل بوگارت، ۱۹۶۹) و خداحافظی طولانی (رابرت آلتمن، ۱۹۷۳) … اما در این میان، بهترین اقتباس سینمایی از رمانهای چندلر به سال ۱۹۴۶ باز میگردد که در این سال کمپانی برادران وارنر فیلمی را بر اساس رمان خواب بزرگ تهیه کرد که کارگردانی آن را هوارد هاکس برعهده گرفت و در آن همفری بوگارت عهدهدار ایفای نقش فیلیپ مارلو شد. فیلمنامه این فیلم را نویسندهگان و فیلمنامهنویسان بزرگی همچون ویلیام فاکنر و لی براکت نوشتهاند.
بازیگران سرشناسی چون همفری بوگارت، رابرت میچام، دیک پاول و الیوت گلد و جیمز گارنر ایفاگر نقش مارلو بودهاند. اما در این میان، تنها و تنها همفری بوگارت بود که توانست شمایل دوست داشتنی مارلو را همانگونه جادویی روی پرده زنده کند، هرچند که او تنها یک بار در نقش مارلو ظاهر شد و البته کوتاهی قامت او در قیاس با توصیفی که چندلر از مارلو داده، مورد انتقاد برخی قرار گرفت. با این حال اما امروزه از میان فیلمهایی که از آثار چندلر اقتباس شده، خواب بزرگِ هاکس و بوگارت در نقش مارلو از همه ماندگارتر بوده است.
جالبترین نکته در مورد اقتباس از آثار چندلر اینکه: در فیلم «زمانی برای کشتن» ساخته هربرت لیدز (۱۹۴۲) که بر اساس رمان «پنجره مرتفع» اثر چندلر جلوی دوربین رفت، شخصیت فیلیپ مارلو جای خود را به کارآگاه دیگری به نام «مایک شین» که توسط «برت هالیدی» خلق شده بود، داد! (۴)
ریموند چندلر و همسرش
چندلر در ۱۹۲۴ با زنی به نام سیسیلی هارلبارت ازدواج کرد که ۱۸ سال از خودش بزرگتر بود. سیسیلی تا آن زمان دوبار ازدواج کرده و طلاق گرفته بود و در زمان ازدواج با چندلر در سن ۵۳ سالهگی قرار داشت. هرچند که اطرافیان چندلرحکایت میکنند که او در این زمان ده سالی جوانتر به نظر میرسید. با وجود ماجراهایی که زندهگی با زنی بسیار مسنتر از خود برای چندلر به همراه داشت، او علاقهیی بسیار به همسرش داشت، از همین رو دو ماه پس از درگذشت همسرش سعی کرد به زندهگی خود خاتمه دهد، چرا که احساس میکرد بدون او نمیتواند به زندهگیاش ادامه دهد. با این حال، بهموقع کمک خواست و نجات یافت و تا پنج سال پس از مرگ سیسیلی (همسرش) زندهگی کرد. چندلر در هنگام مرگ در شهر دیگری میزیست، اما ۵۲ سال بعد از مرگ او، علاقهمندانش آرامگاه او همسرش را در کنار هم قرار دادند.
ریموند چندلر در روز ۲۶ مارچ ۱۹۵۹ بهدلیل ابتلا به التهاب ریهها، با تنی رنجور روی تخت بیمارستان چشم از جهان فرو بست. در حالی درگذشت که هنوز نوشتن نیمی از رمان جدیدش به نامPoodle Spring باقی مانده بود. رمان ناتمام او را رابرت بی پارکر کامل کرد. این نویسنده همچنین ادامهیی هم برای داستان خواب بزرگ نوشت و آن را «شاید یک رویا» نام نهاد.
کتابشناسی چندلر به زبان فارسی:
ـ خواهر کوچیکه (ترجمه اسماعیل فصیح)
ـ خداحافظی طولانی (ترجمه فتحالله جعفری جوزانی)
ـ بانویی در دریاچه (کاوه میرعباسی)
ـ دردسر حرفه من است – و چهار داستان کارآگاهی – (ترجمه کاظم اسماعیلی)
ریموند چندلر و بیلی وایلدر
قاتلی در زیر باران (ترجمه کاظم اسماعیلی)
خواب گران (ترجمه قاسم هاشمینژاد)
حقالسکوت (ترجمه احسان نوروزی)
قاتل در باران (ترجمه احسان نوروزی)
پنجره مرتفع (ترجمه حسن زیادلو)
بدرود خوشگل من (ترجمه نیره رحمانی ـ در دست ترجمه)
پینوشت:
۱ـ بیلی وایلدر روایت میکند که در اوج دوران شهرت مرلین مونرو و اتفاقاً در یکی از بهترین نقشآفرینیهایش در فیلم بعضیها داغش را دوست دارند، از دست او حسابی شاکی بوده؛ مرلین مونرو اغلب سر صحنه دیالوگهایش را فراموش میکرده و …
۲ـ همان اتفاقی که چندسال قبل برای جیمز دین، هنگام رانندهگی با آن سرعتهای مرگبار مورد علاقهاش پیش آمد.
۳ـ روایت است که چندلر وقتی با همسرش آشنا شد، تصور میکرد او نهایتاً فقط هشتسالی بزرگتر از خودش باشد… همسرش که پیش از آن مدل نقاشی بود، آنقدر زیبا به چشم میرسید که این ده سال به چشم نیاید، اما بعدها که سنوسالش بالا رفت و بیمار شد، خیلی زود تحلیل رفت و آن هجده سال تفاوت سن، خودش را به شکل آشکاری نشان داد!
۴ـ احتمالاً این ماجرا ربطی به شهرت برت هالیدی و کارآگاه ابداعیاش مایک شین در قیاس با چندلر و مارلو، در آن تاریخ داشته باشد.
گرفته شده از: مد و مه
Comments are closed.