گزارشگر:استاد عزیزاحمد حنیف/ سه شنبه 30 جوزا 1396 - ۲۹ جوزا ۱۳۹۶
بخش هفتم و پایانی/
با در نظرداشتِ ارجگزاری قرآن کریم به عقل و تأکید مکرر برای اندیشیدن در پیوند به سرشت و سرنوشتِ خویشتن و اینکه اجتهاد عقلانی یکی از مصادر تشریعی در فرهنگ اسلامی به شمار میرود، علامه اقبال در بازسازی اندیشۀ دینی، اجتهاد را موتور محرکۀ اسلام خوانده و دلیل بدبختیهای مسلمانان را در عصر حاضر، توقف اجتهاد و دوری از عقلگرایییی که قرآن بدان تشویق و تأکید نموده است، میداند.
هرگاه قرآن کریم دلیلی برای اثبات توحید، یا تصدیق نبوت و یا الهی بودنِ قرآن و زنده شدنِ بعد از مرگ و مسایل دیگر ذکر میکند، عقل را مخاطب قرار میدهد تا روی آن بیندیشد؛ از همینجاست که در روز بازپرس، دستوپای و زبان و اعضای دیگرِ آدمی به سخن میآیند و بر گناهانی که در دنیا مرتکب شدهاند، گواهی میدهند.
در اینجا دو نوع عقلانیت مطرح میشود: یکی عقلانیتِ مقلِّد و دیگری عقلانیتِ مجتهد. تفاوت میان این دو نوع عقلانیت در این است که عقلانیت مقلِّد در سطح فردی کاربرد دارد و عقلانیت مجتهد در سطح اجتماعی. در اینجا بحثِ ما بر سرِ عقلانیت مجتهد است که از نظر اقبال، باید با زمان و مکان حرکت کند و در عرصههای مختلفِ زندهگی اجتماعی، پویایی و زایایی داشته باشد.
در بازسازی اندیشۀ دینی زیر عنوان «اصل حرکت در اسلام» به حدیث معاذ بن جبل رض اشاره میکند؛ هنگامی که رسول الله صلی الله علیه وسلم ایشان را به ولایت یمن گماشت، از وی پرسید: در میان مردم چگونه قضاوت خواهی کرد. معاذ گفت: در روشنی قرآن و سپس در پرتو احادیث و اگر در آن نیافتم، از اجتهاد عقلانیام کار خواهم گرفت. پیامبر بر وی آفرین گفت و او را تأیید کرد. (۱۱، ص۲۵۲)
با در نظرداشت گسترش عقلانیت فقهی در قرون اولیه و به وجود آمدن مکتبهای فقهی متعدد، اقبال بدین باور است که قرآن کریم و احادیث پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه وسلم بیشتر از هر آیینِ دیگری بر حل مشکلات اجتماعی از طریق عقلانیت فقهی تأکید کرده است. وقتی فقهای اسلام در قرنهای نخست توانستند مسایل مدنی، سیاسی و اقتصادیِ خود را در روشنی عقلانیت فقهی نظم ببخشند و این امر تا چند قرن بعد نیز توانست پویایی خود را داشته باشد و یکجا با زمان حرکت کند، در عصر حاضر که عقلانیت بشری نسبت به هر وقتِ دیگر انکشاف کرده است، هیچ دلیلی وجود ندارد که اجتهاد توقف نموده باشد. «قابل ذکر است که از میانۀ قرن اول تا آغاز قرن چهارم هجری، قریب به نوزده مکتب فقهی در اسلام به وجود آمد. این واقعیت به تنهایی کافی است تا نشان دهد که فقهای نخستین اسلام تا چه میزان تلاش بیوقفه داشتند که به ضرورتهای تمدنی در حال رشد توجه کنند. توسعۀ فتوحات اسلام و وسعت نظرییی که از آن حاصل آمد، فقهای اولیه را ناچار ساخت تا دیدشان را نسبت به مسایل و موضوعات، گستردهتر سازند و شرایط و اوضاع زندهگی و عادات و رسومِ اقوام تازهیی را که به امت اسلامی میپیوستند، مورد مطالعه قرار دهند. (۱۱، ص۲۶۰)
اکنون که زندهگی بشر شاهد تحولات عظیم گردیده و جهانبینی اسلامی نیز در مقابل جهانبینیهای شرق و غرب که تمدن و فرهنگ پُرباری را در خود پروریده، مطرح شده است، هیچ دلیلی وجود ندارد به اینکه فقط فقهای قرون اولیه صلاحیت اجتهاد را داشتند! و هیچ توجیه منطقییی وجود ندارد به اینکه زمان امتداد داشته باشد و اجتهاد بایستد.
اقبال میگوید: «از آنجا که همه چیز (در زندهگی بشر) تغییر یافته و امروزه جهان اسلام تحت تأثیر و درگیرِ نیروهای تازهیی است که با توسعۀ فوقالعادۀ اندیشۀ بشری در کلیۀ زمینهها پدیدار شده اند، هیچ دلیلی نمیبینیم که دیدگاههای فقهی پیشین همچنان ادامه داشته باشد. مگر بنیانگذاران مکاتب فقهیِ ما ادعا داشتند که دلایل و تفاسیرشان حرفِ آخر است؟ هرگز.» (۱۱، ص۲۶۴-۲۶۵)
فتواهایی که ده قرن پیش صادر شده است، به هیچوجه نمیتواند الزاماً امروز نیز کاربرد داشته باشد، در جایی که با شرایط زمان سازگاری دارد، بهتر است از آن استفاده شود؛ اما در جایی که سازگاری ندارد، مسلماً از سوی مجتهدینِ معاصر مورد بازنگری قرار گرفته و فتواهای جدید مطابق به نیاز و مقتضای زمان صادر گردد.
اقبال میگوید: «من هرگز نمیگویم که خدایناکرده در اصول مسلم دین، فقهی وجود دارد که به علتِ آن نمیتوان نیازهای فرهنگی موجود را برآورده ساخت، بلکه مقصودم این است که احکام فقها در زمانهای مختلف که بر پایۀ قرآن مجید و احادیث شریفه ارایه شده، در همان زمانها واقعاً مناسب و قابل عمل بوده، ولی برای زمانِ حال و رفع احتیاجات و نیازهای کنونی هرگز کافی نیست.» (۴، ج۲، ص۱۵۷)
او بدین باور است؛ همانطوری که با عقلانیت دینی در گذشته ما توانستیم جلو نفوذ فلسفۀ یونان بر مکاتب فقهی را بگیریم، در این عصر و زمان نیز، عقلانیت اروپایی در قالب جدیدِ آن به حوزه های دینیِ ما سخت هجوم آورده است که راه ایستادگی و مقاومت در مقابل آن، فقط از طریق عقلانیت فقهی در روشنی اصولِ ثابت و متغیراتِ فقهی ممکن و میسر است. بدین لحاظ، نیاز است که فقه اسلامی یکبارِ دیگر به دور از وابستهگیهای سیاسی و تأثیرپذیریهای استعماری، از سوی اندیشمندان فقهیِ ما مورد بازنگری نقادانه قرار بگیرد تا پاسخگوی نیاز و مقتضای زمان و مردم باشد.
اقبال میگوید: «خواست نسل کنونی مسلمانانِ آزاداندیش در مورد فقه این است که آن دسته از اصول حقوقی که در اسلام اساسی میباشند، میباید در پرتو تجربهیی که خود حاصل کردهاند و با توجه به شرایط دگرگون شدۀ زندهگی نوین، تفسیرِ دوباره شوند. تعالیم قرآن که حیات را فرایند آفرینشی بالنده میداند، لازم میشمارد که هر نسلی با ارشاد و هدایتِ پیشینیان خود، بیآنکه سد راهشان شوند، امکان بیابد که مشکلات خاصِ خود را حل کند.» (۱۱، ص۲۶۵)
اقبال با اشاره به فقه امام ابوحنیفه که بعد از استادش حماد بن ابی سلیمان، بنیانگذار اصلی مکتب رأی در تاریخ فقه اسلامی شناخته میشود، میگوید: روی آوردنِ امام به اصل «استحسان» و دوری از احادیث، این مطلب را میرساند که این مکتب تغییرپذیر است و با زمان یکجا باید حرکت کند؛ امام ابوحنیفه (رح) با چنین روش، در واقع مکتبِ فقهییی را اساس میگذارد که هیچگاه کهنهگی ندارد. «ابوحنیفه با بصیرتِ کاملی که در جمیع مسایل اسلامی داشت، از احادیث استفادۀ عملی نکرد. اینکه او اصل «استحسان» یعنی آنچه که موجب ترجیح حکمی در نظر فقهی میشود را مطرح کرد، خود مستلزم تحقیق و بررسی دقیقی از اوضاع و شرایط تفکر فقهی در هر زمان میباشد و روشن میسازد که چه انگیزههایی نگرشِ او را به سوی این منبع فقه اسلامی معطوف داشت.» (۱۱، ص۲۷۱)
بحث اقبال در بابِ خاتمیت نیز در همین محور میچرخد؛ او بدین باور است که معنای کمال در آیۀ سوم سوره «المائده»: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمتِ خود را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما برگزیدم»، بدون تداوم موتور محرکۀ اجتهاد همراه با زمان، معنایی را افاده نمیکند. در آن دسته از مسایلی که بر مبنای نصوص قطعیالدلاله از طریق قرآن کریم یا احادیث پیامبر صلی الله علیه وسلم ثابت اند، اجتهاد کاربرد ندارد؛ اما آن عده مسایل فقهییی که در روشنی آیات و احادیث به قواعد فقهی مانند: استحسان، دفع مفسده، جلب مصلحت، استصحاب حال و عرف، ارتباط دارد و در قرنهای دوم و سوم، مورد اختلاف مجتهدین بود، امروز نیز ایجاب میکند که از سوی علما مورد بازنگری قرار گیرد.
امام ابویوسف قاضی، شاگرد بزرگِ امام ابوحنیفه، شخص فقیری بود که مخارج تحصیلیاش از سوی امام فراهم میشد؛ اما وقتی به درجۀ اجتهاد رسید، دیدگاه وی در خیلی از مسایل با استادش تفاوت یافت و اصلاً سؤالی در زمینه وجود نداشت. همانطور، امام محمد بن حسن شیبانی، استاد امام شافعی وقتی خبر شد که دیدگاه شاگردش در خیلی از مسایل با وی متفاوت است، وی را به مناظره فرا خواند و دیدگاههای فقهیِ متفاوتِ وی را به عنوان یک مجتهد، تأیید کرد.
وقتی در نیمۀ دومِ قرن دوم هجری، دیدگاههای متفاوتِ فقهی میان شاگرد و استاد وجود داشته، بهوضاحت معلوم میشود که دیدگاههای فقهی در هر عصر و زمان در روشنیِ قواعد موضوعه و نیاز و مقتضای زمان قابل تغییر است.
پایان
علامه اقبال، پیامبر خودی است که در نیمۀ اولِ قرن بیستم در شبهقاره ظهور میکند تا از «اسرار خودی» پرده بردارد و «رموز بیخودی» را برای مسلمانان هویت باخته، بازگو کند و ندای «بازسازی اندیشۀ دینی» را از موقفِ یک حکیمِ نکتهسنج و متفکری ژرفنگر به گذشته و آیندۀ تاریخ و به گوش نسلهای آیندۀ مشرقزمین بهخصوص مسلمانان، برساند.
نغمهام از زخمه بیپرواستم
من نوای شـاعر فـرداسـتم
او، میر کاروانِ شبگمکرده راهیست که بهخاطر رسانیدن کاروان به منزل مقصود، «بانگ درا» را به صدا درمیآورد تا به مسافرانِ خستهحال و به خواب رفته، از پایان شبِ سیاه و فرا رسیدنِ طلوع بامداد و آمادهگی برای حرکت کاروان، خبر دهد.
اقبال، سفیر خداست که از سرزمین وحی و از شهر پیامبر، هدیۀ گرانسنگِ «ارمغان حجاز» را به صرافان گوهرناشناس روزگار خویش آورده است و آهنگ داوودیِ «زبور عجم» را به گوش جانِ آنان به صدا درمیآورد و از شه«بال جبریل» قصه میگوید و با «ضرب کلیم»اش ملتهای خوابیده را که گویی مردهاند، بیدار میکند و از فراز و فرودِ اندیشههای پارس و زردشت با «سیر فلسفه در ایران» اندیشمندانه سخن به میان میآورد.
در پاسخ به گویتۀ آلمانی «پیام مشرق» را میسراید و پیش روی ملتهای مشرقزمین بهویژه مسلمانان، این سؤال را مطرح میکند که «پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟». وقتی دلش از همهجا میگیرد، رخت سفر به افغانستان میبندد و با پیمودن پیچ و خَم درۀ خیبر به کابل میرسد و از آنجا به مخروبههای شهر غزنین قدیم بر مزار خاموش سلطان محمود و آرامگاه فقیرانۀ سنایی حاضر میشود و دعا میخواند و بعد از بازدید از مرقد شکوهمند احمدشاه درانی و زیارت خرقۀ مبارک در قندهار به هندوستان برمیگردد و یادوارۀ «مسافر»ش را به نسلهای واپسینِ این مرز و بوم به یادگار میگذارد.
وقتی دلش از خاکیان گرفته میشود و در این خاکستانِ تیرهنهاد احساسِ بیگانهگی میکند، پیامبرگونه به سیر تخیلی عارفانه در رکاب مرشد روشنضمیر رومی، به آنسوی افلاک میپردازد و بعد از ملاقات و صحبت با ارواح بزرگمردانِ تاریخ در باب سرگذشت و سرنوشتِ بشر، به زمین برمیگردد و از رمز و رازِ جاودانهگی انسان در قالب «جاویدنامه» سخن به میان میآورد.
بالاخره پس از گذشتِ شصتویک بهار زندهگی، به تاریخ ۲۱ اپریل سال ۱۹۳۸ میلادی، هنگام طلوعِ بامداد که ندای ملکوتیِ “حی علیالفلاح” از فراز منارههای مساجدِ لاهور گوشِ دلش را نوازش میکرد، چشم از جهان فرو میبنـدد.
منابع
قرآن کریم
۱- ابن حنبل، احمد بن محمد بن حنبل (۱۴۲۰هـ ق ۱۹۹۹م). مسند احمد. تحقیق: الآرنوؤط، شعیب. مؤسسهالرساله. بیروت. لبنان.
۲- اورنگ، بهاءالدین (۱۳۵۸هـ ش). یادنامۀ اقبال به مناسبت یکصدمین زادروز شاعر و فیلسوف علامه محمد اقبال، مقاله: بدرهای، فریدون. شرق و غرب در اشعار اقبال. خانۀ فرهنگ ایران، لاهور.
۳- بخاری، محمد بن اسماعیل، ابو عبدالله (۱۳۰۷هـ ق). الجامع الصحیح. تحقیق: دیب البغا، مصطفی. دار ابن کثیر. بیروت.
۴- جاوید اقبال. زندهگینامۀ محمد اقبال لاهوری. ترجمه و تحشیه: مقدم صفیاری، شهیندخت کامران. انتشارات اقبال اکادمی. پاکستان.
۵- ستوده، غلامرضا (۱۳۶۵هـ ش). در شناخت اقبال (مجموعه مقالات کنگرۀ جهانی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری). ناشر: دانشگاه تهران و وزارت ارشاد اسلامی.
۶- حسنی، علی، ابوالحسن (۱۳۸۶هـ ش). شگفتیهای اندیشۀ اقبال. مترجم: دهقان، عبدالقادر. چاپ اول، مرکز پخش تربت جام. انتشارات آوای اسلام.
۷- سیدین، غلام (۱۳۷۹هـ ش). مبانی تربیت فرد و جامعه از دیدگاه اقبال. ترجمه: ماکان، محمد بقایی. چاپخانۀ رامین. تهران.
۸- صفیاری، شهیندخت کامران مقدم (۱۹۹۹م). شرق و غرب در کلام اقبال. کوشش و اهتمام: عمر، محمد سبیل. چاپخانۀ طیب اقبال. لاهور.
۹- فریدنی، مشایخ، محمدحسین (۱۳۹۰هـ ش). نوای شاعر فردا. انتشارات جهان دانش. کابل.
۱۰- لاهوری، محمداقبال (۱۳۷۹هـ ش). بازسازی اندیشۀ دینی در اسلام. ترجمه: ماکان، محمد بقایی. چاپخانۀ رامین. تهران.
۱۱- لاهوری، محمد اقبال (۱۳۶۶هـ ش). کلیات فارسی اقبال لاهوری، مقدمه و حواشی: م درویش، چاپخانۀ علمی. سازمان انتشارات جاویدان. تهران.
۱۲- لاهوری، محمد اقبال (۲۰۰۴م). بانگ درا. اردوبازار. کراچی. پاکستان.
۱۳- ماکان، محمد بقایی (۱۳۷۹هـ ش). شرار زندهگی. انتشارات فردوس. چاپخانۀ رامین. تهران.
۱۴- ماکان، محمد بقایی (۱۳۷۹هـ ش). اقبال با چهارده روایت. چاپخانۀ رامین. تهران.
۱۵- مبارکپوری، صفیالرحمن. سیرتالنبی. ترجمه: عبدالله خاموش هروی، تربت جام، احمد جام. تهران.
۱۶- محمد ریاض (۱۳۶۸هـ ش). تأملات گونهگون (یادداشتهای پراکنده). انتشارات مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان.
۱۷- مطهری، مرتضی. نهضتهای اسلامی صدسالۀ اخیر. انتشارات صدر. تهران.
۱۸- نقوی، علیمحمد (۱۳۵۸هـ ش). ایدیولوژی انقلابی اقبال. ترجمه: م م بحری. انتشارات اسلامی ناصر خسرو. تهران. ایران.
Comments are closed.