احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:روح الله بهزاد - ۲۰ ثور ۱۳۹۶
این روزها نوار تصویریی از گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی که بعد از بیست سال فرار از کشور، چند روزیست به پروسۀ صلح پیوسته و به افغانستان آمده است، در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود.
در این نوار آقای حکمتیار به صراحت میگوید: “در حکومت امریکایی کابل سهم غیر پشتونها به حدی زیاد و پُر رنگ است که سهم پشتونها با آن اصلاً قابل مقایسه نیست”.
آقای حکمتیار همچنان ادعا میکند که وزیر خارجۀ اسبق ایتالیا در پارلمان کشور خود اعتراف کرده است که سهم پشتونها در حکومت کابل به ویژه در پُستهای کلیدی حکومت، کمتر از پنج درصد است و احصاییۀ سازمان ملل نشان میدهد که ۶۵ درصد نفوس افغانستان را قوم پشتون شکل داده است.
اینکه آقای حکمتیار آمار سازمان ملل در پیوند به نفوس افغانستان را از کجا به دست آورده است که شهروندان و حتا حکومت افغانستان از آن بیخبر است، باید خودش پاسخ بدهد، اما بحث دیگر این است که گلبدین حکمتیار خودش را داعیهدار و رهبر یک حزبی میداند که این حزب، خط مشی اسلامی دارد و خواهان حکومتی است به مانند حکومت دوران پیامبر اسلام و یاران پیامبر آن حضرت. با دیدن این نوار به ذهن آدمی پرسشهای زیادی ایجاد میشود، اینکه آیا اسلام و پیامبر اسلام با زیادهخواهی و افزونطلبی حکومت بنا کرده بود؟ آیا معیار در حکومت اسلامی اکثریت بودن است و این دین به زیادهخواهی جوازه میدهد؟ واقعیت اکثریت و اقلیت در افغانستان چیست؟ گلبدین و حکومتِ غنی با این فکر نشنالیستی شان در پی چیستند؟ و…
تا جایی که من میدانم، ادبیات دینی ما نشان میدهد که پیامِ پیامبر اسلام، در یک بُعد، نفی برتریطلبی و شکستاندن طلسم فزونخواهی قومی و نژادی به ویژه قوم عرب بود. شما وقتی از حضرت بلال حبشیِ به عنوان فرد با اعتماد پیامبر میخوانید، به قطع در مییابید که معیار مبارزه در اسلام، برتریخواهی و فزونطلبی نیست. بلال حبشی یک سیاهپوست بود و در آنزمان، سیاهپوستان از محرمترین و منزویترین افراد جامعۀ عرب بودند، اما بلال به دلیل فکر انسانی و همهگانیاش، به فرد قابل اعتماد پیامبر بدل میگردد. ادبیات اسلامی ما با هرگونه برتریخواهی و افزونطلبی منافات دارد. احادیث و روایتهای متعدد و فراوانی از حضرت پیامبر در کتابهای مختلف دینی گواه این واقعیت است.
حالا، اگر آدمی بخواهد در پیوند به آقای حکمتیار بخواند و یا پژوهش کند تا هدف او، حزبش و اطرافیانش را فهم کند، چند مورد را میتواند به صورت واضح در کارکرد و رفتارش به مشاهد بنشیند. یک، اسلام ابزاری. به این معنا که حکمتیار هیچگاهی در پی اعادۀ حکومت اسلامی و تطبیق شرعیت اسلامی نبوده، بلکه پوششیست برای پنهان کردن اعمال غیر انسانی و اسلامیاش بوده است. برای حکمتیار هیچچیری مهمتر از قدرت و بودن در رأس قدرت نیست.
برای اینکه این توانسته باشم بحث را واضحتر و روشنتر ساخته باشیم، خوب است برگی از تاریخِ معاصر افغانستان را اینجا به شهادت بطلبیم. کودتای شهنواز تنی و حکمتیار نقطۀ عطفی در تاریخ معاصر افغانستان به شمار میآید. در سال ۱۳۶۸، گلبدین حکمتیارِ و شهنواز تنی دستبهدست هم میدهند تا در برابر حکومت دکتر نجیبالله کودتا کنند. اکر چه این کودتا قبل از وقوع، افشا شد و شکست خورد، اما پرسشی که مطرح میگردد، این است که چه سنخیتی میان حکمتیارِ اسلامگرا آنهم از نوع رادیکالش و شنواز تنیِ کمونیست وجود داشت که آنان را به هم وصل کرد؟ درحالی که این دو سالها با همدیگر جبهه گرفته بودند و تشنۀ خون یکدیگر بودند.
اکثریت تاریخنگاران بر این باور اند که نقطۀ وصل این دو مخالف، ریشه در باورهای قومیشان داشت/دارد، چون اکثریت اعضای شاخۀ پرچم حزب دموکراتیک خلق را غیر پشتونها تشیل میداد و دکتر نجیبالله اگر چه به لحاظ تباری پشتون بود، اما از آدرس شاخۀ پرچم به قدرت رسیده بود، برای گلبدین حکمتیار غیر قابل قبول بود که یک غیر پشتونها در حکومت افغانستان سهم داشته باشند. حکمتیار بعد از تأسیس حکومت مجاهدان، در برابر این نظام نیز شورش کرد و حکومت را نپذیرفت، اگر او واقعاً خواهان یک حکومت اسلامی که در آن همۀ اقوام افغانستان به صورت مساویانه سهم میداشتند، میبود، با حکومت مجاهدان یکجا میشد، اما او اینکار را نکرد.
اینکه میگویم برای حکمتیار هیچچیزی به اندازۀ بودن و رسیدنِ خودش، قوم و اطرافیاننش در قدرت مهم نیست، به گزاف نگفتهایم. تاریخ به وضاحت نشان میدهد که او حتا حکومت طالبان را که به لحاظ قومی و فکری به او نزدیک بود و سنخیت داشت، نپذیرفت، زیرا بازهم به لحاظ قومی، خاستگاه اصلی طالبان ولایت کندهار و اکثر سربازانِ طالب شاخۀ درانی قوم پشتون بودند، بناً گلبدین نمیتوانست با این گروه کنار بیاید و خود بیرون از قدرت باشد.
حکمتیار در رابطه به امریکا و حضور نیروهای خارجی در افغانستان نیز همواره دیدگاه به شدت رادیکال از خود بروز داده است. او بارها اعاد کرده است که افغانستان از سوی کشورهای خارجی به ویژه امریکا اشغال شده و نیاز است تا در برابر آنان «جهاد» صورت گیرد. اما حالا او با چنین اندیشهیی به حکومتی تسلیم شده است که منابع مالیاش را امریکا و جامعۀ جهانی تأمین میکند. تصاویر که از آمدن آقای حکمتیار به کابل در رسانههای اجتماعی به نشر رسید، نشان میدهد که او با طیارههای امریکایی به کابل انتقال داده شده است.
باورها بر این است که اشرف غنی بعد از رسیدن به قدرت، به لحاظ تباری پشتوانۀ قوی نداشت، یعنی چهرههای مطرح پشتون، آنهم از شاخۀ غلزایی در محور او وجود نداشت و از این ناحیه احساس کمبودی میکرد. ادامۀ این وضعیت در نهایت به این میشود که غنی دست به دامن حکمتیار دراز کند و از آنجایی که حکمتیار نیز خواستار دریافت چراغ سبز از سوی حکومت تازه به قدرت رسیدۀ همتبارش بود، به ندای غنی لبیک گفت. حکمتیار و غنی از شاخۀ غلزایی قوم پشتون هستند. با آمدن حکمتیار، حالا هم غنی توانسته خلای به وجود آمده در حاکمیتش را پُر کند، هم حکمتیار زمینۀ رسیدن به قدرت و حذف رقیبان سیاسیاش را دریافت کرد.
افزون بر این، حکمتیار و همفکران او همواره تأکید داشتهاند که قوم پشتون در افغانستان به لحاظ نفوس، بیشتر از سایر اقوام هستند، در حالی که هیچ احصاییۀ دقیق و همهجانبه تا به حال در این زمینه صورت نگرفته تا صحت و سقم مسأله روشن گردد. اسناد تدقیقی مراجع علمی دانشمندان و افغانستانشناسان داخلی و خارجی به وضاحت نشان میدهد که افغانستان به لحاظ قومی «کشور اقلیتها» است. مسألۀ اقوام و «اکثریت» و «اقلیت» خواندن اقوام در کشور، به علت نبود یک سرشماری دقیق شمارشی، تبدیل به یک چالش و خلاء جدی برای جامعۀ ما شده است که چنین فضایی فرصت را برای اشخاصی به مانند آقای حکمتیار هموار کرده تا از این مجرا به سود اهداف فاشیستی خود استفاده ببرند. باید این واقعیت را پذیرفت که در ساختار اجتماعی سیاسی افغانستانِ امروز، هویت قومی به صورت انکارناپذیری متبارز شده است و این دقیقاً واکنشی است بر هویتستیزیهایی که پس از ایجاد افغانستان، بر شهروندان این کشور روا داشته شد.
طرفه اینکه، آمدن حکمتیار با دار و دستۀ سلاح به دستش به کابل و اظهارات متناقض، هُشدارآمیز و عقدهمندانهاش در چند دور سخنرانی پیامهای مهم و قابل تأملی به همراه داشت. او نشان داد که با شرایط و تحولات به وجود آمده در افغانستان و در کُل در دنیا، احساس بیگانهگی میکند. نیاز است اطرافیانش به او بفهمانند که عصر حجر گذشته و ابزار رسیدن به قدرت نیز متحول گردیده است. مردم دنیا امروز به برنامه و اندیشه رأی میدهند و اعتماد میکنند نه به اکثریت و اقلیت. اکثریت بودن و اقلیت بودنِ اقوام در حکومت یا پستهای کلیدی حکومت نهتنها دردی را دوا نمیکند، بلکه تأکید بر این موارد، موجب واگرایی قومی و از همپاشی جامعه میگردد. زیادهخواهی و افزونطلبی دیگر به تاریخ پیوسته است. دنیا امروز شایستهگی، دانش، تجربه و در نهایت ارادۀ میخواهد.
آقای حکمتیار باید بداند که دیگر عصرِ زور و تحمیل به پایان رسیده است. این زمان، زمانِ همزیستی، کثرتباوری و احترام به هم است. عصری است که باید مشکلات را پذیرفت و برای حلِ آن راهکار درست و عقلانی سنجید. در زمان حاضر، این یک حقیقت است که شکافهای قومی در کشور، به صورت بیپیشینهیی عمیق شدهاند. پس انکار و حذف قومی، نهتنها که راهحل نیست، بلکه بحران را در پیخواهد داشت. با توجه به آنجه گفته آمد، به قول سهراپ سپهری: چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
Comments are closed.