احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مسعود راحل/ چهار شنبه 21 سرطان 1396 - ۲۰ سرطان ۱۳۹۶
بخش دوم/
روند انکشاف علمی از دیدگاه بشلار، فرایندیست که در آن هر لحظۀ بعدی در تناقض با لحظۀ قبلی قرار دارد. اتفاقاً استفاده از مودل دیالکتیک درین زمینه، موجه است. بشلار از دیالکتیکی ساختنِ تجربه حرف میزند. در مودل دیالکتیک، نفیْ عامل پیشرفت و تحول است.
تکوین دیدگاه علمی، تنها با نفی دیدگاه تجربیِ عادی ممکن است. تفکر علمی باید ازین تجربهگرایی اولی ـ از طریق نفی ـ پا فراتر بگذارد. سرآغاز تازۀ علمی در تناقض و نفی با شناختههای پیشین بهوجود میآید.
از دیدگاه بشلار، حقایق اولی وجود ندارند؛ بلکه اشتباهات اولی وجود دارند. دیدگاه تازۀ علمی، واکنشی است برضد دیدگاه قبلی، و این واکنش تازه، یک مقطع شناختشناسی تولید میکند. مسیر انکشاف علمی، یک مسیر مداومِ ابطالسازی است.
دیدگاه شناختشناسی گستون بشلار، نزدیکی عجیبی با مقولۀ تغییر پارادیم (Paradigmenwechsel) توماس کوهن، فیلسوف امریکایی، دارد؛ با وجود آنکه بشلار دو دهه قبل از کوهن، این نظرات را مطرح کرده بود.
«تغییر پارادیم» الگویی است که از طریق آن، توماس کوهن ماهیت انقلاب علمی را توضیح میکند. «پارادیم» یا «مودلواره» یک مودل تشریحیست که در مرحلهیی از مسیر انکشاف علمی، در رابطه با حل سوالهای علمی، مفید ثابت شده باشد و کیفیت عمومی و نمونهیی پیدا کرده باشد. مثلاً تصور جهان به عنوان یک نظام میخانیکی، دستاورد اندیشۀ قرن هژدهم، کیفیت یک پارادیم عمومی را داشت که در آن حتا انسان به عنوان یک ماشین قلمداد میشد، ولی به مرور زمان محدودیت و نارساییِ این مودل تشریحی آشکار گشت. ضرورت عبور از این پارادیم، در نیمۀ قرن نوزدهم محسوس بوده؛ بهویژه نارسایی مودل میخانیکی نیوتن در رابطه با سوالهای فیزیک نظری آن عصر.
امروز پارادیم نسبیت، یک پارادیم قبولشدۀ علمی است.
طوری که یادآور شدیم، تکوین روحیۀ علمی از دیدگاه بشلار، متضمن فاصله گرفتن ذهن انسان با انضمامیت تجربی، و بهوجود آوردن یک تفکر انتزاعی علمی میباشد.
اتفاقاً، در فلسفۀ بشلار بین مفاهیم انتزاع تجرید و مقطع، یک وجه ترادف وجود دارد. تجرید ذهن در رابطه با حوزۀ تجربی، یعنی بهوجود آوردن یک مقطع. بشلار در مقدمۀ کتاب «تکوین روحیۀ علمی» مینویسد:
«ما باید ثابت کنیم که انتزاع، ذهن را آزاد میسازد، برای ذهن هوا فراهم میکند، در ذهن جنبش خلق میکند…» (برگردان: م. ر) این ترجمه با تمام نارساییهای آن، یک مسأله را واضح میسازد که برای بشلار انتزاعی شدن ذهن در رابطه با انضمامیت تجربی، آغاز تکوین روحیۀ علمی است. خود بازاندیشی، یک نوع انتزاع ذهن (فاصله گرفتن) در رابطه با تجاربِ بیواسطه است.
غرق شدن ذهن در تجربههای بیواسطه، مانع بزرگ تکوینِ روحیۀ علمی است.
۳
دیدگاه شناختشناسی، بدون شک هستۀ مرکزی فلسفۀ روشنگری را تشکیل میدهد. در این زمینه، سوال روی قدرت و چگونهگی شناخت انسان، بازاندیشیهای وسیعتری را روی مبانی اولیۀ پدیدۀ شناخت سبب شد.
مبانی امروزی بحث شناختشناسی را باید در این مقطع تاریخِ فلسفه جستوجو کرد. مباحثۀ شناختشناسی روشنگری، در تقابل با دو دیدگاه فلسفی، دیدگاه تجربهگرایی (empiricism) و عقلگرایی (rationalism)، تکامل پیدا کرد.
دیدگاه فلسفی کانت، دیدگاه بینالبینی بین دیدگاه «اصالت تجربه» و دیدگاه «اصالت عقل» است، با وجود آنکه درین دیدگاه، اصالت عقل تقدم دارد. و اولویت تجربه ناقص میشود.
انقلاب کوپرنیکی کانت، چیزی جز ناقص شدنِ اولویت تجربه در فرآیند شناخت نیست.
سوال اساسی شناختشناسی، روی تمایز بارز بین عقل و شهود (حسگانی) و چگونهگی ارتباط بین این دو حوزه بود. طرفداران مکتب اصالت تجربه، به اولویت شهود (حسگانی)، در فرآیند شناخت قایل بودند و عقلگرایان به اولویت عقل اهمیت میدادند.
از دیدگاه تجربهگرایان (مثلاً هیوم)، شناخت انسان، منشای انحصاراً حسی و تجربی دارد. تصورات ذهنی ما کاملاً اکتسابی هستند. درین دیدگاه هیچ چیزی در عقل نیست که قبلاً در حوزۀ حسی و تجربی نبوده باشد. یعنی ذهن به عنوان یک نوع لوحۀ سفید (tabula rasa) قلمداد میشد که در آن برداشتهای تجربی نقش میبندد.
در دیدگاه مقابل، لایبنیتس (Leibnitz) فیلسوف عقلگرای آلمانی میگفت که اگر ما همهچیز را از دنیای بیرونی دریافت کنیم، لااقل عقل خود را از جهان بیرونی دریافت نکردهایم.
از دیدگاه عقلگرایان، عقل یک پدیدۀ خودبنیاد (قایم به ذات) است و نمیتواند انحصاراً به دادههای حسی خلاصه شود. درین دیدگاه؛ عقل، فعالیت و کنش محض است.
کانت هم به تباین ذاتی عقل و شهود اهمیت قایل بود و از یکجانبهگیِ این دو دیدگاه فلسفی انتقاد میکرد. انتقاد کانت از این دو دیدگاه در بند B. 327 کتاب «سنجش خرد ناب» خیلی جالب است:
«لایبنیتس پدیدارها را فکری ساخت [intellektuellierte]، چنانکه لاک، همۀ مفهومهای فهم را بر طبق عقلزایی خود، حسی گردانیده بود [sensifiziert hatte]».
یعنی از دیدگاه کانت، لایبنیتس شهود (حسگانی) را در عقل ادغام میکند و جان لاک عقل را در شهود (حسگانی). یعنی اگر ما از شهود شروع کنیم، در ادامۀ شهود به عقل نمیرسیم. و اگر از عقل شروع کنیم، در ادامۀ عقل به شهود نمیرسیم.
شناختشناسی کانت، روی تمایز ذاتی عقل و شهود به عنوان دو مبنای مستقلِ فرآیند شناخت استوار است.
خود عقل، انعکاس واقعیت در ذهن نه، بلکه یک عامل شکلدهندۀ فرآیند شناخت است.
در فلسفۀ کانت، حسگانی یا شهود، بُعد انفعالی تجربه قلمداد میشود. ولی کیفیت شناختشناسی کانت، روی الگوی «عقل فعال» یا عقل سازنده استوار است.
Comments are closed.