احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:اکرم نعمتاللهی/ چهار شنبه 25 اسد 1396 - ۲۴ اسد ۱۳۹۶
پیش درآمد
قصههای پهلوانی که شاخهیی از قصه محسوب میشوند، از چهگونهگی زندهگی و نبرد میان قهرمانان و پهلوانان سخن میگویند و حالات و چهگونهگی افکار آنها را در تقابل با همدیگر به نمایش میگذارند. شخصیت در قصههای پهلوانی، قهرمان نامیده میشود. از بهترین نمونۀ قصههای پهلوانی، شاهنامۀ فردوسی است که به زیبایی و هنرمندی خاص به ترسیم آنها پرداخته است.
بررسی شخصیتهای داستانهای شاهنامه به گونۀ گسترده توسط دکتر اسلامی ندوشن و دکتر حمیدیان صورت گرفته است، اما به طور اخص آن در داستان رزم رستم و اسفندیار، مقولۀ جداگانهیی مشاهده نگردیده است. پرداختن به داستانهای پهلوانی، تاریخچه و ذکر انواع آن به همراه بررسی داستان رستم و اسفندیار با تاکید بر عنصر شخصیت روانی و اجتماعی، مباحثی است که در اینجا به آن پرداختهایم.
فشردۀ داستان رستم و اسفندیار
داستان از اینجا آغاز میشود که گشتاسب، سپاهی را به سرکردهگی اسفندیار که شاهزاده و پهلوانی دلیر است، در عین حال رویینتن است و آسیبناپذیر، به جز چشمهای او که مورد گزند واقع میشود. “اسفندیار قهرمانی دینی است چنانکه وقتی از بند پدر آزاد شد، با خدا پیمان کرد که پس از پیروزی، صد آتشکده در جهان برپا کند و همۀ بیرهان را به راه دین درآورد”. (مسکوب، ۱۳۵۶: ۲۷)
اما رستم قهرمان ملی و مدافع نیکی است. اسفندیار جوانی پیروزمند در نبردهاست و پدر وعدۀ پادشاهی بدو داده است. اما این امر را مشروط به کاری دانسته که عملی شدنش کاری ناممکن است. او ناگزیر است برای رسیدن به پادشاهی، بزرگترین پهلوان ایرانزمین را منقاد و مطیع خود سازد و دستبسته روانۀ دربار نماید.
اسفندیار در نبرد خود با رستم، اولبار او را بر زمین میافکند، اما به او مهلت میدهد. دلاور با تجربه با مهلت ستاندن از پهلوان جوان، از مهلکه میگریزد و با کمک پدر و چارهجویی از سیمرغ، آگاه میشود که دو چشم اسفندیار آسیبپذیر است. پس برای بار دوم به رزمگاه میآید و تیر را مستقیم به سوی چشمان اسفندیار نشانه میگیرد و پهلوان جوان را بر خاک میافکند.
شخصیت رستم در داستان نبرد با اسفندیار
“رستم نمونهیی از شخصیت ایستا است؛ شخصیتی که در داستان تغییر نکند، یا اندک تغییری پذیرد”.(نعمتاللهی. ۱۳۸۸ :۴۸ ) “به عبارت دیگر، در پایان داستان همان باشد که در آغاز بوده است” (میرصادقی.۱۳۸۵ : ۹۳ ) به طوری که حوادث بر او تأثیر نکند، یا اندک تغییری صورت پذیرد.
شخصیت رستم در این داستان، شخصیتی سنتی و جاافتاده است. رستم مظهری از عدالتجویی، اعتدال و برقراری امنیت اجتماعی است. او انسانی است که از اصل منطق و واقعیت پیروی میکند و قصد برقراری تعادل و تعاون میان اسفندیار و گشتاسب را دارد و با هیچ یک از آنها مخالف نیست. او در گفتوگویی با اسفندیار از هر دو آنها تمجید میکند:
خنک شاه کو چون تو دارد پسر / به بالا و فرت بنازد پدر
(شاهنامه: ۴۷۵)
گاه اسفندیار را اندرز میدهد که تو از واقعیات زمانه آگاهی نداری و او که از قدرتطلبی گشتاسب آگاه است، به اسفندیار گوشزد میکند که:
تو یکتادلی و ندیدهجهان
جهانبان به مرگ تو کوشد نهان
به گرد جهان بر دواند تو را
به هر سختی پروراند تو را
(شاهنامه:۸۳۵ .۸۳۶ )
رستم پیوسته اسفندیار را از جنگ بر حذر داشته و در اشاره به اسفندیار میگوید :
برابر همی با تو آیم به راه / کنم هر چه فرمان دهی پیش شاه
(شاهنامه: ۱۳۴۹ )
از دیدگاه محمد علی اسلامی ندوشن، رستم در این داستان شخصیتی استوار و یکدست دارد. بیعقده، متعال و بزرگمنش، ترکیبی از نوش و نیش. تا زمانی که امیدوار به جلب توافق اسفندیار است، بسیار نرم است از هیچ خواهش، پوزش و احساس بندهگی دریغ نمیورزد:
چنین گفت رستم به آواز سخت
که ای شاه شاداندل و نیک بخت
از این گونه مستیز و بد را مکوش
سوی مردمی یاز و باز آر هوش
(شاهنامه:۱۰۲۵ . ۱۰۲۶ )
خواهش رستم این است که از این فکر اهریمنی بیرون آید و با التماس و خواهش به وی میگوید:
گر این تیزی از مغز بیرون کنی
بکوشی و بر دیو افسون کنی
زمن هر چه خواهی تو فرمان کنم
به دیدار تو رامش جان کنم
(شاهنامه: ۵۱۵٫۵۱۶ )
“اما چون این امید بر باد میرود، محکم میایستد. سخنانی میگوید که چون خنجر بر دل شاهزاده مینشیند”:
(اسلامی ندوش، ۱۳۷۶ :۱۹ )
چنین گفت رستم به اسفندیار
که آوردی آن تخم زفتی به بار
تو آنی که گفتی که رویین تنم
بلند آسمان بر زمین بر زنم
(شاهنامه: ۱۳۹۳٫۱۳۹۲ )
به هر حال، رستم با تمام کوشش و اهتمام خود از برقراری تعادل میان گشتاسب و اسفندیار ناکام میماند و در آخر اسفندیار نابود میشود و گشتاسب همچنان بر سریر قدرت باقی میماند.
شخصیت اسفندیار در نبرد با رستم:
اسفندیار شاهزادهیی است که در عین شهریاری، پهلوان نیز هست. “دو صفتی که در شاهنامه جز در او در کس دیگری جمع نشده است.” (اسلامی ندوشن، ۱۳۷۶ :۲۷) این یگانۀ روزگار چندان خوشبخت به نظر نمیآید و عمری کوتاه دارد، اما همین عمر کوتاه هم سراسرش در کشمکش و جدال است.
اسفندیار به عنوان شخصیت اصلی داستان، دارای شخصیتی پویاست که در طول داستان مدام دچار تغییر و تحول است و جنبههایی از شخصیت او، عقاید، جهانبینی و حتا خوی و خصلت او دگرگون میشود. این دگرگونی گاه عمیق و گاه سطحی و پیش پا افتاده است. تغییرات شخصی در اسفندیار گاه در جهت سازندهگیِ دیگر شخصیتها صورت میپذیرد که نمونۀ بارز آن، گسترش دین بهی است و گاه در تخریب و ویرانگری آنها عمل مینماید که نمونۀ چشمگیر آن در نبرد با رستم است.
اسفندیار لبریز از جاهطلبی و غرور است. این امر به دلیل وضع خاص و ممتاز اوست. در وجود وی، دین و دولت با هم گره خورده اند:
چو از رستم اسفندیار این شنید
بخندید و شادان دلش بر دمید
بدو گفت کز رنج و کردار تو
شنیدم همی درد و تیمار تو
کنون کارهایی که من کرده ام
ز گردنکشان سر برآورده ام
نخستین کمر بستم از بهر دین
تهی کردم از بتپرستان زمین
(شاهنامه:۶۸۴٫۶۸۵٫۶۸۶٫۶۸۷)
میتوان گفت علت برخورد وی با رستم به دلیل وجود نیروی شهریاری و پهلوانی اوست:
تو آنی که پیش نیاکان من
بزرگان بیدار و پاکان من
پرستنده بودی همی با نیا
نجویم همی زین سخن کیمیا
(شاهنامه: ۶۹۸٫۶۹۹ )
اسفندیار در رویارویی با رستم دچار نوعی تعرض میگردد. از یکسو نزد پدر رستم را محق میداند:
چه جویی نبرد یکی پیرمرد / که کاووس خواندی ورا شیر گیر؟
(شاهنامه:۲۲۵)
از سوی دیگر چون به رستم میرسد حق را به گشتاسب میدهد:
چنین داد پاسخ ورا نامدار
که گر من بپیچم سر از شهریار
بدین گیتی اندر نکوهش بود
همان پیش یزدان پژوهش بود
دو گیتی به رستم نخواهم فروخت
کسی چشم دین را به سوزن ندوخت
(شاهنامه: ۵۶۱٫۵۶۱٫۵۶۲ )
“این تعارض ناشی از احساس متضاد وی است و همین دوگانهگی، شخصیت او را در زابلستان دستخوش تزلزل کرده است. وی ذاتاً مردی صریح و سادهدل است”، (اسلامی ندوشن. ۱۳۵۴ :۱۳۵ ) ولی به ناچار باید به مأموریت خویش تن در دهد. او که به این کار معتقد نیست و از یک باور به باور دیگر و از یک احساس به احساس دیگر نوسان دارد و تعادل فکری در این امر ندارد، چون به سیستان میرسد، در اتهام بستن به رستم با پدر همداستان میگردد که از “آرایش بندهگی” گشته است و راه ناسپاسی گرفته و حال آنکه پیش از آن گفته که نکوتر زو به ایران کسی نیست و “بزرگ است و با عهد کیخسرو است”.(اسلامی ندوشن. ۱۳۵۴ :۱۳۵)
او که پهلوانی دینی است، این امر را به رستم گوشزد میکند و بارها او را با نام سگزی بودن، مورد تحقیر و تمسخر قرار میدهد:
بدو گفت: کای سگزی بدگمان
نشد سیر جانت ز تیر و کمان
(شاهنامه: ۱۳۸۴)
در نهایت اسفندیار در آخرین لحظات پایانی عمرش از تضادی که با آن دستوپنجه نرم میکند، رها میشود و چشم و دلش گشوده میشود و تمامی دلمشغولیهایش ناچیز میگردد. اسفندیار از همۀ انگیزههایش دور میماند:
چنین گفت با رستم اسفندیار
که از تو ندیدم بد روزگار
زمانه چنین بود و بود آن چه بود
سخن هر چه گویم بباید شنود
ز گشتاسب دیدم بد بدگمان
نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان
(شاهنامه: ۱۴۶۶٫۱۴۶۷٫۱۴۶۸)
نتیجهگیری
همانگونه که گذشت، رستم قهرمان ملی است. او نمایندۀ تیپ فکری سنتی و پایبند به گذشته است. در مقابل، اسفندیار شهریار پهلوانی است که قهرمان دین بهی است؛ سمبول تغییر و دگرگونی. علاقۀ وی به تازهگی و قدم نهادن در دنیای نو و پرهیز از کهنهگی، باعث گردیده که دست به تغییرات و تبلیغ دین جدید بزند. در این داستان هر دو شخصیت نقطۀ مقابل هم هستند؛ رستم دارای شخصیتی ایستا و اسفندیار نمود شخصیت پویاست. در هر دو طرف قرینههای شخصیتی قرار دارند که هر کدام نقش خود را ایفا مینماید. رستم قهرمانی است مردمی که امید هزاران هزار آدمی را به دنبال خویش دارد و اسفندیار، شهریاری است که آرزوها و خیالات خام گشتاسب را به همراه دارد.
اسفندیار تشنۀ جاه و قدرت است و در اعماق ضمیر خود به این میاندیشد که برای رسیدن به قدرت و پادشاهی، رستم را به بند کشد؛ اما رستم در درون خود دیدی مهربان و دلسوزانه نسبت به اسفندیار دارد و تلاش میکند تا از جنگ با وی پرهیز نماید. اسفندیار جوانی خیره و خاماندیش است. او مظهر اندیشۀ جدید است؛ اندیشهیی که با وجود او فعلیت یافته و به عمل پرداخته است.
در باطنِ رستم کشاکشی آزاردهنده به چشم میخورد؛ این کشاکش به دلیل آن است که گریزگاهی برای خود بیابد و از تنگنای حوادث روزنهیی بگشاید. اما اسفندیار با دوگانهگی که همه در باطن وی موج میزند، دستوپنجه نرم میکند. وجود این دوگانهگی در رفتار او با رستم و گفتوشنودهای او، آشکار است؛ اگرچه این تضادها چندان نیست که در عملِ او تاثیرگذار باشد. از اینرو کشمکشهای درونی اسفندیار محدود به خویشتن اوست.
روی هم رفته، میتوان گفت در ژرف ساخت داستان، نوعی تقابل و تضاد به چشم میخورد.
Comments are closed.