احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:معین معین/ یک شنبه 20 حوت 1396 - ۱۹ حوت ۱۳۹۶
چکیده:
تاریخ کجاوهیی از هنجارها و ارزشهایی است که توانسته سبب پیدایش ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، دینی، سیاسی و… گردد. در این میان، اما آنچه بشر در امتداد تاریخ برای دستیابی به آن با -نوع خود- سر ستیز داشته است، «برابری» و «آزادی» بوده است.
به عبارت، بشر زمانی که با -نوع خود- رابطه برقرار میکند، به معنای برابری و آزادی پی برد. در آغاز، ایجاد روابط اجتماعی، نوع دوستانه و ناب تلقی میشود، اما زمانی که پای نیازهای مشترک اجتماعی به میان میآید، بشر در رقابت با نوعی خود دچار کنش و واکنش میشود و «تضاد منافع» در بستر اجتماعی را صورت میبخشد.
کلید واژهگان: برابری، آزادی، فمنیسم، جنس دوم، تاریخ
مقدمه:
در این نوشته «برابری و آزادی» با سه رویکرد فلسفی (طبیعی، ساختاری و هنجاری) مورد بحث قرار گرفته است. اینکه مفاهیمی چون «برابری و آزادی» ریشه در طبیعت بشر نیز دارد که در مناسبات اجتماعی متظاهر میگردد و نقیض خود (نابرابری و ناآزادی) را تولید میکند. چنانچه هابز معتقد است: انسان ذاتن خودخواه و زیادهطلب است. هابز ریشۀ خودخواهی بشر را به طبیعت ارجاع میدهد و با رویکردی بدبینانه، بشر را به «گرگی» تشبیه میکند که سخت گرسنه و در پی منابع کمیاب است و برای دسترسی به این منابع (قدرت و ثروت)، نوعی خود را میدرد.
پس با این وجود، غایت انسانِ هابزی را میتوان چنین تفسیر کرد که: برای رسیدن به هدفهای خود، از هر طریق ممکن و آزاد از هر قیدی میتواند به مقصد خویش برسد. از نظر هابز، برابری وقتی تأمین میشود که قراردادی در بین باشد. چنانچه در اثر معروفش لویاتان و در بحث از قرار داد اجتماعی، برابری را اینگونه میتوان فهمید که: مردم رأی خود را در بدل تأمین امنیت، به حاکمان بدهند. یعنی مردم صرفاً در انتخاب حاکمان نقش دارند، نه در برکناریشان. اینکه استفاده از حق رأی صرفاً برای یکبار منظور میشود؛ آنهم برای انتخاب است، نه برای عزل. در مقابل، حاکمان مکلف به تأمین امنیت شهروندان خویش هستند و کسانی را که سبب ناامنی مردم میشوند، باید چون اژدها ببلعد.
از نظر مادهگرایان هم «برابری و آزادی» در مناسبات اقتصادی که از نظر اجتماعی مسألۀ بنیادی پنداشته میشود، اتفاق میافتد. مارکس در «دیالکتیک تاریخی»، جامعه را به دو طبقه تقسیمبندی میکند که در فقدان برابری و آزادی به سر میبرد و این دو، صرفاً از راه ستیز و نبرد، میان دو طبقه (فرودستان و فرادستان) امکان دارد.
مارکس برابری و آزادی را در جامعۀ بیطبقه (زندهگی طبیعی) یعنی جایی که مالکیت هنوز شکل نگرفته باشد؛ ممکن میداند. به عبارتی، مارکس، آغاز شکلگیری نابرابری و نبود آزادی را همزاد با آغاز شکلگیری مالکیت در جامعه میپندارد.
از طرفی، احساس میشود (برابرطلبی و آزادیخواهی) مانند روح در جسم تاریخ داخل شده است و هر جا تاریخ به انحراف کشیده میشود، این روح را ناآرام و سرگردان میسازد. غایت این سرگردانی به مبارزات اجتماعی و سیاسی در جامعه ختم میشود.
کانت هم برابری و آزادی را امری اخلاقی میداند که بشر برای تأمین آن باید مطیع قانون ذاتی (اخلاق) خویش باشد.
من در این نوشته مفهوم برابری و آزادی را با سه رویکرد فلسفی (هابزی، کانتی و مارکسی) به بحث گرفتهام. اینکه آیا برابری و آزادی در طبیعت بشر نهفته است یا نه؟ ریشه در ساختارهای تاریخی و هنجارهای اخلاقی دارد؟
همچنان در این نوشته، به جای گاه «زن» در تاریخ پرداخته شده است و اینکه چرا -انسان زن- در ساختن -بافت و هنجار-های اجتماعی و فرهنگی نقشی نداشته است و یا به گفتۀ سیمین دوبووار، همواره «جنس دوم» بوده است؟
به سخن دیگر، تاریخ همواره با پوششی مردانه، ابتدا نقش زن را انکار کرده و سپس هویت او را به عنوان (دیگری) برای خود تعریف کرده است. دوبووار در اثر نابش «جنس دوم» استدلال میکند که زن به صورت طبیعی تولد نمیشود، بلکه در فرایندی اجتماعی ساخته میشود. باید اذعان داشت که در بستر تاریخ، مردان همچنان کنشگر و زنان همواره کنشپذیر بوده اند و در شکلگیری ساختارهای اجتماعی سهمی نداشته اند.
Comments are closed.