احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۰ ثور ۱۳۹۶
طرفداران گلبدین حکمتیار او را رهبر کاریزما میخوانند؛ اما باید یادمان باشد که برای پذیرایی از یک رهبر کاریزما مردم را با زر و زور جمع نمیکنند و نمایش ساختهگی برای رهبر بی ملت راهاندازی نمیکنند.
وقتی خیابانهای شرق کابل را مزین با عکسهای گلبدین حکمتیار ساخته بودند و کارمندان دولتی و شاگردان مکاتب را با زور و زر برای پذیرایی او در ورزشگاه غازی جمع کرده بودند، من یادسالهایی افتادم که کابل با راکتپراکنیهای گلبدین مزین میشد.
هرشامگاه خیرخانۀ کابل در تاریکی و نبود برق فرو میرفت، اما با راکتهای حکمتیار صاحب، شهر خیرخانه چراغانی شده و از خانههای ساکت و بیصدا فریادهای بلند شده و نفرینها به گوش میرسید.
در آن سالها من بسیار کوچک بودم، اما خاطرۀ خواهرم که از اثر اثبات راکت گلبدین حکمتیار معیوب شد، هنوز بسیار برایم تازه است. فکر میکنم همین دیروز بود، خواهرم که ۱۱ سال بیشتر نداشت، یک پای و چند انگشت دستاش را از اثر اثبات راکت حکمتیار از دست داد و برای همیش معیوب شد، بعد از آن او دیگر نتوانست مدرسه برود؛ درس بخواند و مانند آدمهای عادی این سرزمین زندهگی کند. اما در آن زمانکه راکتپراکنی گلبدین هر روز قربانی میگرفت، به مردن پسر همسایه ما و معیوب شدن خواهرم و چند نفر دیگر ختم نمیشد، هر روز مردم کشته میشدند؛ معیوب و آواره میشدند؛ زیرا او برای رسیدن به قدرت کشته و زخمی کردن مردم را در نظر نداشت و برایش مهم نبود چیزی که مهم بود، رسیدن به قدرت بود و بس.
خوب یادم است که در آن زمان و پس از معیوب شدن خواهرم نوبت پسر همسایه ما که تقریباً جوان بود رسید. او در آن روز در یک میدان خودساخته توسط بچههای محل ما، والیبال بازی میکرد، اسمش طارق بود، بسیار فقیر بودند به اندازهیی که چون برای روشن کردن خانۀ شان در شب امکانات و وسایل نداشتند؛ معمولاً شام و پیش از تاریک شدن هوا، نان شب را میخوردند و میخوابیدند.
در آن روز شوم، طارق در میدان والیبال با بچهها والیبال بازی میکرد که راکت گلبدین حکمتیار به میدان فرود آمد و طارق و چند دوستش را در جا شهید و شمار زیادی را زخمی و معیوب کرد.
همسایهها میگفتند که پارچههای راکت مغز طارق را بیرون ریخته بود، نصف سرش نبود و پسران دیگر هم یکی پا نداشت و دیگری دستش قطع شده بود.
برای تدفین جسد طارق همسایهها پول جمع کردند. او عضو جناح سیاسی و نظامی فعال در آن دوران، نبود بل فقط یک نوجوان فقیری بود که بعد از کار کردن روزانه، عصرها با بچههای کوچه بازی میکرد.
از اینها که بگذریم شاید مثل داستان خواهر من هزاران نفر دیگر قصه تکراری داشته باشد و از همه مهمتر اینکه همین چند سال پیش در فروشگاه فاینست وزیراکبرخان و انتحاری که در کارتۀ نو رُخ داد، تمام واقعیتهای است که خود حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار مسوولیت آنان را به عهده گرفته است و اما سوالی که همواره در آن زمان و حتا امروز ذهنم را مشغول ساخته این است که آیا آقای حکمتیار انتقام نرسیدن به قدرت را از مردم ملکی، کودکان، زنان و…، میگرفت و میگیرد؟
چند روز پیش زمانیکه گلبدین در ارگ سخنرانی میکرد و امریکا را دشمن مردم افغانستان خطاب میکرد، به این فکر میکردم که اگر امریکا دشمن مردم افغانستان است، پس تویی که میلیونها شهروندان بیگناه را شهید، معیوب، بیخانمان و آواره کردید، چه استی؟
Comments are closed.