احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فرهاد عرفانی ـ مزدک/ دو شنبه 1 جوزا 1396 - ۳۱ ثور ۱۳۹۶
هنر «خود» زیستن است و زیستن «خود» هنر است! چرا که هستی (۱): تموج اثراتیست بر واقعیت. هر اثر اگر برانگیزاند، هنر است و اگر هدایت کند، حقیقت است. پس حقیقت هنر، شیدایی ِ همایشی انسانی ـ طبیعیست، تا کمال ظاهر شود. شعر، تبلور لحظاتی زین شیدایی و اوجی از این همایش است. عشقیست که رسوخ میکند، میشناسد، تجزیه و تحلیل میکند و استنتاجی نمادین بهدست میدهد.
نماد، در اینجا، خواسته است؛ خواستهیی فراتر از حدود شناخت عامیانه، اما با همین شناخت، رابطهیی عمیق و ناگسستنی دارد. نمادها، نماینده و نمایانگر آرزوهایند. آنها را نباید با واقعیت موجود اشتباه گرفت، هر چند عناصر آن، تافته و بافتۀ همین واقعیت، اما «نپرداختۀ» آن است.
آرزوها «خود» ذوق انسان و اشتیاق او، در رسیدن به کمال است؛ کمالی که جز زیبایی را جستوجو نمیکند. لیک این زیبایی؛ همانا مطلوب بودن است، مطلوبی حقیقی، حقیقتی فراگیر، آنگونه که همه را فراگیرد. چرا که درستی، عین حقیقت است و کیست که در بطن وجود خود از حقیقت لذت نبرد و درستی را زیبا نداند؟
بر این پایه میتوان گفت که؛ شعر در عین حال که در زمان واقع میشود، متعلق به زمان نیست. میتواند واقعیت باشد، اما حقیقت نباشد، هرچند که در بطن خود حامل حقیقتی است. لطافت آن در لحظه احساس میشود، لیک زیبایی آن، تنها، قابل تصور است. و تصویر نیست! که «تنها» دورنماست. با شعر زیستن؛ زندهگی در واقعیت، گرایش به حقیقت، عشق به احساس و آمیزش با تعقل است.
با شعر بودن، به معنی انسان زیستن، به گونۀ آرمانی ِ آن است. اینچنین است که لطیفترین احساسات بشری، قابل انتقال از طریق این وسیله اند. آزادترین عرصه برای ارایۀ هر نوع برداشت از جهان و پدیدههای آن، اجتماع و انسان و مسایل او نیز، همین بستر است.
شعر پدیدهیی زبانیست، و زبان؛ پدیدهیی اجتماعی. شعر زاییدۀ تخیل آرزومند اجتماع انسانیست و اجتماع انسانی؛ نتیجۀ نیاز به تداوم حیات انسانی! پس شعر نگاه به زندهگیست، اما نه تنها آنگونه که هست، بلکه آنگونه نیز که باید باشد.
شعر، نتیجۀ نیاز است؛ نیاز به بیانی که بتواند بیانگر نمود عاطفی ـ آرمانی ِانسان باشد و این بیان، جز زبان تخیل «که قادر است به هر خواستهیی پوششی حقیقی بدهد» نیست.
شعر، سرزمین تصور را تسخیر میکند، تا به تصاویر (حقیقی و مجازی)، بُعدی حسی ببخشد. در این مرحله، شعر؛ تخیلیست محسوس، که زبان تحقق بخشیدن به ناممکنهاست.
بدین پایه، شعر؛ زندهگیست، به علاوه شاعر! شاعری که حس و تخیل و اندیشۀ او، بهانهییست برای بیان اجتماع و محیط انسانی ـ طبیعی و نیازها و تطورات آن. شعر بدون شاعر قابل تصور نیست و شاعر بدون مفهوم انسان و تمامی شناختی که نسبت به این موجود وجود دارد.
به آغاز سخن برمیگردیم؛… اگر هر فرآیند تحول و تبدیل در خلق یک اثر، سیری کیفی را به سوی زیباییشناسی انسانی طی کند، هنر؛ عینیتی فرانظر و دگرگون شده از واقعیت خام است، که محصول بیواسطۀ احساس و اندیشۀ هنرمند میباشد. اندیشه، خود، برآوردی مادی از دگرگونی حس انسانی، توسط دستگاه دماغیست. بر این اساس، فرآیند مذکور؛ دخالتیست بر پایۀ گزینش، پرورش و آفرینش، که بر سه محور استوار است:
۱- جهان خارج
۲- حس انسانی
۳- پالایش و پیرایش نظری و دماغی.
زیبایی در هنر، برقراری آنگونه روابط منطقی و ذوقیست، که بتواند بین سه عامل فوق تطابق ایجاد کرده و بر منطق حسی مخاطب نیز، منطبق گردد. شعر، تبلور نمادین ِچنین تطابقیست. ساختاری نوشتاریست، که موسیقی واژهها ـ تخیل هنرمند و اندیشۀ مادیت یافتۀ ِ انسانی ، سه کارپایۀِ پرداختِ آن را تشکیل میدهد.
ظرفیت بیانی شعر، همان ظرفیت بیانی شعور نیست! رشتههای هنری در کل دارای چنین خصیصهیی هستند. هر کدام، دایرۀ ادراک، نفوذ و بسط محدودی دارند و «این»، ریشه در محدودیتها و قیود صوری، و در ساختارهای پذیرفته شدۀ آنها دارد.
شکل، به عنوان رهآوردی ثانوی، تنها در هنر است که به هنگام ارایه، نمودی از ماهیت است. بر این اساس، فرآورده، «خود» هنر است و زیرساختهای آن کمتر مورد توجه قرار میگیرد. اگر این نکته را مدنظر داشته باشیم، درمییابیم که «بیان» در ظرفیتهای شعوری؛ نامحدود، و تصاویر هنری و از جمله شعر، در ارایۀ این ظرفیتها، محدود است.
اینچنین است که یک شعر، تنها ارایۀ بخشی از ادراک، تصورات و استنتاج برخاسته از قیاس احساس و تفکر میباشد. زبان، به عنوان زیرساخت، ابزار و تعمیمدهندۀ اندیشه، «خود» دارای محدودیتهایی از لحاظ آوایی و معنایی ـ تحولپذیری و تکامل و تطبیق است. این ابزار به عنوان پدیدهیی سیال، نمیتواند دارای کارکرد و ظرفیت ثابتی باشد. پس شعر، به مثابه نمودی زبانی ـ شعوری، شکلپذیری و کیفیتپذیریِ سیالیست که همراه با زبان و تحولات آن، دارای ظرفیتهای متفاوت بیانی میشود.
بخشی از مسوولیت کارکرد این نظام، بر عهدۀ شاعر است، که او «خود» نیز، مشمول این دگرگونیها و تحولات است. ضمن اینکه میزان قدرت ادراکه، تمرین و ممارست و کارکرد حسی او نیز، شروط مهمی در بالابردن ظرفیتهای بیانی شعر است.
یک شعر، در بهترین صورت، همیشه بخش کوچکی از مادۀ خام خود، یعنی شعور است. غیر از عوامل اصلی که ذکر شد؛ دستور زبان و شکل برخورد با آن ـ زیباییشناسی آوایی واژهها ـ شکل ترکیبها ـ قوانین معانی و بیان ـ موسیقی ـ مسایل مربوط به انتزاع و امتزاج در تصاویر و… در نهایت؛ زندهگی شاعر و عوامل محیطی، هر کدام میتوانند به مثابه عوامل بازدارنده و یا پیشبرنده عمل کنند.
در بهترین حالت نیز، شاعر برای درهم شکستن محدودیتهای بیانی خویش، چارهیی جز در زمان بودن ندارد. او باید از تمامی امکانات زبانی و فکری زمانۀ خویش در جهت گسترش شعاع عملکرد ظرفیتهای بیانی استفاده کند. با علم به اینکه حتا در این صورت، به دلیل محدودیتهایی که شمرده شد، تنها صدای او، پژواک بخشی از آن چیزیست که شعور هنرمندانه مینامیمش! تنها باید این نکته را همواره در نظر داشت که بیان؛ نمودی سیال است و ظرفیت های آن، در زمانه محدود و در زمان، نامحدود است.
زیرنویس:
۱- در اینجا مراد از هستی، حیات در کلیۀ نمودهای بیالوژیک است و نه جهان هستی.
Comments are closed.