گزارشگر:زهرا سلیمانی اقدم - ۰۲ ثور ۱۳۹۶
بخش نخسـت
اتانازی یا مرگِ مشفقانه دو وجه متمایز دارد که در هر دو وجه، انسان را دچار مشکل و تردید میکند؛ یکی وجه عاطفیِ این عمل است و دیگری وجه عقلانی آن. البته در این متن خواهان بررسی وجه عقلانیِ آن هستیم و برای این منظور، فلسفۀ اخلاقی مناسبتر از فلسفۀ اخلاق کانت ندیدیم.
کانت در فلسفۀ اخلاق خود، دستگاهی ارایه میدهد که از هرگونه احساس و عاطفۀ بشری دور است، چون او به هیچوجه راهی برای دخولِ این ساحت بشری در امر اخلاقی را مجاز نمیداند و عملی را که متأثر از کمترین عاطفهیی باشد، غیراخلاقی میداند. او با نقد عقل عملی پیش میرود و اخلاق را بر مفاهیم کاملاً عقلی پیریزی میکند و حاصل کار کاملاً نظاممند است و دقت موجود در آن، صدور هر نوع حکم اخلاقی را که پای عقلانیتِ آن کمی بلنگد، غیرممکن میسازد.
تاریخچه و مثالهایی از اتانازی
اتانازی به عنوان واقعیتی است که در تاریخ بشر جان گرفت و به صورتهای مختلف به حیاتِ خود ادامه داد تا به دورانِ ما پا گذاشت. اتانازی با معانی بسیار خود مثل مرگ بدون درد و رنج، کشتن دلسوزانه، خودکشی مرگی، خوب میری، بیمارکشی طبی و مرگ آرام و راحت، تنها با یک وجه واقعی و عمیق وجود انسان برخورد دارد و آنهم مرگ است؛ مرگ به عنوان نقطهیی برای خط حیات انسان.
اینکه در طول تاریخ چه افعالی شامل اطلاق این لفظ میشدند، سابقهیی طولانی و بحثهای بسیار دارد، مثل اتانازی برای افرادی با بیماریهای بسیار دردناک و غیرقابل درمان و تأیید آن توسط سقراط و افلاطون و تجویز داروهای ارزانتر برای بیماران در حال مرگ توسط مایکل بودونیز. برداشتن بالش از زیر سر بیماران رو به مرگ برای تسریع مرگ آنها و درد و زجر کمتر، کشتن سربازان بدحال در جنگ در حالی که امکان معالجه و تسکین درد آنها وجود ندارد، کشتن نوزادان عجیبالخلقه، کشیدن پای انسانهای آویخته از دار برای تسریع در مرگ و عذاب کمتر برای آنها و کشتن سالمندان در شرایط بحرانی، همه نمونههایی از واقعیتِ مرگ بودند که لفظ اتانازی به آنها اطلاق میشده.
گرچه در مواجهۀ دین با این امر، موضعگیریهای بسیاری را شاهد هستیم ـ بهخصوص ادیان ابراهیمی که زندهگی و حق حیاتِ انسانها را تنها در انحصار ذات باری تعالی میدانند، در نتیجه اتانازی به هر شیوه و عنوانی را غیرقابل قبول میدانند و حتا درد کشیدن و رنج را عاملی برای پاک شدنِ انسانها از گناهانشان میدانند ـ ولی شواهد بسیاری از تناقضات و پیچیدهگیهای اخلاقی، ما را به سمت تفکر عمیقتر در اینباره سوق میدهد. نمونه و شواهدی وجود دارند که به سادهگی و بدون تعقلات عمیق فلسفی، نمیتوان از آنها گذشت. صحنهیی در فیلمی را به یاد میآورم که در یک درمانگاه صحرایی در میان میدان جنگ، پزشک با دیدن تانک دشمن که از روی بیماران و مجروحان جنگی عبور میکرد با خوراندن قطرهیی از مادهیی کشنده به بیمارانش، در واقع آنها را با مرگی سادهتر و بدون رنج از درد و رنج مرگی که در انتظارشان بود، خلاص میکرد. از این نمونهها بسیار دیده و شنیدهایم. حتا جدا کردنِ دستگاه از بیماران مرگ مغزی و اقدام به پیوند اعضای آنها که هنوز در علم اخلاق پزشکی در رابطه با آن بحثهای بسیاری جریان دارد و دقیقاً مشخص نشده که جزوِ موارد اتانازی به حساب میآید یا نه.
البته اتانازی شامل شرایطی نیز میشود که شخص در تناقض اخلاقی بین دو عمل میماند که اینجا وظیفۀ فیلسوف اخلاق است که امکانات موجود در قواعد مربوط به هر عملی را برای او مشخص کند. مثلاً زمانی را تصور کنید که بیماری مبتلا به مرضی بدون علاج که هر لحظه امکان مرگِ او وجود دارد، تنها به کمک یک دستگاه تنفسی زنده است ولی در این حال ما بیماران دیگری را داریم که برای زنده بودن به آن دستگاه نیاز دارند و در صورت استفاده از آن دستگاه است که میتوانند زنده بمانند، در اینجا وظیفۀ پزشک چیست؟ جدا کردن دستگاه از بیمار اول و مرگِ او برای نجات جان بیماری دیگر؟… به هر حال، او مجبور به انتخاب است.
بررسی اتانازی و اقسام آن
اتانازی فرآیندیست که طی آن شخص «الف» به وسیلۀ شخص «ب» و با پیشنهاد و درخواست شخص «الف» از بین میرود. اگر شخصی که قرار است از بین برود، هوشیار باشد و خود از روی تأمل و رضایت چنین تقاضایی کند، اتانازی داوطلبانه خواهد بود. اگر شخص بیمار مبتلا به بیماری کشنده باشد که هوشیار نباشد یا نوزادی که قادر به سخن گفتن نباشد و نمیتوان از رای او در این باب کسب خبر کرد، اتانازی از نوع غیرداوطلبانه خواهد بود. اتانازی اضطراری هنگامی رخ میدهد که شخص الف شخص ب را بدون رضایت ب ولی به خاطر خود ب، از بین ببرد، مانند مثال اول در بخش پیشین که در آنجا پزشک بیماران را بدون رضایت آنها ولی بهخاطر خودشان کشت که چنین عملی را میتوان از مصادیق اتانازی اضطراری قلمداد کرد.
هر سه اتانازی یاد شده میتوانند یا به صورت فعال انجام شوند یا غیرفعال. اگر شخص دخیل در فرآیند اتانازی، فعالانه آغازگر سلسله پدیدههایی باشد که منجر به کشته شدن بیمار میشوند، اتانازی از نوع فعال خواهد بود، نظیر همان تزریق یا خوراندن مادۀ سمی و کشنده به بیمار که سبب مرگ وی خواهد شد. از سوی دیگر، اگر فعالیت دیگری انجام شود، به طوری که نهایتاً وی بر اثر این اعمال از بین برود، اتانازی از نوع غیرفعال خواهد بود. در واقع در اتانازی فعال، شخص دخیل به کشتن بیمار مبادرت میورزد، در حالی که در اتانازی غیرفعال، شخص دخیل اجازه میدهد بیمار از بین برود، بدون اینکه فعالانه در کشته شدنِ وی دخالت داشته باشد.
پس با این وجود به شش تقسیمبندی از اتانازی میرسیم:
۱) اتانازی داوطلبانۀ فعال
۲) اتانازی داوطلبانۀ غیرفعال
۳) اتانازی غیرداوطلبانۀ فعال
۴) اتانازی غیرداوطلبانۀ غیرفعال
۵) اتانازی اضطراری فعال
۶) اتانازی اضطراری غیرفعال.
نگاهی به فلسفۀ اخلاق کانت
فلسفۀ اخلاقی که کانت ارایه میدهد، در دستۀ اخلاق هنجاری قرار میگیرد. فلسفۀ اخلاق فیلسوفی که در دستۀ اخلاق هنجاری جای میگیرد، در واقع میخواهد دریابد چه اموری خوب و بایسته هستند. در کل، بحث سر این است که فیلسوف چه ملاک و ضابطهیی در تشخیص اعمال موجه و غیرموجه اخلاقی میتواند ارایه دهد. از اینرو فلسفۀ اخلاق کانت در جرگۀ اخلاق وظیفهگرا و از نوع قاعدهمحور است که در کسب اصول جهانشمول عقلگرا است. وظیفهگرایان قاعدهمحور به اصول جهانشمولی معتقد هستند که ما آنها را در رسیدن به احکام اخلاقیِ موجه به کار میبریم و انسان، در مقام یک کنشگر اخلاقی، وظایفی دارد که عقلاً موظف به انجامِ آنهاست.
معرفت اخلاقی از دید کانت، علم به امر واقع نیست و به ما نمیگوید مردم چهگونه رفتار میکنند، بلکه میگوید مردم چهگونه باید رفتار کنند. از این حیث، اخلاق کانتی اخلاقی ناواقعگراست و مدعی به این امر که قواعد اخلاقی را از ارجاع به تجربه نمیتوان کسب کرد، چون قبل از او بهدست آوردنِ کلیت و ضرورت از تجربه، به دست «هیوم» منسوخ شده بود. کانت مبانی عقلی اخلاق را مانند ریاضیات بر ضرورت و کلیت میداند، از این رو است که کانت میگوید هر کس بکوشد احکام اخلاقی را به کمک هر عامل تجربی بنیان کند، اخلاق را از بین برده، مثل متأثر دانستن اخلاق از تربیت. تمام تلاش کانت برای جدایی اخلاق از تجربه، مبتنی بر این امر است که تجربیات اموری متغیر و غیرضروری است و با آنچه کانت از اخلاق انتظار دارد به عنوان یک امر کلی و ضروری، همخوانی ندارد. گرچه این جدایی سخت و دور از واقع تجلی میکند، اما به صوری شدنِ بحث کانت در اخلاق کمک میرساند.
کانت به دنبال آن امر اخلاقی بود که همیشه درست باشد، یعنی ضرورت و کلیت داشته باشد. او به دنبال احکام تألیفی ماتقدم در حوزۀ اخلاق بود تا یک جایگاه محکم برای احکام اخلاقی ایجاد کند. کانت منشای احکام اخلاقی را، من استعلایی میداند؛ یعنی اخلاقیات از خود ما نشات میگیرند که سرچشمۀ آن عقل عملی محض است، به این معنا که در هر جای دنیا که عقل عملی وجود داشته باشد، باید به این احکام اخلاقی ضروری و کلی برسند، چون احکام اخلاقی برخاسته از خود عقل است. عقل عملی مشتغل به مبانی تعین و تقدیر اراده است، قوانین عملی تنها ناظر به اراده هستند، چون در این احکام اراده از حالت بیتفاوتی درآمده و به مرحلۀ تصمیم میرسد و انجام یا ترک فعل را اختیار میکند. این یعنی تأکیدی مهم بر ارادۀ آزاد یعنی ارادهیی که هیچ امر خارجی نتواند بر آن قیدی بزند و تأثیر بگذارد و او وجه انسانیت را در این اراده آزاد میبیند و این استعلایی دیدن آزادی است. برای کانت یگانه امر خیری که وجود دارد، ارادۀ خیر و نیک است؛ همان ارادهیی که تکلیف میکند و منظور او از تکلیف، همان ادای تکلیف است نه عمل مطابق با تکلیف. مثلاً اگر ما راست بگوییم، چون میترسیم نه اینکه بخواهیم راست بگوییم، یک عمل مطابق با تکلیف است نه ادای تکلیف که برای احترام به قانون است، یعنی همان قانون اخلاقی دارای کلیت و ضرورت.
کانت برای وارد کردن تفکرات اخلاقیاش در حوزۀ عمل قواعدی را بیان میکند و با ساختن دستگاه اخلاقی صوریِ خود معتقد است احکام اخلاقی تصویب میشوند که اگر آنها را درون این دستگاه نظاممند قرار دهیم، به تناقض نرسیم.
الف) قاعدۀ اول: «هرگز نباید به شیوهیی عمل کنم که نتوانم اراده کنم که ضابطۀ رفتاری من به صورت قانون عام درآید.» که با عبارتی سادهتر میتوان گفت، من باید به نحوی رفتار کنم که بتوانم اراده کنم ضابطۀ رفتاری من، یک قاعدۀ کلی شود.
Comments are closed.