- ۲۱ اسد ۱۳۹۶
بخش شصـتویکم/
هیچ باور نمیکردم که کابل میرویم. در آن روز شدید سردرد بودم، نمیدانم، شاید خوشیِ پیروزی و اندوهِ نبودِ آمرصاحب، فشارم میداد و درد هر لحظه شدیدتر میشد.
همراه با استاد اسحاق فایز و وحیدالله دژکوهی، طرف جبلالسراج حرکت کردم. ساعتِ یکِ پسازچاشت به جبلالسراج رسیدیم و بعد از توقفی کوتاه به طرف کابل حرکت کردیم.
در موترمان یک بلندگو نصب شده بود و در شیشههای آن نیز تصاویر آمرصاحب. از ولسوالی قرهباغ گذشتیم، موترهای زیادی از طرفِ مقابلِ ما نمایان شدند. این سرک برای اولینبار بعد از حدود سه سال، به رفتوبرگشتِ مردم باز شده بود.
حالتِ عجیبی بود؛ صدها موتر از کابل با شور و شوقِ فراوان، طرف شمال کابل در حرکت بودند، مردم از خوشی در کالا نمیگنجیدند، هرکس را میدیدی دهنی پُرخنده داشت.
حوالی ساعت ۳:۳۰ به کوتل خیرخانه رسیدیم، هزاران نفر به دیدن و استقبالِ مجاهدان آمده بودند. مردم در سرکهای عمومی صف کشیده بودند، موتر حاملِ ما آهنگهای میهنی پخش میکرد و مردم با احساساتِ عجیب در رقص و پایکوبی بودند. سرکها مملو از آدمهای خاکآلودی بود که با ریشهای دراز و لباسهای چرکین، به استقبالِ کاروان مجاهدین آمده بودند.
اصلاً باورم نمیشد اینجا کابل باشد، گویی به شهر ارواح داخل شدهام؛ چهرههای نحیف و غمزدۀ مردم، سنگینی رنجِ آنها را در پنج سال حاکمیتِ طالبان نشان میداد.
ساعت ۴:۰۰ پسازچاشت، به وزارت اطلاعات و فرهنگ رسیدیم، پیش از ما عبدالحفیظ منصور خود را بدانجا رسانده بود.
همه چیز در جای خود قرار داشت، اکثریت مردمِ کابل از گریز طالبان ساعت ۹ صبح باخبر شده بودند. حوالی ساعت ۵ عصر همراه با عبدالحفیظ منصور، مدیر مسوول هفتهنامۀ پیام مجاهد، به ریاست عمومی رادیو تلویزیون افغانستان رسیدیم.
در ادارۀ گویندهگانِ رادیو افغانستان، شماری از مأمورین جمع شده بودند. در انبوه جمعیت، یک نفر با سرِ بدون لنگی و کلاه و ریشِ تراشیده، توجهام را به خود جلب کرد؛ فکر کردم شاید خارجی باشد و حیران ماندم که چگونه پیش از ما به اینجا رسیده است.
عبدالحفیظ منصور حرفهای مختصری با مأمورین داشت و هرکس پشت کارِ خود رفت. در ختمِ مجلس متوجه شدم که این آدمِ بدون ریش، داکتر عبدالله فهیم، گویندۀ مشهور رادیو و تلویزیون افغانستان است.
همه خوش بودند، مثل روزهای عید یکدیگر را در بغل گرفته، میبوسیدند.
طالبان فرار کرده بودند
۲۴ میزان ۱۳۸۰ خورشیدی، به وزارت اطلاعات و فرهنگ رفتم. عبدالحفیظ منصور که سرپرست وزارت اطلاعات و فرهنگ بود، به من گفت: از موزیم، آرشیف ملی، کتابخانۀ عامه و نگارستانمیمنگی (نگارستان ملی) سرپرستی کن!
طالبان هیچ موتری را در وزارت جا نگذاشته بودند، فقط موترِ موزیم بود که در اختیارِ من قرار داشت.
فقط یک روز بعد از فرار مخفیانۀ طالبان، مورخ ۲۴ میزان ساعت ۹ صبح، به دیدنِ نگارستانمیمنگی رفته و یکهوتنها داخل دهلیز نگارستان شدم. در دهلیز یک میزِ کلان گذاشته شده بود و روی این میز، یک لنگی قرار داشت. ترسیدم و فکر کردم هنوز هم طالبِ از دنیا بیخبری اینجاست. پیش رفتم، سکوت ترسناکی نگارستان را فرا گرفته بود. چپ و راستم رسامیهای طبیعت و حیوانات خودنمایی میکردند.
Comments are closed.