احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۷ قوس ۱۳۹۱
در طول سیزده سال جنگ در افغانستان، زد و خورد میان گروههای مجاهدین در ولایت کنر به ندرت دیده شده بود؛ اما این اختلافات زمانی شدت پیدا کرد که مراکز این ولایت در سه سال قبل بهدست مجاهدین سقوط نمود و هر تنظیم میخواست رهبری منطقه را از آن خود سازد. هنگامی که مجاهدینِ این ولایت خواستند برای رفع تشنجات و رهبری منطقه، انتخابات را بهراه بیاندازند، اختلافات به حد نهاییاش رسید که نه تنها انتخابات به نتیجه نرسید، بلکه ولایت تخریبشده و بدون سکنۀ کنر، صاحب چهار والی و مرکز ولایتی گردید.» (۳۷)
بالاخره زد و خوردها پایان یافت؛ اما اهالی، موسسات خیریه و امارت اسلامی که برای آبادی کنر کمر همت بسته بودند، مایوس و ناامید گردیده و رکود دلخراشی در آبادیِ کنر رونما گردید و این رکود با کشته شدن مولوی جمیلالرحمن، مدهشتر شد و کنریها تا پیروزی جهاد، نتوانستند در صحنه نظامی و سیاسی افغانستان، نقش موثری ایفا کنند.
انفجار اسعدآباد
ظهر روز بیستم اپریل سال ۱۹۹۱ در دفتر کارم نشسته بودم که مسوول خبررسانی گروه جماعتالدعوت از شهرک مرزی باجور برایم تلیفون زده و باعجله به زبان پشتو گفت: «به بازار چغهسرای راکت اسکاد خورد. بسیار مردم تباه شدهاند. زود خود را به اینجا برسان، همین لحظه با مرکز تماس مخابروی دارم و مخابره هنوز چالان است.»
تلیفون را گذاشته، با ریاست خبررسانی حکومت موقت یا میدیا در تماس شدم تا جزییات ماجرا را بپرسم. آنها نیز از ماجرا اطلاع کامل نداشتند، فقط از انفجار و راکت اسکاد صحبت میکردند و اضافه مینمودند که دهها و یا شاید صدها نفر تلف شده باشند.
باعجله به سوی شفاخانه هلال احمر سعودی در پشاور روان شدم، زیرا آنها در اسعدآباد یا به گفته مردم محل، چغهسرای، کلینیک مجهز و آلات مخابروی قوی در اختیار داشتند. یکی از داکتران مصریِ آن بیمارستان، انفجار را تایید کرد و افزود که همین حالا از کلینیکهای ساحویشان اطلاع رسیده که هرچه زودتر برای دهها زخمی وسایل تهیه کنند، چرا که معالجه و تداوی زخمیان از توان کلینیکهای ساحوی و شهرکهای مرزی بیرون است.
به چند منبع خبری زنگ زدم، آنها نیز اطلاع کامل نداشتند، فقط انفجار مهیب را شنیده بودند و جزییات را نمیدانستند. به نمایندهگی گروه جماعتالدعوت تلیفون کردم و گفتم تا یک ساعت دیگر خود را آماده سفر به چغهسرای خواهم ساخت، شما به دیگر آژانسهای خبری و روزنامهنگاران پاکستانی زنگ بزنید و اگر شخصی مایل بود تا با من همراه شود مانعی ندارد، لطفاً شما یک راهبلد را آماده سازید تا با من برود. تلیفون را گذاشته به چند ژورنالیست و عکاس نیز زنگ زدم و از تصمیم رفتن، آنها را آگاه ساختم. میخواستم به دفتر بیبیسی در لندن زنگ بزنم، ولی حوالی صبح بود و هنوز در دفتر مرکزی کسی حاضر نبود. بنابران به عبدالودود محافظ دفترم گفتم که به طرف کنر میروم، اگر بیبیسی تلیفون کرد، از رفتنم آنها را باخبر بسازد.
باعجله به خانه برگشتم و با یک خداحافظی مختصر، به طرف دفتر جماعتالدعوت بهراه افتادم و چون عجله داشتم، بنابران جاکت و پتو و بوتهای مستحکم را نیز فراموش کرده، فقط یک مقدار پول برداشته بهراه افتادم.
در دفتر جماعتالدعوت بیش از ده روزنامهنگار و عکاس خارجی جمع شده بودند و همه منتظر رفتن به کنر بودند. دیری نگذشت که بس کوچکی آماده گردید و همه سوار بر آن شده، با یک تن از کارمندان دفتر جماعتالدعوت به حیث راهنما به سوی شهرک مرزی باجور روان شدیم. راننده عجله میکرد تا قبل از تاریکی شب، مناطق خطرناک قبایلی پاکستان را عبور کند، ولی توقف در چندین بازار و خریداری اجناس از قبیل فلم عکاسی، باتری، قلم و کاغذ اضافی توسط روزنامهنگارانی که مانند من با عجله بهراه افتاده بودند، به تاخیر سفر میافزود.
Comments are closed.