احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نظری پریانی - ۲۴ قوس ۱۳۹۱
درود و سپاس نثار همه عزیزانِ فرزانه و دوستانی که خبر سوءقصد به جانِ مرا بازتاب دادند و اندوهگین شدند. همچنین سلام و سپاس به آن عزیزانی که با تماسهای صمیمانهشان از بنده دلجویی کردند.
و اما اینک دوست دارم پس از گذشتِ سه روز از آن رویداد، فقط صورتِ ماجرا را بنویسم.
شام روز چهارشنبه گذشته بود ـ دقیق نمیدانم که بانک دلنشینِ اذان شام بلند شده بود یا خیر ـ در حالی که فرزندم انوش جان را در آغوش داشتم، به نزدیکِ خانه رسیدم. در کوچه، شماری از کودکان بازی میکردند و نیز یکی دو نفرِ دیگر در دهنِ دروازه دوکان نزدیک خانهمان، ایستاده بودند.
تازه به نبش دیواری که به طرفِ خانه ما قرار دارد، رسیدم که صدای گوشخراشِ شلیک گلوله برخاست. فوراً فکر کردم که کسی مرا هدف قرار داده است، بهسرعت از نبش دیوار پیچیدم و در پناه دیوار به سوی خانه روان شدم که در همین حین، فریاد و ناله کسی توجه مرا به خود جلب نمود. به عقب که نگاه کردم، دیدم یکی از بچههای همسایه ـ که بدبختانه از نزدیکانِ من نیز است ـ با یک پا لنگانلنگان حرکت میکند و فریاد میکشد. در آن لحظه حدس زدم که این بچه حتماً «پتاقی» را انفجار داده و برای نجات از تنبیه و سرزنش مردم، نقش بازی میکند. درحالیکه او را با الفاظی سخت سرزنش میکردم، ناگهان متوجه شدم که بهراستی مورد اصابتِ مرمی قرار گرفته است؛ اما چون احتمال دادم که حملهکننده بازهم شلیک خواهد کرد، با عجله برای آوردن کمک، به سوی خانه دویدم.
این بچه که ۱۴ سال سن دارد، قبل از اینکه شلیکی صورت بگیرد ـ و یا شاید هم همزمان با آن ـ در پشت سرِ من قرار گرفته و گلوله بهخطا با رانِ او اصابت کرده است. با توجه به صدایی که شنیده شد، فکر میکنم شلیک از فاصله سه ـ چهار متری صورت گرفته است. جدا از آنکه باور دارم خداوند حافظِ من بوده، احتمال میدهم جهتِ حرکت و نزدیک شدنِ من به نبش دیوار، باعث خطا رفتنِ گلوله شده است.
به هر صورت، شلیککننده از محل حادثه فرار کرد و زخمی به شفاخانه انتقال داده شد و من نیز جریان را به یکی از دوستان و همکارانم گزارش دادم و بهتدریج پولیس و دیگر نهادهای امنیتی از قضیه آگاه شدند و رسانهها هم به آن پرداختند.
باید بگویم که این جریان را کاملاً امانتدارانه گزارش داده و نوشتهام، و هرگز نخواستهام به کسی اتهامی ببندم. در ضمن، اهل سروصدا، ماجراجویی و استفادهجویی هم نبوده و نیستم. ولی از برخی مقامهای پولیس گلایه دارم و آن اینکه آنها خواستند حادثه را رنگی دیگر بخشند و صورت مسأله را دگرگون جلوه دهند. از جمله اینکه برخی از مقامات پولیس گفتهاند که این شلیک در نتیجه یک درگیریِ بیارتباط با شخصِ من بوده که گویا من از محلِ آن درگیری گذشتهام و امر بر من مشتبه گشته است. اما قطعاً چنین نبود و در آن هنگام، در تمامِ محل آرامش برقرار بود و من نیز به حکم عقل، میدانم که به میدان درگیری نباید نزدیک شد.
هرچند پی بردهام که کشته شدن در این مُلک، یک امر عادی شده است، با آنهم انتظار دارم نهادها و مقاماتِ متعهد و دلسوزِ امنیتی این قضیه را جدی بگیرند و عامل یا عواملِ آن را دستگیر کنند. هرچند خوشبختانه هیچ خصومت شخصییی با هیچ کسی ندارم و در هیچ معامله خطرآفرینی شریک نمیباشم؛ ولی چون یک روزنامهنگارِ صادق و متعهد اما بسیار منتقد و رکگوی هستم و افکاری نهچندان خوشایندِ بسیاریها دارم، احساسِ خطر میکنم و در این حس، کاملاً حقبهجانب هستم.
تهدیدها و فشارهایی که طی سالها کار رسانهییام بر من وارد شده و بهویژه حادثه روز چهارشنبه، آرامش مرا ربوده است. میدانم که عموم خبرنگاران در این کشور مصوونیت امنیتی ندارند و در صورت بروز هر نوع حادثه، بیاعتنایی و بیمبالاتیِ فراوانی نسبت به حقوقِ آنها روا داده میشود و نهادهای امنیتی اغلب به جای محافظت از جانِ آنها در برابر حوادث، به سادهسازیِ قضیه و آسانسازیِ کار خویش میپردازند. اما بازهم یقین دارم مقامات و اشخاص دلسوزی هم در این نظام وجود دارند که قلبشان برای آرامشِ مردم میتپد و در بدِ حادثه به یاری آنها میشتابند. روی سخنِ من با این نوع اشخاص و مقامات است.
با اینهمه، نخست از خداوند میخواهم که من و سایر هممسلکانم را از گزندِ بدخواهانِ حادثهآفرین محافظت کند و سپس از وزارت محترم داخله و ریاست محترم امنیت ملی میخواهم که بر بنیاد مسوولیتهایی که در برابرِ مردم دارند، نگرانیِ مرا درک کرده و نسبت به امنیتِ من و خانوادهام بیتوجهی نکنند. ورنه باور دارم از اینپس، این احساس ناامنی و خطر، امنیت روانیِ من و خانوادهام را خدشهدار کرده و زندهگی عادیمان را به چالش میکشد.
طیِ این سالها حمله به جان خبرنگاران را بسیار شاهد بودهام و میدانستم که خودم هم به آسانی میتوانم در معرض یکی از این حملات قرار بگیرم. اکنون هرچند نمیدانم این حمله در پاسخ به کدام نوشته و نقد سیاسیِ من سامان داده شده است، اما میدانم زنگِ خطر برایم بهصدا درآمده و دستان قدرتمندی پشتِ این زنگها و اخطارها قرار دارند.
در پایان، یکبار دیگر از ارگانهای امنیتی کشور میخواهم که این حادثه را به گونه دقیق مورد بررسی قرار دهند و حلقههای مرتبط با آن را شناسایی و دستگیر کنند.
Comments are closed.