احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:استاد عزیزاحمد حنیف/ دوشنبه 29 جوزا 1396 - ۲۸ جوزا ۱۳۹۶
بخش ششم/
سخن معروفی منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم است که گویی به مسلمانان دستور داده است: «علم را فرا گیرید ولو که در چین باشد». این روایت با وجود آنکه از لحاظ فن حدیث، درست نیست؛ اما به لحاظ مفهوم و محتوا با درنظرداشتِ دستآوردهای علمی مسلمانان در قرون اولیه، درست مینماید. به باور اقبال: مهمترین عامل عقبافتادهگی مسلمانان از کاروان علوم معاصر، دوری از آیینشان است. «آنچه اقبال را می آزارد، دسیسههای رنگارنگِ استعمار در زیر نامهای فریبنده برای نفود و دخالت در سرزمینهای اسلامی بود و آنچه او را به حیرت وا میداشت، سرگشتهگی و خودباختهگی نسلش در برابر غرب بود و آنچه او را به عمل فرا میخواند، آگاهی از حقیقت اسلام و احساس مسوولیت در برابر جامعۀ بشری و به خصوص مسلمانان بود»(۹، ص۱۲۵). او در بیتی، انتقادآمیز، خطاب به مسلمانان میگوید:
ای ز کار عصر حاضر بیخبر
چربدستیهای یورب را نگر
قالی از ابریشم تو ساختند
باز او را پیش تو انداختند
و در جایی دیگر، استعمار غربی را به شاهین و مسلمانان را به گنجشکِ گیرمانده در چنگ شاهین تشبیه مینماید:
ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است
دل شاهین نسوزد بهر آن مرغی که در چنگ است
اقبال مسلمانان را به سعی و تلاش و عمل تشویق میکند تا زمام رهبری عالم را به عهده بگیرند و باور دارد که اسلام یگانه آیینی است که میتواند صلح جهانی، برادری و برابری میان انسانهای شرقی و غربی را تضمین نماید و هر نوع تبعیض و سودجوییهای طبقاتی را از میان بردارد؛ جهانبینی اسلامی در پیوند به خدا، انسان و طبیعت، هم از نقطه نظر فلسفی و هم از دیدگاه تجربت اندیشانۀ فقهی و عرفانی و هم به لحاظ تاریخی برای اقبال سخت درخور توجه است؛ اما قرائتهای ناقص دینمداران از اسلام و دکاندارانی که ارزشهای دینی را به بازار سیاه استعمار لیلام کرده اند، سخت آزارش میدهد.
استاد مطهری میگوید: «اقبال لاهوری را قطعاً یک قهرمان اصلاحطلب در جهان اسلام باید به شمار آورد که اندیشههای اصلاحیش از مرز کشورش هم گذشت. اقبال فرهنگ غرب را میشناخته و با اندیشههای علمی و اجتماعی غرب آشنایی داشته تا آنجا که در غرب نیز به عنوان مفکر و فیلسوف به شمار آمده است. با همۀ آشنایی، فرهنگ غرب را فاقد یک ایدیولوژی جامع انسانی میدانسته و معتقد بوده است که مسلمانان تنها مردمی هستند که از چنین ایدیولوژی برخوردار و بهرهمندند. (۱۸، ص۵۰-۵۱)
او در خطاب به مسلمانان، از دلآویزی و پرویزی و چنگیزی استعمار با صدای رسایی فریاد برمیآورد، تا امت در خواب رفته را بیدار کند:
فریاد ز افرنگ و دلآویزی افرنگ
فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ
عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز؛ از خواب گران خیز!
بدین ترتیب، به مسلمانان پیشنهاد میکند که در سطح فردی و اجتماعی به خویشتن باز گردند و ارتباطات سیاسی و اجتماعی ِخود را بر مبنای معنویت ایمانی استوار سازند و علمای دین، شور و جذبۀ ایمانی را در نهاد جوانان احیا نمایند تا از این طریق در مقابل سیل بنیانبراندازِ تهاجم فکری غرب، بتوانند بهخوبی ایستادگی و از ارزشهای فرهنگی خویش پاسداری کنند.
اتحاد عالَم اسلام
اقبال، با در نظرداشت وضعیت سیاسی آشفتۀ جهان اسلام که در بالا از آن تذکر رفت و با نگرشِ وسیعی که به تاریخ سیاسی اسلام داشت، راه نجاتِ مسلمانان از پستی و ذلت در عرصههای علمی و سیاسی و بازگشت به عزت و شوکتِ از دست رفتۀ تاریخی را در اتحاد و همبستهگی مجدد با معیارها و مقتضیات عصر حاضر، مطرح کرد و در این راستا به یکسلسله فعالیتهای عملی نیز پرداخت؛ چنانکه در نشستهای سالانۀ انجمن حمایت اسلام، کنفرانسهای علمی در دانشگاههای هند و مقالات و اشعارش بهشدت روی آن تأکید کرد.
اتحاد و همبستهگی مسلمانان از نظر اقبال، تنها برای نجاتِ مسلمانان از استعمار غربی و رشد اقتصادی کشورهای اسلامی نیست، بلکه به هدف بازگشت به صلح و امنیت جهانی، عدالت و مساوات انسانی، ایجاد و استحکام پیوندهای عمیقِ انسانی میان فرزندان آدم، برداشتن پردههای تبارگرایی و ملیگرایی با تعریف ویژهیی که از متن فرهنگ اسلامی ارایه میدهد، است؛ زیرا وحدت مسلمانان میتواند مقدمهیی برای رفتن به سوی رهبری جهان و فراهمآوری خیر و سعادت به زندهگی بشر و یا حد اقل، ایجاد یک موازنۀ سیاسی میان قدرتهای استعماری شرق و غرب برای جلوگیری از تجاوز بر ملتهای مستضعف جهان باشد.
اقبال میگوید: «تا زمانی که این دموکراسی فرمایشی، این ناسیونالیسم افراطی مشئوم و این امپریالیسم فاسد نابود نشود؛ مادام که بشر عملاً ثابت نکند که به اعتقاد او کُل جهان خانوادهیی است از خداوند؛ تا وقتی که اختلاف بر سر نژاد، رنگ و ملیت کاملاً از میان برداشته نشود، انسان هرگز نخواهد توانست زندهگی رضایتآمیز و سعادتمندی را فراهم آورد و لاجرم آرمانهای زیبای آزادی، برابری و برادری هرگز تحقق نخواهند یافت.» (۱۷، ص۸۸)
اقبال با توجه به آیۀ سیزدهم سورۀ حجرات که خدای متعال در آن، تمام بندهگانش را صدا می زند: «های مردمان! ما شما را از مرد و زنی آفریدهایم، و شما را طایفه طایفه و قبیله قبیله نمودهایم تا همدیگر را بشناسید. بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شماست» و همچنان خطابۀ تاریخی پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وسلم در سال دهم هجری به هنگام حجهالوداع که فرمود: «های مردم! آگاه باشید که خدای شما یکی است؛ و پدر شما (هم) یکی است؛ آگاه باشید! هیچ برترییی عرب بر عجم ندارد و عجم بر عرب و نه سرخپوست بر سیاهپوست و نه سیاهپوست بر سرخپوست، مگر به تقوا»، معنای واقعی مساواتِ انسانی در آیین آسمانی اسلام را مییابد. (۱، ج۳۸، ص۴۷۴ ش«۲۳۴۸۹»)
سیزده قرن پیش از آنکه حقوق بشر و مساوات انسانی از حنجرۀ سازمان ملل متحد بیرون شود، دین مقدس اسلام در جزیرهالعرب، با زیباترین تصویر در دل تاریخ، آن را به گونۀ عملی به تجربه گرفت؛ چنانکه در روزگار پیامبر اسلام، بردهگان و بزرگانِ عرب در یکصف در کنار پیامبر نشستند و تمام تفاوتهای انسانی از میان آنها برداشته شد. «در سال هشتم هجری هنگامی که پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وسلم با هزاران نفر مسلمان، مکۀ معظمه را فتح نمود، به بلال دستور داد که بر فراز بام کعبه برآمده و بانگ نماز را سر دهد؛ در حالی که کعبۀ مشرفه در اندیشۀ اعراب و مسلمانان، یگانه محل مقدس و گرامی بود که باید یکی از ساداتِ عرب بر فراز بام آن بلند میشد و بانگ نماز سر میداد؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با این روش خواست، تمدن اسلامی را برای مسلمانان به نمایش بگذارد که بر مبنای مساوات میان افراد بشر استوار است. (۵، ص۵۴)
اقبال با ملیگرایییی که بیاعتمادی و دشمنی میان نوع بشر، ایجاد کند و تنشها و کشمکشها را به دنبال داشته باشد، سخت مخالف است. «مخالفتِ او با مفهوم ملیگرایی، ناشی از این است که جهانبینیِ وسیعی با انگیزۀ انسانی و دامنۀ کامل و گسترده دارد. اما ملیگرایی غربی مبتنی بر تنگنظری و پایمال کردن همدردیها و همفکریهای بشری است. این امر خلاف مقاصد عالی حیات است و زندهگی را از علو و خلوصی که باید داشته باشد، تهی میسازد. اما مخالفتِ اقبال را با اینگونه ناسیونالیسم نباید مخالف با میهنپرستی تعبیر کرد، چرا که همیشه تأکید میکرد: ناسیونالیسم به مفهوم عشق یک فرد به کشورش و حتا آمادهگی برای جاندادن در راه افتخار و سربلندی آن، قسمتی از ایمانِ یک مسلمان است». (۲، ص۶۹)
اسلام، اساس امت را بر مبنای عقیدۀ توحید گذاشت و روابط افراد و جوامع بر معیارهای ایمانیِ عمیق و نیرومند تنظیم گردید و ارزشهای انسانی معنا و مفهومِ گستردهیی به خود گرفت.
ملت ما را اساسِ دیگر است
این اساس اندر دلِ ما مضمر است
مدعای ما مآلِ ما یکیست
طرز و انداز خیالِ ما یکیست
او بدین باور است که اسلام یک ایدیولوژی دارای ثوابت و متغیرات است که از یکطرف برای حیات بشری بدون درنظرداشت مسلمان و غیرمسلمان بودن، دستور مشخص دارد و یکجا با زمان و مکان حرکت میکند و هرگز کهنهگی ندارد و از سوی دیگر، با تقلیدهای متحجرانه و کورکورانهیی که در جوامع اسلامیِ امروز به چشم میخورد، مخالف است.
کشورهای خلیج و اطرافِ دریای مدیترانه، بهنسبت اینکه ملتهای بزرگِ مسلمان و برادر بهسانِ ترک، عرب، فارس و افغان در کنار هم قرار دارند، برای استعمار از اهمیتِ ویژهیی برخوردار است؛ چنانکه سالهاست تلاش میکند در میان آنها فاصله و بیاعتمادی ایجاد کند.
در جاویدنامه به هنگام ملاقات و صحبت با سید جمالالدین افغانی، از ملتهای نامبرده شکایت میکند؛ شکایت به اینکه آزادی و هویتِ خود را در مقابل تمدنِ فریبندۀ غرب بیباکانه قمار کردند و جهان به شرق و غرب قسمت گردید:
ترک و ایران و عرب مست فرنگ
هریکی را در گلو شست فرنگ
مشرق از سلطانی مغرب خراب
اشتراک از دین ملت برده تاب
پیامبر خودی قرن بیستم، ندای ملکوتی تکاندهندهیی برای مسلمانانِ از خود رفته دارد و میخواهد ملل مسلمان را به جایگاهِ بندهگی و مسوولیت گرانمایۀشان در قبال خدا و خلق متوجه بسازد و از اینطریق، میخواهد آنها را به بازگشت به خویشتن فرا بخواند و نیروی خلاق ایمانییی در جوامع اسلامی بیافریند که زنجیرهای استعمار را بهیکبارهگی از دستوپای خویش بگشایند.
امتی بودی امم گردیدهای
بزم خود را خود ز هم پاشیدهای
آنچه تو با خویش کردی کس نکرد
روح پاک مصطفی آمد به درد
خویشتن را ترک و افغان خواندهای
وای بر تو، آنچه بودی ماندهای
ای که تو رسوای نام افتادهای
از درخت خویش خام افتادهای
معنای اتحاد عالَم اسلام و مخالفت اقبال با ملیگرایی به این معنا نیست که مرزهای سیاسی از میان برداشته شود، بلکه مسلمانان میتوانند از طریق امضای پیمانهای استراتژیک در عرصههای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی میان هم، ارتباطات دیپلماتیک خویش را تقویت نمایند و از این طریق استقلالیت سیاسیشان را حفظ نمایند.
او بدین باور است که استعمار غربی، در مرزکشیهای سیاسی میان کشورهای اسلامی نقش داشته و همواره تلاش میورزد که میان مسلمانان تفرقه بیـندازد و آب را گلآلود کند و از این طریق ماهی بگیرد؛ چنانکه هر از گاهی زمامدارانِ معاملهگر را در این کشورها، همچون برده میخرد و از آنها حمایت میکند تا بر منابع اقتصادی و سیاستگزاریهای داخلی و خارجی نفوذ داشته باشد.
تداوم اجتهاد
با در نظرداشتِ ارجگزاری قرآن کریم به عقل و تأکید مکرر برای اندیشیدن در پیوند به سرشت و سرنوشت خویشتن و اینکه اجتهاد عقلانی یکی از مصادر تشریعی در فرهنگ اسلامی به شمار میرود، علامه اقبال در بازسازی اندیشۀ دینی، اجتهاد را موتور محرکۀ اسلام خوانده و دلیل بدبختیهای مسلمانان را در عصر حاضر، توقف اجتهاد و دوری از عقلگرایییی که قرآن بدان تشویق و تأکید نموده است، میداند.
Comments are closed.