احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید حسین اشراق - ۲۰ ثور ۱۳۹۶
بخش دوازدهم
لایب نیتز در پاسخ به نگرشِ مونیستی “همه وجود بینی۱” اسپینوزا که به یک جوهرِ نامتناهی در هستی قایل بود و در چارچوبِ آن خدا و طبیعت یکی میشد، خطوطِ نگرش فلسفی جدیدِ کثرتگرا را ترسیم نمود و با ارایۀ مونادولوژی، طرح “همه چیز برای بهتر بودن در بهترین جهانهای ممکن” را درانداخت.
مونادولوژی لایب نیتز حکایت از آن داشت که: “جهان از مجموعه بینهایت اجزای فکرگونه به نام موناد تشکیل شده است. مونادها عناصر سادهیی میباشند که غیرقابل تقسیم و بدون پنجره هستند”(لایب نیتز،۱۳۷۵: ۱۴۵)، یعنی نفوذ متقابلی میان آنها امکانپذیر نیست. ایشان مطرح کرد که مونادها بهطور فردی تعریف میشوند و از آزادی اراده برخوردار اند، اما حالت اولیه هر موناد هر آنچه در هر زمان با آن اتفاق بیفتد را در بر دارد.
موناد، از نظر لایب نیتز تا آنجا است که در فعالیت است و فعالیت آنهم عبارت از انتقال مدام از یک حالتِ جدید به حالتِ دیگر در زنجیره بیپایان میباشد.بر همین مبناست که لایب نیتز اصل”استمرار” را جاگزین “اینهمانی” تحلیلی اسپینوزا کرد و “استمرار” به معنای “بودن” در “شدن” و “ثبات” در “تغییر” را وارد ادبیات فلسفی نمود.
اگرچه مدل لایب نیتز چندان راضیکننده به نظر نمیرسید، اما از اولین کوششهایی به شمار میرود که در عصر مدرن برای فورموله کردن مجددِ الگوی پلورالیستی جهان پس از یونان باستان صورت گرفته است، خصوصاً تیوری جهانهای موازی او که از طرف متفکران عصر حاضر نیز وارد مباحث در فیزیک و فلسفه شده است.
دانشمندِ دیگرِ قرن هفدهمی را که میتوان در فهرست پلورالیستها قرار داد، کریستین هویگنس۲ هالندی است. گذر از ایقانِ منطقی و نگاهِ تجربهگرایانه او به نجوم و فیزیک، پژوهشهای نوری و جایگاهِ تیوری احتمالاتش در اندیشه فلسفی عصر وی واجد اهمیت فوقالعاده بود. ایشان نوشته است:
من نمیتوانم وانمود کنم که با ضرس قاطع چیزی را به عنوان حقیقت بیان میکنم، چرا که آن جنون است، ولی فقط حدسِ محتمل را ارایه میدهم که حقیقتِ آن را هرکس آزاد است، برای خود ارزیابی کند. (به نقل از کاپلستون، ۱۳۸۶)
یکی از مبناهای فلسفی کثرتگرایی به تمایز گذاشتن میان نومن (پدیده) و فنومن (پدیدار) که بهواسطه کانت مطرح شده است، برمیگردد. کانت گفته است:
اشیا را آنگونه که فینفسه هستند(نومن) نمیشناسیم، بلکه آنها را بنا به درکِ خود آنچنانکه ظاهر میشوند(فنومن) درمییابیم و چون فهمها و معرفتها متکثر و مختلف هستند، انسانها در مواجهه با یک حقیقت واحد به برداشتهای مختلف و متفاوت میرسند. (کانت، ۱۳۷۰: ۳۲)
تمایزِ موصوف، از نظر فلسفه نقدی حایز اهمیتِ جدی است؛ زیرا “هدفش نهتنها تجربه ما از امور واقع، بلکه تجربه ما از تکالیفِ اخلاقی، ارزشهای ذوقی و دینی را نیز قابل فهم میکند”. (کورنر، ۱۳۸۰: ۲۳۴)
تحلیلگران، هگلگرایی را یکی از موانع جدی در برابر کثرتگرایی تلقی میکنند، اما صعود و افولِ آن در فرهنگ روشنفکری اروپا زمینه این را بهوجود آورد تا راهحلهای کثرتگرایانه واجد جایگاه شوند و مورد عنایت قرار گیرند.
در قرن بیستم، ظهور جستارِ کثرتگرایی در قالبِ طرحهای انتقادی، اقبالِ این را یافت تا با پویایی عصر همنشین شود و وارد مرحله جدیدی گردد.
با وارد شدنِ مناقشه میان کثرتگرایی و وحدتانگاری در قرن بیستم، زمینه این فراهم شد تا دامنه آن گستردهگی بیشتری پیدا کند و به این استدلال جایگاه ببخشد که: “معیاری وجود ندارد که با توسل به آن بتوان هنجارهای یک فرهنگ را بر فرهنگ دیگر تحمیل کرد”. (واتسن، ۱۳۸۱: ۱۰۶)
مهمترین کوششها در رابطه با طرح نظریههای پلورالیستی را برتراند راسل۳، ویلیام جیمز۴، ویتگنشتاین، جیمز وارد۵ و لازلو۶ بهراه انداختهاند.
راسل در قالبِ اتومیسم منطقی۷ در نقدِ وحدتگرایی مطرح نموده است:
منطقی که من با آن سر ستیز دارم، چنین فرض میکند که به منظور شناخت تمام و کمال هر چیز، باید از همه روابط و اوصافِ آن و همه قضایایی که در آنها ذکری از آن چیز آمده، مطلع باشید و البته از اینهمه چنین استنتاج کنید که جهان یک کُل بههم وابسته است… البته پُر واضح است از آنجا هر چیزی با چیزِ دیگر نسبتی دارد، بنابراین شما نمیتوانید همه حقایق را درباره آن چیز که خودش یک جزء سازنده است، بدانید؛ مگر آنکه درباره هر چیزی در جهان دانشی داشته باشد. (مک لنان،۱۳۸۱ : ۵۳ )
پس از آن ویلیام جیمز دانشمند پراگماتیست امریکایی در سلسله سخنرانیهای سال ۱۹۰۸ خود در دانشگاهِ اکسفورد که بعدها از طرف دانشگاهِ هاروارد تحت عنوان “یک جهانِ پلورالیستی۸” منتشر شد، در زمینه اینگونه اظهار نظر کرده است:
شگفتآور است که چرا تا حال کثرتگرایی رادیکال اینچنین ناچیز مورد تأکید فیلسوفان بوده است، فلاسفه خواه مادهباور باشند یا آنکه ذهنهایشان متوجه امور روحی باشند، هدفشان زدودن آشفتهگی است که جهان از آن آکنده است… تجربه کثرتگرایانه پیشنهادی من، در مقایسه با این تصاویر که میکوشند امور را معقول جلوه دهند، ظاهر ِاسفبار دارد، شکل مغشوش گیجکننده و خالی از ظرافت پیدا میکند، فاقد هرگونه طرح کلی چشمگیر است و شکل و شمایل چندان بزرگمنشانهیی ندارد. (همان: ۵۴ )
جیمز تأکید کرده است:
همه چیز به طُرُق گوناگون “با” یکدیگر هستند، ولی هیچ چیز همه چیز را در بر نمیگیرد یا بر همه چیز غلبه ندارد، واژه “و” در دنباله هر جمله میآید و چیزی همیشه از قلم میافتد، “نه کاملاً” بیان بهترین کوششها در هر جای گیتی، جهت دستیابی به همهشمولی بایستی ذکر شود… جهان پلورالیستی بیشتر شبیه “جمهوری فدرال” است تا یک امپراتوری یا پادشاهی، معهذا هرآنچه بسیار بتوان جمع کرد، بسیاری دیگر حضور خود را در مرکز مؤثر آگاهی عمل آشکار میسازد که چیزی دیگری خود گردان و غایب بوده و غیر قابل تقلیل به یگانهگی است. (جیمز، ۱۹۷۷: ۴۵)
نقادی کثرتگرایانه جیمز بیتردید تأثیرات جدی بر حوزههای فکری برجای گذاشت و اولویتهای فلسفی دوره قبل را دچار تحول نمود؛ این تأثیرگذاری به اندازهیی بود که ایشان با لحنِ قاطع اعلام نماید: “حیثیتِ امرِ مطلق در دستانِ ما بر باد رفته است” ( (James,1977:6
جیمز با استقبال از آموزه تطورِ خلاق هنری برگسون۹ استدلال میکرد: “ما در عین تجربه کردن، شاهد اموری در شُرُف وقوع نیز هستیم و با چنین اموری سرو کار داریم، نه آنکه شاهد هستیشناسیهای ثابت و انتزاعی باشیم”(Ibid: 63)، به همین جهت او قصد نداشت که تعبیر “مفهومپردازی۱۰” دیگری درباره وجوب نوعی اشیاء در جهان را مطرح کند بلکه برعکس، به حقایق جزیی و “تداومدار” توجه داشت.
۱ . Pantheism
۲ . Christiaan Huygens (1629 – 1695)
۳ . Bertrand Russell (1872 – 1970)
۴ . William James (1842 – 1910)
۵ . Jems Ward (1843 – 1925)
۶ . Ervin Lazlo (1932 )
۷ . logical atomism
۸ . A Pluralistic Universe
۹ . Henri Bergson(1859 – 1941)
۱۰ . conceptualisution
Comments are closed.