احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





مفاهیم کلیدی در فلسفه میان‌فرهنگی

گزارشگر:سيد حسين اشراق - ۰۶ ثور ۱۳۹۶

بخش سوم

در فلسفه میان‌فرهنگی، پذیرش دیگری و احساس نیاز به وی، گشوده بودن برای گفت‌وگو و در سطحِ عمیق‌تر “میان‌‌فرهنگی اندیشیدن” به عنوان اصولِ اساسی تلقی می‌شود؛ اصولی که تعاطی میانِ اندیشه‌ها را به ارمغان می‌آورد و تنوع در چشم‌اندازها را منطق می‌بخشد. به همین جهت، مسیرِ تاریخ در دوره جدید را مسیرِ گشودنِ راه‌‌های تازه و آشنایی با سرزمین‌های ناشناخته نام گذاشته‌اند. این توصیف درباره اندیشه نیز صدق می‌کند، هر فرهنگی می‌تواند جست‌وجوگرانه و در پی شناختِ MANDEGARدیگران باشد.
امروز همه از این نکته آگاهی یافته‌ایم که فهم و دریافت و رفتار چندطرفه است. برای سریان یافتن این دریافت در اندیشه و بینش ما، یک مانع وجود دارد: عادت به اندیشه و شیوه‌های تک‌فرهنگی اندیشیدن و عمل کردن به جزم‌های زیستن در یک فرهنگِ خاص. این مانع چه بسا به عنوانِ حفظِ هویت، خود را موجه نشان دهد. فلسفه میان‌فرهنگی با توجه به ظرافتِ مسأله، علی‌رغم این‌که وجودِ هویت‌های متنوع را به عنوانِ شرطِ بقای جهانِ متکثر به رسمیت می‌شناسد، اما افراط و تفریط در این رابطه را غیرقابل توجیه تلقی می‌کند. همان‌گونه که مواجهه با فرهنگِ مدرن و مقتضیاتِ برآمده از آن، سنت‌ها و هویت‌های بومی را دچارِ دگردیسی می‌کند، افتادن در ورطه تحجرِ تک‌فرهنگی و عدمِ احترام به فرهنگ‌های دیگر نیز خطرِ برخوردهای خشونت‌آمیز و زمینه ازدیاد سموم عاطفی در میان مردم را به‌وجود می‌آورد.
جهانِ معاصرِ مدرن هیچ زاویه پنهان و حاشیه دور از دسترس برای اندیشیدن در انزوا و بدون تصورِ دیگری باقی نگذاشته است. در خلوت‌ترین زاویه‌های اندیشه و حتا در عناصرِ فرهنگ‌های ماقبلِ مدرن نیز ضرورتِ حضور دیگری احساس شده است.کافی‌ست که کسی معاصر بیـندیشد و در بسترِ واقعیات و تحولاتِ زمانه به اطرافِ خود نگاه بیـندازد، انسانِ معلق در فضای تک‌فرهنگی دیگر به افسانه‌ها پیوسته است. بنابراین برای حفظِ تنوع فرهنگ‌های نوع بشر، فلسفه میان‌فرهنگی چاره مناسبی به نظر می‌رسد. جا دارد این سخنِ رائول بتانکورت۱ مورد تأکید قرار گیرد که گفته است: “دیالوگ میان‌فرهنگی از زمینه‌های عمده تنوع زیست فرهنگی۲ به شمار می‌آید”(۲۰۱۳:۲۶ ,Rozzi ).
در شرایطِ موجود که اصلِ تکثرِ فرهنگ‌‌ها گفتمانِ مطرح در زمانه ما به شمار می‌رود و به عنوانِ خصوصیتِ عینی حیاتِ اجتماعی معاصر درآمده است، فلسفه میان‌‌فرهنگی نیز می‌خواهد نظریه فلسفیِ چنین زمانه‌یی باشد، نظریه‌یی که همپذیری افق‌ها و اندیشه‌های متفاوت را جدی می‌گیرد و تنقیح پیش‌داوری را به عنوانِ نقطه عزیمتِ آن اساسی می‌شمارد.
تنقیح پیش‌داوری
پیش‌داوری۳ گرامی‌داشت از رویه جزمی و تعصب‌آلود است که نه‌تنها ترجیح تک‌صدایی، که گرفتارشدن در حصارِ جواب‌های همه‌زمانی را نیز به نمایش می‌گذارد؛ خطری که پیامدهایش سموم عاطفی اعضای جامعه را افزایش می‌دهد و آسیب‌های ناشی از آن، مناسباتِ اجتماعی را دچار نابسامانی می‌سازد.
پیش‌داوری‌ هنجارهای همزیستی اجتماعی و تعاملِ متمدنانه میان متن‌های فرهنگی را با دشواری مواجه می‌کند و ظرفیت‌های گرایش به سوی تحول را در برابرِ خطرِ انحطاط قرار می‌دهد، به همین جهت رها شدن از چنبرش، از اولویت‌های خِرَد اعتدال‌اندیش برای افزایشِ “جرأتِ اندیشیدن” و تقویتِ فضای نقد و نظر به شمار می‌رود.
عبور از مرزِ پیش‌داوری، هم مواجهه آگاهانه با چگونه‌گی تأثیرِ کلیشه‌ها بر درکِ ما از دنیای پیرامون را می‌طلبد و نیز تمهیداتِ عملیه تنقیح و اتخاذِ مواضعِ منعطف و همخوان با سیرِ تحولات را موردِ تأکید قرار می‌دهد.
تمهیداتِ تنقیحِ پیش‌داوری را ترویج خِرَدگرایی در جامعه به‌وجود می‌آورد و موانع بر سرِ راه را، نقد و نفی بسترهای جزم‌اندیشی (کلان‌روایت- بنیادگرایی – جوهرگرایی) از میان برمی‌دارد.
نقدِ کلان‌روایت
کلان‌روایت۴ “مدعی داستانی‌ست که می‌تواند معنای تمامِ داستان‌ها را کشف و آشکار سازد”(لیوتار،۱۳۸۰ :۱۳). ادعایی که سعی دارد روایتِ جامع و فراگیر از تجارب، وقایع گوناگونِ تاریخی و پدیده‌های فرهنگی و اجتماعی ارایه دهد تا طبق آن، حقیقتِ فراگیر یا ارزش‌هایی جهانی را بنیان نهد .
تحلیل‌گران تأکید می‌کنند که اتکا به “کلان‌روایت”، ناهمگنی و گوناگونی وجودِ بشر را نادیده می‌گیرد و گوناگونی احساساتِ نهفته در انسان‌ها این امر را غیرممکن می‌کند که همه‌گی تحت آموزه‌های نظری یکسان هدایت شوند.
کلان‌روایت به گونه جدی میل به انحصارگری دارد؛ امری که به جای درک و کشفِ ناهمگونی و ناهمسازی پدیده‌ها، مفاهیمِ ناهمسان را همسان جلوه می‌دهد و کثرت و مغایرتِ امور را نادیده می‌انگارد.
منتقدان اذعان می‌کنند که کلان روایت‌ها قدرتِ متقاعدکننده‌گی خود را از دست داده و داستان‌هایی هستند که “توجیه و مشروعیت‌بخشی به خود”(همان: ۱۹) را اساس کار قرار داده‌اند، به همین جهت تأکید می‌کنند که گفت‌وگوهای میان‌فرهنگی جایگزینِ کلان‌روایت‌ها شوند و انحصارِ معطوف به سلطه، جایش را به کثرت و تسامح واگذار نماید؛ وضعیتی که شرایطِ بازی‌های زبانی متنوع را به‌وجود می‌آورد و مجالِ فعال‌سازی تفاوت‌ها در برابر توهماتِ استعلائی را فراهم می‌کند؛‌ توهماتِ قطعیت و کلیتی که در دورانِ روشن‌گری منجر به جزمیت و سلطه مفهومی گردیده و موجبِ یکسان‌انگاری توتالیتری شده‌اند.
از نظر لیوتار با “جنگِ تمام‌عیار علیه هرگونه کلیت” است که برای فهم‌های تاریخمند و فاقدِ مرکزیتِ گفتمانی بسترسازی می‌شود و جای سلطه روایت‌های بزرگ را تنوع پلورالیستی می‌گیرد؛ بنابراین همۀ چیزهایی که دارای شالوده و ساختار واحد به حساب می‌آیند، چندگانه، متکثر و واجد افق‌های متفاوت می‌شوند.
نقد بنیـادگرایی
بنیادگرایی۵ نگاهِ حداکثری معطوف به احیا و انکشافِ هویتِ هژمون‌ساز و بی‌مداراست که جنبه‌های مهمِ آن را گذشته‌گرایی و نوستالژی دستیابی به سلطه تشکیل می‌دهد.
وقتی گفتمانی به‌صورتِ متن درآید و فضای فروکاستنِ اقتدارِ هویت‌های مغایر را زمینه‌سازی کند، علاوه بر واکنش‌های مثبت و منفی، احتمالِ مواجهه از نوعِ شورشِ حاشیه بر متنِ تا سرحدِ بنیادگرایی را نیز به‌وجود می‌آورد.
ویژه‌گی عمده بنیادگرایی، جزم‌اندیشی و امتناع از گفت‌وگو است؛ امتناعی که دیگرناپذیری و خشونت‌گرایی را ترویج می‌کند و غلبه قرائتِ خودی به عنوانِ دالِ نهایی را در اولویت قرار می‌دهد.
مشکلِ غایی تلقی نمودنِ قرائتِ یکسان‌انگارِ بنیادگرایانه، وقتی آغاز می‌شود که قرائت‌کننده ذهن و جانِ خویش را در برابرِ سایرِ دلالت‌ها مانندِ دلالتِ عقلی و استدلالی ببندد و دلالتِ موردِ نظرِ خودش را نیز به سطحِ دلالتِ ظاهری، نقدناپذیر و غیرقابلِ تفسیر فرو بکاهد؛ رویکردی که قلمروهای جداگانه “واقعیت- اندیشه” را مفروض گرفته و چنین می‌پندارد که اندیشه‌های ما در تطابق تام با جهانِ “واقع” قرار دارد.
بنیادگرایی به‌جای تقرب به حقیقت، بر تصاحب حقیقت پا می‌فشارد، برای “ابدی کردن نوعی بازی زبانی” مساعی به خرج می‌دهد و تاریخ‌مندی و تحول پذیری دانش آدمی را انکار می‌کند. به همین جهت است که رورتی۶ تأکید می‌نماید: بایستی تاریخ‌مندی و محتمل‌الوقوع بودن “خودیت”، زبان و جامعه را جدی بگیریم و از دیدگاه فراتاریخی اجتناب نماییم؛ زیرا چیزهایی که گمان می‌شد برای نسلی لازم و ضروری هستند، ممکن است برای نسلِ دیگر تصادفی و غیرضروری باشند.
نقد جوهرگرایی
جوهرگرایی۷ را تحلیل‌گران جست‌وجوی تعیین ویژه‌گی‌های ذاتی مفاهیم و اشیا‌ توصیف می‌کنند. این مفهوم از آن‌جا که معطوفِ تعیینِ دقیقِ ذاتِ منفردِ کلمات و اعیان است، نوعی هویتِ مطلق‌گرا را به‌وجود می‌آورد؛ چیزی که چندمعنایی مفاهیم و “بازی تمایزها” را با چالش روبه‌رو می‌کند.
منتقدانِ جوهرگرایی استدلال می‌کنند که هیچ معنای طبیعی و مادی و یا تام و غیرِ قابلِ تأویل وجود ندارد؛‌ هویت تنها از طریق پنهان کردن و انکارِ تدریجی احتمالات معنایی و حذفِ تفاوت‌ها خود را نمایان می‌کند، به همین جهت است که ژاک دریدا مطرح کرده است: ظهورِ هویت‌ها نتیجه‌ انکار و ابرام‌های متوالی معنایی‌ست که هرگز تام و تمام نمی‌باشند و قلمرو آن‌ها نه تنها بسته نیستند که وضعیتِ منعطف دارند و همواره “هم از جانبِ معانی مغفول واقع می‌شوند و هم از جانب هویت‌های رقیب تهدید می‌شوند” (Beardsworth,1996:49).
دریدا تلاش برای بستن (یا محدود کردن) متون و استدلال‌های فلسفی را تلاش برای تعیینِ جوهرِ چیزی می‌داند که به شکست مواجه می‌شود. از نظر او، ابهامات و چیزهای غیرقابل انتخابی وجود دارند که از تثبیت نهایی ممانعت کرده و تمایزات مطلق را کدر می‌کند .
نقدِ جوهرگرایی حاکی از این امر است که گفتمان‌های فرهنگی ـ فلسفی نه‌تنها تحول‌ناپذیر و فاقد بُعد تاریخی نمی‌باشند که واجدِ ویژه‌گی‌های روایت‌های کلانِ ذات‌گرا و بنیادگرا نیز نیستند، به همین جهت پدیدارهایی لبریز از معانی هستند که نه‌تنها باور به حقایقِ دیدارانگارانه افلاطونی را برنمی‌تابند که توافق از طریق تعامل‌های زبانی- اجتماعی زمان‌مند و ارتباطِ عینی میان فرهنگ‌ها را مورد تأکید قرار می‌دهند.
فصل دوم
گفت‌وگو: بینشِ بنیادی و منشِ فلسفی
«سخن از برای غیر است، و اگر از برای غیر نیست، سخن به چه کار است؟»
شمس تبریزی
در فلسفه میان‌‌فرهنگی “گفت‌وگو” مهم‌ترین منشِ فلسفی موردِ نیازِ زمانِ معاصر تلقی شده است، به همین جهت این رخدادِ معطوف به مفاهمه را در سطوح متنوع می‌توان واجدِ اهمیت تلقی کرد و بدان احساسِ نیاز نمود.
“گفت‌وگو”، برهم‌کنشِ ارتباطی برای فهمیدن است و مهم‌ترین جنبه آن را نفی پیش‌داوری تشکیل می‌دهد. سقراط در طرح این موضوع پیش‌کسوت است. او معتقد بود که آفرینشِ معنا در پرتوِ “گفت‌وگو” حاصل می‌شود، بدونِ مکالمه نمی‌توان انتظارِ شنیدن و هم‌رأیی را داشت؛ در زمینه تحولاتِ فکری نیز چنین است، “متن”، پرسشی را فراروی خواننده قرار می‌دهد و او را وامی‌دارد تا اشتیاقِ رسیدنِ به “فهم” را تجربه نماید، بر پایه همین گفت‌وگوست که مفسر و متن، زمینه ادغامِ افق‌ها برای پولیفونی۸ را به‌وجود می‌آورند.
در فلسفه میان‌فرهنگی به جهتِ این‌که بر کران‌مندی افقِ اندیشه آدمی، محدودیتِ تجاربِ هر شخص و هر فرهنگ التفات داده می‌شود؛ گفت‌وگو کهن‌ترین و در عینِ حال، جدیدترین دستاورد فلسفی به شمار می‌رود.
گفت‌وگو با این سابقه، نوعی بینشِ بنیادی و “شکلی از فلسفه میان‌فرهنگی”(Kimmerle,2013) به شمار می‌رود که در همه جنبه‌های نظری و عملی، فردی و جمعی انسان ظاهر می‌شود و دامنه‌ فهمِ ما از دیگری را توسعه می‌بخشد، به گونه‌یی که برای دیگری اعتباری همانندِ اعتبارِ خویش قایل باشیم و برداشتِ خود را معادل کُلِ حقیقت تلقی ننماییم. بر بنای همین منطق است که راه را برای گفت‌وگو و مواجهه با دیگران باز نگه داشته و از مطلق پنداشتنِ استنباط و فهمِ خود پرهیز می‌نماییم؛ زیرا حقیقت امر منتشر در میان آدمیان است.
بر اساسِ این نظریه، مظاهرِ مختلفِ حقیقت با گفت‌وگو خود را نشان می‌دهند و با همین مزیت هرکدام از اطرافِ گفت‌وگو میزانِ بهره‌مندی خود از حقیقت را فزونی می‌‌بخشد، علاوه بر آن تسامح و مدارا نیز واجدِ معنای اصولی می‌شوند. شاید بتوان گفت تسامح و مدارا از شرایطِ ورود به گفت‌وگوست. این نکته نیز مهم است که تسامح و مدارا فقط به معنای تحمل دیگری تلقی نشود؛ زیرا در این صورت خود را مبنا و محور پنداشته و دیگران را فرع و سایه خویش تلقی کرده‌ایم. برای معنادارشدنِ مسأله می‌باید رابطه متقارن بین خود و دیگران را با کنار گذاشتنِ هرگونه محوریت تعریف نماییم، به گونه‌یی که هیچ‌کس بر دیگری ترجیح نداشته باشد و وجودِ هرکدام از ما برای وجودِ دیگری لازم انگاشته شود. مهم‌ترین پیامِ فلسفه میان‌فرهنگی این است که دیگری با همان دیگر بودنش لازمه وجود ماست؛ ازین‌رو دیگری به شرطِ استحاله، شباهت ذاتی و یا تمکین در برابرِ ما، به رسمیت شناخته نمی‌شود، بلکه دیگری با همان دگر بودنش موردِ پذیرش ماست، به گونه‌یی که: “با سخن گفتن در مراعاتِ دیگران برق آزادی بدرخشد و نفرت در برابرِ لبخند محو شود”. (مرلوپونتی، همان:۱۰۵)

۱ . (Raul Fornet Betancourt (1946
۲ . Biocutural
۳ . Prejudice
۴ . grand narrative
۵ . Fundamentalism
۶ . (Richard Rorty ( 1931-2007
۷ . Essentialism
۸ . پولیفونی ( Polyphonie ) واژه موسیقیایی و به معنای چندآوایی است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.