احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مسعود راحل/ سه شنبه 20 سرطان 1396 - ۱۹ سرطان ۱۳۹۶
بخش نخست/
«پرنسیب آزادی نه تنها در تفکر است، بلکه ریشۀ تفکر است…»
هگــــل
۱ – واقعۀ فرهنگی «روشنگری»، نه تنها سرآغاز نوِ اندیشۀ فلسفی در حوزۀ سیاسی و فرهنگی، بلکه مهمترین سرآغاز تازه در حوزۀ فلسفۀ شناخت است.
فلسفۀ شناخت معاصر، چه در سطح سوال و چه در سطح محتوا و متود، نتیجۀ این مقطع شناختشناسی (epistemologische Bruch) یعنی فلسفۀ روشنگری؛ و در تحلیل نهایی، نتیجۀ بهوجود آمدنِ یک خودآگاهی تازۀ انسان در رابطه با طبیعت و امکانات تسلطش روی طبیعت از طریق شناخت علمی میباشد. تسلط روی طبیعت، گسترش فضاهای قابل دسترسِ انسانها و عقلانی شدن محیط زیست، برنامۀ بزرگ فرهنگِ مدرنیته و روشنگری بوده است.
کیفیت اساسی این خودآگاهیِ جدید فلسفی و فرهنگی را میتوان مثلاً در کتاب «اورگانون جدید» فرانسس بیکن مشاهده کرد و دیدگاه فلسفی کانت را هم میتوان در ادامۀ این سنتِ فلسفی، که ماهیت آن نفیِ سنت بود، قرار داد.
به گفتۀ کارل پوپر، «خوشبینی شناختشناسی» کیفیت بنیادی فلسفۀ روشنگری بوده است.
کارل پوپر در مقدمۀ کتاب «حدسها و ابطالها» مینویسد:
«انسان میتواند بداند؛ بنا بر آن، آزاد است. این دستوری است که رابطه بین خوشبینیِ شناختشناسی و اندیشههای آزادیگری را نشان میدهد».
مفاهیم «آزادی» و «آزادیگری» اکثراً در حوزۀ فلسفۀ سیاسی مطرح شدهاند و اهمیت آن در حوزۀ فلسفۀ شناخت کمتر مطرح شده. این مسأله واضح است که آزادی فکری، آزادی پرسش و بازپرسش، آزادی استدلال، شرط پیشین تکوین و انکشاف روحیۀ علمی است.
این گفتۀ کارل پوپر را میتوان معکوس ساخت و گفت: «انسان آزاد است، پس میتواند بداند…»
ولی عمیقتر از آن باید متوجه بود که در فلسفۀ کانت و ایدهآلیسم آلمانی، پدیدۀ آزادی با الگوی خودانگیختهگی (Spontanität) فطری عقل، عجین است.
و این خودانگیختهگی عقل، پیششرط شناخت علمی است. فقط یک موجود آزاد میتواند بداند، و یا جویایی حقیقت را در خود بپرورد.
از دیدگاه هگل، آزادی و خودانگیختهگی عقل، الگوی بنیادی فلسفۀ کانت است.
هگل در کتاب «تاریخ فلسفه» (متن آلمانی، جلد دوم) مینویسد: «بنا بر آن، خود تفکر آزادی است. آن کسی که تفکر را رد میکند و از آزادی حرف میزند، نمیداند دربارۀ چه حرف میزند». [برگردان: م. ر]
جوهر فلسفی خود هگل روی این گفتۀ او استوار است که «ماهیت روح آزادی است». ما باید در مبحث جداگانهیی روی هگل، به این مساله بپردازیم که چرا از دیدگاه او، ماهیت فطری عقل (روح، Geist) آزادی است.
اتفاقاً تکوین آزادی انسان از طریق شناخت، یا دیالکتیک خرد و آزادی، اساس فلسفۀ هگل است.
روشنگری از دیدگاه کانت، یعنی بالفعل شدنِ آزادی فطری و بالقوۀ ذهن. چون عقل بالقوه آزاد است ولی بالفعل در قیمومیت بهسر میبرد.
تعریف کانت از پدیدۀ «روشنگری» در رسالۀ معروف او درین زمینه، نشاندهندۀ یک سرآغازِ تازۀ تعقل فلسفی میباشد:
«روشنگری عبارت است از آزادی انسان از قیمومیتی که خود وی بر خود تحمیل کرده … و از ناتوانی برای بهکار بردن عقل خودش بدون رهنمایی کسِ دیگر…»
ترجمۀ مفهوم کانتی (Unmündigkeit) به عنوان «نابالغی»، ترجمۀ دقیقی نیست. شاید مفهوم «قیمومیت» درین زمینه معادل بهتری باشد.
منظور کانت درین زمینه این است که قیمومت یعنی سرپرستی، نظارت و کنترول، نابالغی ذهنی را سبب میشود. قیمومیت مانع رشد طبیعیِ عقل انسان میشود و نابالغی بهوجود میآورد. این قیمومیت میتواند قیمومیت فرهنگی و مذهبی باشد یا سیاسی و حزبی.
درین شکی نیست که تعقل فلسفی در قرون وسطا، در چهارچوب قیمومیت مذهبی قرار داشته و این قیمومیت، آزادی تعقل فلسفی را محدود ساخته بود.
انتقاد کانت متوجه این قیمومتِ درونیشده و فطریشدهیی است که موجب سرکوب شدن تعقل آزاد و خودانگیختهگی عقل میشود. روشنگری یعنی رها ساختنِ ظرفیتهای جویندهگی فطریِ عقل از بندش سنتگراییهای جزمی.
جهش اساسی فلسفۀ روشنگری مربوط میشود به آزاد شدنِ ذهن و عقل از قیمومیت کلیسا و مذهب، و بهوجود آوردن یک سرآغازِ تازه برای اندیشه.
اتفاقاً بهوجود آوردن سرآغازهای تازه برای اندیشه، یکی از اهداف اساسی فلسفه است.
آزاد شدن عقل از قیمومیت مذهبی در اروپا سبب بهوجود آمدن یک تحرک تازه در حوزۀ تعقل، و در رابطه با آن، نتیجۀ بهوجود آمدن روحیۀ ابداع، نوآوری و ابتکار در حوزۀ تعقل فلسفی شد و این روحیۀ ابتکار و نوآوری در تمام حوزههای فرهنگی گسترش یافت.
مدرنیته و در رابطه با آن روشنگری، یعنی فرهنگ فراخوانیِ نو.
قرن هژدهمِ اروپا را قرن فلسفی نام نهادهاند. در حقیقت، فلسفۀ روشنگری، موتور ابتکار و نوآوری در حوزۀ فرهنگی قرن هژدهم اروپا بوده است.
مفهوم «سوژه» در فلسفۀ کانت، مفهوم این «عقل فاعل» شده را میرساند.
۲ – مفهوم مقطع شناختشناسی (epistemologische Bruch) درین نوشتار با اتکا به دیدگاه شناختشناسی گستون بشلار، فیلسوف فرانسوی، بهکار برده شده. گستون بشلار مهمترین فیلسوف شناختشناسی قرن بیستم فرانسه، مسیر تکوین و پیشرفت روحیۀ علمی را نتیجۀ تداومها نه، بلکه نتیجۀ بهوجود آمدن «مقطعهای شناختشناسی» در سطح دید و قضاوت و جهانبینی میداند.
این مقطعها، پیششرط بهوجود آمدن سرآغازهای تازه در تاریخ ارتقای علوم میباشد.
اگر به تاریخ تکوین و ارتقای علوم نگاه کنیم، میبینیم که مثلاً تکوین دیدگاههای گالیله و نیوتن مربوط میشود به واپس زدنِ سلطۀ دیدگاه ارسطویی فیزیک و بهوجود آوردن یک دیدگاه و متود تازۀ پژوهش در رابطه با جسمان طبیعی. همچنان، در حد فاصل بین نیوتن و انشتاین، ما بازهم میتوانیم از مقطع شناختشناسی حرف بزنیم.
کتاب «تکوین روحیۀ علمی» گستون بشلار، یکی از آثار کلیدی شناختشناسی معاصر قلمداد میشود که تأثیرات آن مثلاً در آثار میشل فوکو هم محسوس است.
ولف لی پنز در مقدمۀ آلمانیِ این کتاب مینویسد:
«شناخت علمی با دادههای حسی شروع نمیشود، بلکه با … در هم شکستنِ حوزۀ بدیهی تجربی…» (برگردان: م. ر). یعنی تکوین دیدگاه علمی در تضاد با دیدگاه روزمرهگی و نفی آن بهوجود میآید. در زندهگی روزمره ما در دنیایی از بدیهتهای شهودی زندهگی میکنیم. این بهدیتها شالودههای ذهنی ما را در بُعد تجربی روزمرهگی تشکیل میدهند. از دیدگاه بشلار، اتکای ذهنی ما روی این بدیهتهای شهودی، مانع تکوین روحیۀ علمی میشود. کتاب «تکوین روحیۀ علمی»، تفسیر مفصلی از «موانع«ِ بهوجود آمدن روحیۀ علمی است.
بهوجود آمدن روحیۀ علمی در مرحلۀ اول، ایجاب فاصله گرفتن (مقطع) با دیدگاه تجربی روزمرهگی را میکند.
اتفاقاً دیدگاه بشلار شباهتی با مقولۀ «آشنایی زُدایی» که در حوزۀ ادبیات مورد استفاده قرار میگیرد، دارد. از دیدگاه بشلار، فرایند اکتشاف علمی، کیفیت ضد شهودی دارد. گستون بشلار در کتاب «تکوین روحیۀ علمی» مینویسد:
«هر حقیقت تازه، بر ضد بدیهیت قبلی بهوجود میآید…» (برگردان: م.ر)
برتراند راسل در زمینۀ دیگری در کتاب «پروبلمهای فلسفه» به این مسأله اشاره کرده که ذهن انسان در حالت عادی در یک حوزه، تعیّنهای بدیهی و جزمی قرار دارد. ذهن عادی انسان، زندانی عادتها و گرایشهای خودش است. بازاندیشی فلسفی، یعنی آزاد ساختنِ ذهن از زندان تعینها، بدیهیتها و جزمیتها. و امکان بخشیدن به پدیدۀ شک، تردید و سوال.
راسل از شکاکیت رهاییبخش حرف میزند. بشلار در زمینۀ خودش، یعنی در زمینۀ تکوینِ روحیۀ علمی، میگوید که دیدگاه تجربی عادی بر ضد دیدگاه علمی مقاومت میکند. نه تنها مسیر تکوین روحیۀ علمی، در تضاد با دیدگاه تجربی روزمرهگی بهوجود میآید، بلکه مسیر تکامل علمی، متضمنِ بهوجود آمدن مقطعهایی در سطح فکریِ ما و نفی بدیهیتهای قبلی میباشد.
روند انکشاف علمی از دیدگاه بشلار، فرایندیست که در آن هر لحظۀ بعدی در تناقض با لحظۀ قبلی قرار دارد. اتفاقاً استفاده از مودل دیالکتیک درین زمینه، موجه است. بشلار از دیالکتیکی ساختنِ تجربه حرف میزند. در مودل دیالکتیک، نفیْ عامل پیشرفت و تحول است.
Comments are closed.