احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هادی میـران/ دوشنبه 12 سرطان 1396 - ۱۱ سرطان ۱۳۹۶
بخش نخست/
جامعهپذیری (Socialization)
جامعهپذیری“Socialization”به مجموعهیی از نگرش و رفتارهای اکتسابی اطلاق میگردد که از مجرای کانونهای مختلف در یک جامعه، توسط اعضای جامعه فرا گرفته میشود. این پارادایم برای اولینبار در اوایل قرن نوزده میلادی توسط ایملی دورکیم وارد ادبیات جامعهشناختی گردید و پس از مدتی به یک دیدگاه معتبر در عرصۀ تحلیل و تفسیر منازعاتِ اجتماعی مبدل گردید. از این چشمانداز، اخلاق و الگوهای رفتاریِ افراد جامعه، یک فرایند ساختاری دانسته میشود که با ایجاد تغییر مطلوب در محتوای کانونهای آموزشی و تربیتی، در نحوۀ نگرش و محتوای اخلاق و الگوهای رفتاریِ اعضای جامعه نیز میتوان تغییر و تحول ایجاد کرد. به قول دورکیم، محتوای اخلاق و رفتارِ انسانها محصول فرهنگ و آموزههای مسلط بر مناسبات اجتماعی و تأثیر نهادهایی اند که در بستر آن اعضای یک جامعه، فرایند جامعهپذیری را فرا میگیرند. از اینرو به هر پیمانهیی که این آموزهها و نهادها مدرن و کارآمد باشند، به همان پیمانه تولیدات و تأثیراتِ آن بر فرایند شکلگیری الگوهای رفتاری اثرگذار و جهتدهنده واقع میگردد(۱).
انتونی گیدنس (۲۰۰۳) جامعهشناس بریتانیایی، دیدگاه نستباً مشابه با ایملی دورکیم دارد. به باور گیدنس، جامعهپذیری به فرایندی اطلاق میگردد که در بستر آن، اطفال و اعضای جدیدِ جامعه رفتار و هنجارهای رایج و غالب در جامعه را فرا میگیرند. اطفال به تدریج آموزهها و الگوهای همخوان با فرهنگی که در دامن آن تولد یافته اند، میآموزند و رفتار خود را متناسب با آن عیار میکنند. از چشمانداز گیدنس، این فرایند را به کانالی میتوان تشبیه کرد که ارزشها و فضیلتهای تاریخی و فرهنگی یک جامعه را از نسل قبلی به نسل بعدی منتقل میکند. گیدنس روند جامعهپذیری را یک جریان همیشه در حال حرکت میداند که در تعامل با محیط و سایر پدیدههای پیرامونی، الگوهای نگرشی و همچنان رفتار و هنجارهای مسلط بر جامعه را تعریف و بازتعریف مینماید. از دید گیدنس، جامعهپذیری عمدتاً در دو مرحله صورت میگیرد.
چنانچه که قبلاً نیز اشاره شد، روابط و شبکههای اجتماعی در روند تکمیلیِ این مراحل تأثیرات بسیار برجسته دارند که وی این دو مرحله را جامعهپذیری ابتدایی و جامعهپذیری ثانوی مینامد. مرحلۀ ابتدایی جامعهپذیری در دوران طفولیت صورت میگیرد که یکی از مراحل بسیار حساس برای آموختن آموزههای فرهنگی و هنجارهای رفتاری دانسته میشود. در واقع این همان مرحلهیی است که اطفال زبان را میآموزند و بسیاری از راز و رموزهای نانوشتۀ اجتماعی را نیز فرا گرفته که به تدریج، اساس آموزههای بعدی و بنیاد تکوین تشخص و اعتبار اجتماعی برای وی قرار میگیرند.
مرحلۀ ثانوی جامعهپذیری یا به عبارت دیگر اجتماعی شدن، بعد از اختتام دوران طفولیت شروع میشود. در این مرحله شاخصها و نهادهای اجتماعی مانند نهادهای آموزشی، سازمانها، مطبوعات، دوستان، و محیط کار در شکلگیری الگوها و هنجارهای رفتاری انسان اثرات تعیینکننده میگذارند. تعامل با این شاخصهها و نهادها، در واقع فرصت و زمینهیی دانسته میشود که اعضای یک جامعه با استفاده از آن، قواعد رفتاری و ارزشهای رایج و غالب در جامعه را فرا گرفته و خود را با این هنجارها وفق میدهند. (۲)
جوانان و جامعهپذیری در افغانستان
بحث فرایند جامعهپذیری یا به عبارت دیگر اجتماعی شدن در افغانستان، هنوز ناشکفته مانده است و نهادهای آموزشی و پرورشی که مسوولیت پرورش و آموزش را در جامعه به عهده دارند، تاهنوز نتوانستهاند الگوی شخصیتی و رفتاری ایدهآل را به منظور هدفمند ساختنِ فرایند آموزش همهگانی تعریف نموده و محیط و امکانات متناسب با آن را فراهم نمایند. افغانستان موزاییکی از اقوام، فرهنگها، مذاهب، و سنتهای متفاوت است که باشندهگان آن به دلیل فقدان عواطف ملی و فقدان فرایند جامعهپذیری ملی، متأسفانه کمتر شرایط همدیگرپذیری را تجربه کردهاند.
تاریخ افغانستان روایتگر رخدادهای بسیار تلخ و خونین است که از آبشخور عصبیتهای قومی و مذهبی تعذیه گردیده و پیآیند آن یک جامعۀ متفرق و بیمارِ آمیخته با فقر را صورت و سیرت بخشیده است(۳). تفرق، پریشانرفتاری، عصبیتهای قومی، حساسیتهای زبانی و مذهبی، فقدان خویشاوندی ملی به صورتِ یک پارادایم بر فرایند پرورش اجتماعی سایه افکنده و برایند آن برسازههای شخصیت و منیت مردمِ این سرزمین را رقم زده است. از همینرو خُردهفرهنگهای قومی همواره به عنوان تکیهگاه و فضیلتهای فرهنگیِ مردمان این سرزمین قرار گرفته است و در واقع همین فرایند سبب شده که فرصت شکلگیری احساس و عواطفِ ملی ناشکفته باقی بماند. در چنین وضعیتی، جامعهپذیری نیز به عنوان یک فرایند مستمر در سایۀ آموزههای همین پارادایم تعریف شده است. به همین دلیل است که مردم افغانستان تا هنوز به معرفتِ فراقومی دست نیافته است تا بتوانند از آن به عنوان محور تجمع و آرایش ملی استفاده کرده و شرایط همدیگرپذیری و خویشاوندی ملی را فراهم نماید. لذا با توجه به این پسمنظر، فرایند جامعهپذیری یا اجتماعی شدن در افغانستان، در سایۀ فرهنگ و سنتهای قومی، به بلوغ رسیده و به کمال مینشیند و به همین دلیل دلبستهگی و عواطفِ قومی تا آخر عمر به عنوان شاخصههای هویتی پابرجا مانده و امکان همگرایی به منظور تولید فضیلتهای فراقومی محدود میگردد. با توجه به همین فرایند، هویت قومی، علایق قومی و نسبتهای خانوادهگی از یکسو به عنوان شناسههای منزلت اجنماعی و از سوی دیگر، به عنوان کانال انتقال این فضیلت و منزلت به نسل بعدی عمل مینمایند.
در افغانستان به دلیل ناشکفتهگی خرد جمعی و رکود و سکوت فرهنگ و اندیشه، اقبال ایجاد نظام سیاسی که بر بنیاد توسعه و رفاه عامه استوار باشد، میسر نگردیده است و به همین دلیل اثرگذاری فرایند تحولات و دگردیسیهای مدرنیسم در این کشور هیچگاه امکان عبور از شکل به محتوا را نیافته است. این وضعیت سبب شده که از یک سو جداافتادهگیهای قومی به رسمیت شناخته شود و از سوی دیگر دیوارههای فرهنگ و سنتها در برابر نفوذ مدرنیستم از ثبات و استحکامِ بیشتر برخوردار گردد. ثبات و استحکام دیوارههای فرهنگ و سنتهای قومی چنان است که حتا آموزههای دینی اسلام و همینگونه آموزههای مارکسیسم به عنوان ایدیولوژی مدرن نتوانستند این دیوارهها را در این کشور فرو ریخته و شرایط تمرین مدرنیسم را فراهم نمایند. افزون بر این، فقدان تعریف از مناسبات شهروندی، اعمال تبعیض از طرف نظام نسبت به شهروندان، ساختار نامتعادل نهادها و سازمانهای سیاسی ـ اجتماعی و فقدان نگرش فراقومی در سیاستگذاریهای ملی، سبب میگردد که تعلق خاطر شهروندان در درون حصار و خصلتهای قومی محصور بماند. لذا با توجه به این واقعیت، دور ازانتظار نیست که کثیری از نخبهگان فکری جامعه بهرغم داشتن تحصیلات مدرن و تماس با فراوردهها و محصولات فکری مکاتب معاصر، همچنان در حصار پندارهها و عصبیتهای قومی گرفتار مانده و در پناهگاه هویت قومی احساس هویت کنند.
Comments are closed.