احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۰ ثور ۱۳۹۶
من نجیب آزاد معاون سخنگوی ریاستجمهوری را نمیشناختم، ولی زمانی که گزارشِ یکی از رسانههای خصوصی را در موردش شنیدم، واقعاً شوکه شدم. چگونه ممکن است کسی دیروز چنان حرفهایی زده باشد ولی امروز همۀ آنها را رد کند و بگوید که من دیروز اشتباه فکر میکردم. شاید داشتنِ این جسارت که کسی به اشتباههایِ دیروزش اعتراف کند، یکی از فضایل انسانی به شمار رود، ولی آیا میتوان یک روز مدعی شد که ماست سفید است و چند روز بعد، خلافِ آن را ادعا کرد که نخیر من اشتباه فکر میکردم، ماست از بیخ و بنیاد سیاه بوده است؟
نجیب آزاد چنین کاری کرده و حتا آب از آب هم تکان نخورده است. او پیش از اینکه به سمتِ جدیدش منصوب شود، یکی از سرسختترین منتقـدان دولت بود، ولی به محضِ اینکه به عنوان معاون سخنگوی ریاست جمهوری برگزیده شد، در نخستین اقدام علیه خود، با کاردِ قدرت سرش را برید!
من نمیگویم که کسی حق ندارد تغییر فکر و عقیده دهد و یا اگر راهی را که دیروز میرفته و حالا فکر میکند آن راه اشتباه بوده، همچنان به رفتن در آن ادامه دهد؛ بل فکر میکنم که چنین آدمی، قابلِ ستایش است که جسارتِ نه گفتن به عملکردِ دیروزش را دارد. اما آقای آزاد چنین آدمی نیست. او در نوشتهها و گفتوگوهایش تنها به انتقادهای سـاده از برخی دولتمردان و کارکردشان اکتفا نکرده، بل با ادله و شواهد فراوان نشان داده که این افراد خلاف منافعِ ملی عمل کردهاند.
آیا حرفهای دیروزِ آقای آزاد درست بوده و یا اینکه چیزهایی را که حالا میگوید، درست اند؟ آیا او بدون هیچگونه فشار و تهدید سمتِ فعلی را پذیرفته و یا اینکه سمتِ تازه را به این دلیل قبول کرده که میان دو انتخابِ مرگ و زندهگی قرار گرفته است؟ آیا آقای آزاد مرعوبِ جاه و مقام شده که چنین با خود به دشمنی پرداخته و یا چیزهای دیگری و از جمله تشخیص واقعیت و حقیقت، سبب چنین دگرگونیِ عمیقی شدهاند؟
آقای آزاد متفکر و فیلسوف نیست که مهم باشد چرا دیروز چنان گفت و امروز چنین میگوید. انسانهای عادی ممکن است بدون آنکه کسی متوجه شود، اکثر وقتها دست به چنین اقدامهایی بزنند؛ یعنی امروز یک چیز بگویند و فردا چیزهای دیگری که در تقابل با حرفهای دیروزشان قرار داشته باشد. بر چنین انسانهایی زیاد هم کسـی خُرده نمیگیرد. ولی اگر کسی در حد و اندازۀ یک متفکر و یا فیلسوف میآید چیزهایی میگوید ولی فردا همۀ آنها را به چوبِ رد میبندد، آن وقت است که خیلی چیزها تغییر میکننـد. او مجبور است با دلیل و شواهد کافی نشان دهد که حرفهای دیروزش اشتباه بوده و امروز به دریافتهایی رسیده که خلافِ آنها را ثابت میکنند.
اما انسانهای عادی به چنین اثباتِ ادعاها نیاز ندارند، چرا که از آنها توقع نمیرود همچون یک اندیشمند و یا فیلسوف زندهگی کنند. از آنجایی که عقاید و برداشتهای آنها در حوزۀ کوچکی میتواند مطرح شود و یا تأثیرگذاری داشته باشد، به همان میزان نیز جدی گرفته میشود. ولی کار زمانی سخت است که چنین فردی در حوزۀ کلان مطرح باشد و حرفهایش نیز تأثیرگذاریهای خود را داشته باشند.
آقای آزاد در این میان، نه اندیشمند و فیلسوف است و نه هم فردی عادی که بشود گفت حرفها و عقاید دیروزش پشیزی اهمیت نداشتهاند؛ بل او دیروز به عنوان یکی از گزارشگرانِ یک نهاد تحقیقی عمل میکرده و امروز در کسوتِ سخنگوی بلندترین موقعیتِ دولتی قرار گرفته است. پس چنین آدمی نمیتواند فردی عادی به شمار رود. مشکل اینجاست که سخنهایِ پس از اینِ آقای آزاد را چگونه باید باور کرد؟ نشود که فردا وقتی از سمتِ جدید کنار زده شد، دوباره برخیزد و بگوید: “آی مردم، سخنهای سابقم کاملاً درست بودهاند و چیزهایی که در زمان کار دولتی گفتهام دروغ”. آنوقت با چنین کسی چه باید کرد؟
فراموش نکنیم که افغانستان کشور نابههنگامهاست. در این کشور هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد. مگر طی این سالها چیزهای خارقالعاده کم دیدهایم؟ کسی دیروز با تمامِ قدرت و توان علیه کسِ دیگری شعار داده، مطلب نوشته، مصاحبه کرده ولی امروز در کنارش به عنوان یکی از حامیانِ استراتژیکش قرار گرفته و هیچ کس هم نمیپرسد که دلیلِ دشمنیهای دیروز چه بود و انگیزۀ دوستیهای امروز چیست. اما وقتی کسی ـ اگر درست باشد ـ آنگونه که خودش ادعا دارد، چنان دروغهایی را گفته که همه خیانتِ ملی میتوانند باشند، چگونه امروز میشود به او باور داشت و مطمین بود که فردا با توجه به دسترسی به منابع محرم، خبط بزرگِ دیگری را به زیانِ کـشور و منافع آن انجام ندهد؟
از طرف دیگر، متأسفانه ارگ نیز در برخوردهایِ خود چندان صادقانه و شفاف عمل نمیکند. گاهی برای ارگ مهم است که دهنِ منتقدی را ببندد و زمانی در تبانی با او تلاش میکند که نجاتش دهد. حالا معلوم نیست که اینبار ارگ با آزاد چگونه برخورد کرده است؟ آیا زبانش را بسته و نجاتش داده است و یا چیزی دیگر؟
به هر حال، آنچه را که آقای آزاد با خودش کرد، بسیار سخیفانه و به دور از راه و رسمِ جوانمردی بود. او نباید تن به خودکشیِ خودخواسته میداد و کُلِ جامعه را نیز نسبت به مواضعِ خود و همۀ همقطارانش به تردید میافکند. داشتن سمتِ رسمی در دولت حرفِ مهمی نیست، بل مهم این است که چگونه میتوانیم شرافتمندانه زندهگی کنیم و خود و وجدانمان را راضی نگه داریم؛ چیزی که فکر نمیکنم پس از این آقای آزاد آن را داشته باشد.
Comments are closed.