احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حکمت مانا/ دوشنبه 2 اسد 1396 - ۰۱ اسد ۱۳۹۶
یک.
در سالهای پیش، زمانی که بازار نهادهای مدنی و کلاً «فعالیت مدنی» در کابل و شهرهای دیگر گرم بود یک باور، همهجا مثل یک تب مزمن جوانان را گرفته بود: اینکه، خبر و اطلاعرسانی نقش کلیدی و اساسی در پیریزی جامعۀ مدنی و دموکراسی دارد. از اثرات این تب، یکی شیوع چیزی به نام «Citizen Journalism» یا ژورنالیسم شهروندی بود. یعنی این باور که هر شهروندی میتواند با استفاده از کامپیوتر و تلفون همراه و انترنیت و کامرههای عکاسی، در مورد رخدادهای پیرامون خود اطلاعرسانی کنند و با بالابردن آگاهی عمومی، در بنای جامعۀ مدنی و دموکراسی سهم بگیرد.
مفروض این فرضیه این است که نفسِ گستردنِ اطلاعات خودش مردم را به نیکی و برادری و همدلی هدایت میکند و شوق و توان و ظرفیت رفتن به سوی دموکراسی را در مردم بیدار میکند. گویا نکبتها همه تقسیر بیخبری است. سفارت امریکا و نهادهای مثل «بنیاد جامعۀ باز» پول هنگفتی را برای اینکار اختصاص داده بودند. من شخصن این تب را تجربه کردهام، به حدی که یک زمان حتا در کلاسهای ژورنالیسم شهروندی، درسهای مقدماتی ویبلاگ نویسی میدادم! خلاصه این بازار گرم بود و به لطف دونرهای غربی، آدمهای زیادی مستقیم یا غیرمستقیم وارد کار و بار اطلاعرسانی در مورد «اهمیت و کاربرد اطلاعرسانی برای پیریزی دموکراسی و جامعۀ مدنی» شدند! این صورت قلمبه قضیه است، که از قضا در پروپوزلها هم به همین صورت میآمد.
البته حالا با نگاه به گذشته میبینیم که خودِ ژورنالیسم شهروندی با این وصف که هرکس با داشتن موبایل و انترنیت و کامرۀ عکاسی میتواند اطلاعرسانی کند، چنان با روند رشد و توسعۀ این تکنولوژیها همراه بوده است که تقریباً میشود گفت، ربطی به برنامۀ ژورنالیسم شهروندی ندارد و چیزیست کلاً اجتنابناپذیر. به عبارت ساده، یعنی برنامۀ ژورنالیسم شهروندی به این معنای حداقلی کامیاب شده است، چون همه اطلاعرسانی میکنند؛ گیرم برنامۀ دونرها و افراد و نهادهای که از این دونرها تغذیه میکردند، در کامیابی آن نقش اندکی داشته است.
اما همپای کامیابی پروژۀ ژورنالیسم شهروندی، از یکسو امیدها برای تحقق دموکراسی به صورت روزافزون از بین رفته است (چنانچه میبینیم)؛ و هم نشانهای اندکی در دست است که جامعۀ (حتا در حد شهرها) به مدنیتی که مورد نظر بوده است، دست یافته باشد. به یادتان بیاورم که سلاخی فرخنده توسط قاتلان او و شهروندان دیگری که غرق شور و ولوله بودند «اطلاعرسانی» و پخش شبکههای اجتماعی شد. فاجعۀ فرخنده نمونۀ بارز شکست پروژۀ «اطلاعرسانی برای تحقق جامعۀ مدنی و دموکراسی» است. ولی یگانه نمونه نیست. فساد کابل بانک، زمانی رخ داد که بیشتر از نصف جمعیت شهرها به شبکههای اجتماعی و صفحات پایگاههای خبری افغانستان و جهان در فیسبوک و تویتر دستررسی داشتند. تقلب در انتخابات همینطور و فراگیر شدن ناامنی و فساد هم همینطور. (برای روشنتر شدن داستان میتوانید نکبتهای دیگری که در این سالها دچارش شدهایم یا تجربه کردهایم را به این فهرست بیفزاید)
به نظرم جرأت میخواهد که امروز کسی بتواند حتا از امید هفت-هشت سال پیش به دموکراسی در افغانستان، دم بزند و یا به همان ترتیب از جامعۀ مدنی در این خرابشده. نتیجۀ عجولانۀ اول که از این بحث میتوان گرفت، این است که اطلاعرسانی حتا با همان عنوان چشم و دلگیر «ژورنالیسم شهروندی»، راهش از مدنیت و دموکراسی و اصلاحات و این چیزها جداست. این دو به هم نمیرسد. شما میتوانید به بهترین نوع ممکن (از لحاظ کاربردی و تکنیکی) تکهپارچه کردن/شدن فرخنده را با موبایلها و کامرههایتان فلم بگیرید و در صفحههایتان در شبکههای اجتماعی همرسانی کنید. همین جمله کل حرف را در خود دارد: هم کمال اطلاعرسانی را و هم سقوط مدنیت را.
منکر این نمیتوان شد که شبکههای اجتماعی در خبررسانی بسیار به کار میآیند. هر فردی میتواند با لایک صفحههای پانزده-بیست شبکه و پایگاه خبری، هر دقیقه اخبار سراسر جهان را یکجا در یک صفحه جلوی چشم خود گردآورد. حد دسترسی شما به خبر و اطلاعات به یک معنا اندازۀ لایکهای شماست. ولی چیزی که من (و احتمالاً اکثر ما) در طی سالهای عضویت در این صفحهها و شبکهها دریافتهایم؛ این است که مطلع شدن از این خبرها خودش به کنشی و حتا موضعگیری مثبتی در ما ترجمه نمیشود. مثلاً اطلاع من از خبر «مرگ ۳۵ پولیس محلی و اعضای خیزش مردمی در حملۀ طالبان بر تگاب بدخشان*» به خودیخود چه چیزی به دردبخور و مثبتی را در من بر میانگیزد؟ توان من برای انجام هر کار مثبتی برای این فاجعه (اگر امروزه این چیزها مصداق فاجعه باشد!) و یا جبران خسارتهای آن، به شدت توسط وضعیت خودم محدود شده است. اگر به دقت بنگریم، یک دلیل اصلی اینکه اصلاً من از این رخداد با خبر شدهام این بوده که از جریان خسته کنندۀ زندهگی روزمرۀ خودم چند دقیقه فرار کردم و تقریباً عادتوار سر از فیسبوک در آوردهام، که نتیجۀ ناخواستهاش، مطلع شدن از این خبر است. همین خودش به اندازۀ کافی آینۀ تمامنمای ناتوانی و مسخشدهگی من در برابر جریان نکبتبار زندهگی من و دیگران نیست؟ حالا به آن خبر بدِ بدخشان صدها خبر بد دیگر که ممکن است از شبکههای داخلی و خارجی دیگر در فیسبوک دریافت کنم را اضافه کنید. همینطور خبرهای مثبت را. اطلاع من تقریباً به هیچچیز به دردبخوری ترجمه نمیشود. پنج دقیقه بعد من تیلفونم را گذاشتهام کنار و به کُلی مصروف چیزی دگری در دایره وضعیت خودم شدهام.
از سوی دیگر، ما چند برابر آنچه از فیسبوک ممکن است بگیریم، به آن پس میدهیم. برای بیشتر ما فیسبوک عموماً مکانی برای خالی کردن غصهها و چیزمیزهای روحی خود ماست. که اگر یکباره این امکان از ما گرفته شود، در خود و غضههای خود غرق گشته خفه میشویم. جز لایک، امید بازخورد و دیالوگی نیست؛ زیرا همه مثل من پنج دقیقه بعد تیلفونش را گذاشته کنار و به کلی مصروف چیزی دگری شده است.
Comments are closed.