احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران/ دوشنبه 23 اسد 1396 - ۲۲ اسد ۱۳۹۶
برای من مثل روز روشن است که در این کشور به اندازۀ کسانی که میتوانند وجود داشته باشند، قهرمان وجود دارد. در این کشور برخیها فقط کسانی را که از قوم و زبانشان باشند، قهرمان میدانند. در این کشور قهرمانِ یکی میتواند خاینِ دیگری باشد. این کشور همینگونه است!
در نمایشنامۀ “زندهگی گالیله” اثر برتولت برشت، جملۀ معروفی وجود دارد که حالا به ضربالمثل تبدیل شده است. برشت، قهرمانسازی و قهرمان بودن را دوست ندارد. از دیدگاه برشت، قهرمانگرایی ویژهگی انسانی است که از رشد فکری لازم برخودار نشده است. به همین دلیل، هنگامی که آندره آ، شاگرد گالیله، بیتاب و خشمگین فریاد میزند “بدبخت ملتی که قهرمان ندارد”، استاد به آرامی گفتۀ وی را تصحیح میکند “بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد.”
برشت دوست داشت که تماشاگرانِ نمایشنامهاش، گالیله را با همۀ خوبیها و بدیهایش دوست بدارند و او را قهرمانی بیعیب و نقص ندانند. با این حال اما تاریخ انسانها همواره شاهد ظهور قهرمانها بوده است. کدام کشور را میتوان پیدا کرد که کسی را به عنوان نماد قهرمانیاش نشناسد. قهرمانها وارد زندهگی و تاریخ بشر شده اند و با او خواهند بود. افغانستان نیز از این امر مستثنا نیست. چهار دهه تلاش برای آزادی، بدون تردید افرادی را زبانزد کرده است. کسانی که احترام و حرمتِ مردم را نسبت به شجاعت و ازخودگذریشان برمیانگیزند. اما در برههیی از تاریخ و در یک جمع بزرگ از نمایندهگان کشور، همه تصمیم گرفتند که یک تن را به عنوان «قهرمان ملی» کشور مسما سازند. دلایل زیادی برای چنین انتخابی وجود داشت و هنوز هم وجود دارد.
قهرمان ملی افغانستان کسی بود که سالها برای آزادی و استقلال کشور بدون آنکه کمترین خللی در اعتقادش به وجود آید، مبارزه کرد و جانش را در راه آن قربانی نمود. او زمانی که به عنوان قهرمان ملی کشور معرفی شد، زنده نبود. او در آن جمعِ مردم شرکت نداشت که او را قهرمان ملی کشور خواندند. در آن جمع، نمایندهگان تمام مردم افغانستان حضور داشتند و این تصمیم، یک تصمیمِ جمعی بود.
قهرمان ملی کشور را هرگز در زمان حیاتش قهرمان خطاب نمیکردند، او خود را از چنین القابی به دور نگه میداشت. او را با زندهگی سادهاش همه دوست داشتند و نام قهرمان آنها “آمرصاحب” بود. وقتی مشکلی داشتند، برای حلِ آن به نزد آمرصاحب میرفتند. وقتی غمی داشتند، برای گریه کردنِ آن به آمرصاحب رجوع میکردند. وقتی شادی داشتند، برای فریاد کردن آن آمرصاحب را میجستند. او در زندهگی مردمش همواره جاری بود. مثل کسی بود که نمیشود بدون او به چیز دیگری اندیشید.
آمرصاحب نماد دوستی، مهربانی و بیریایی بود. وقتی از میان مردمش پر کشید و رفت، نبود او را همه احساس کردند. همه گریستند و اندوهگین شدند. آیا او به نسلهای بعد از خود گفته بود که لقب قهرمانی به او بدهند؟ بدون شک خیر. ولی مردم در یک لحظۀ تاریخی تصمیم گرفتند که از او برای همه چیزهایی که به آنها داده بود، سپاسگزاری کنند. او را در آن جمع قهرمان ملی خود اعلام کردند و رییس جمهوری نیز طی فرمانی آن را صورت رسمی بخشید. اما سوال اینجاست که امروز چه پیش آمده که رییس جمهور غنی به صورت تعمدی، از قهرمان ملیِ دیگری سخن میگوید؟
بحث بر سر جایگاه افراد نیست. جایگاه همه در پیشگاه مردم مشخص است. نباید به کسی توهین روا داشت و نباید جانبازیهای یکی را دید و از دیگری را ندید. نباید خود خلاف سخنانمان گام برداریم. وقتی میگوییم که تخم نفاق و پراکندهگی نپاشیم، آیا خود به چنین فراخوانی صادق هستیم؟… آقای غنی از یکسو میگوید نباید گذاشت کسی مردم را تقسیم کند و از سوی دیگر خود دست به تقسیم میزند و عملاً تخم نفاق و بیاعتمادی میپراکند. نگرانی در این مورد نیست که چرا آقای غنی امانالله خان را قهرمان ملی میگوید، بلکه نگرانی این است که او به صورتِ تعمدی دست به چنین کاری میزند و میخواهد به زعم خود یکی را بالا بکشد و دیگری را پایین بزند. اینجاست که مسأله را باید جدی گرفت.
آقای غنی هیچ ارادتی به امانالله خان ندارد. اگر میداشت، طی شانزده سال گذشته باید این ارادت در سخنها و گفتوگوهایش خود را نشان میداد. ارادت ناگهانیِ آقای غنی از روی یک طرح سیاسی بهوجود آمده است. رُک و پوستکنده باید گفت که آقای غنی برنامۀ حذف نام قهرمان ملی را در سر دارد و نه چیز دیگری را. او در کوتاهمدت میخواهد نوعی تفرقه و دوگانهگی بر سرِ نام قهرمان ملی ایجاد کند تا در درازمدت بتواند به حذفِ آن از تاریخ نوشتاری کشور موفق شود، چون یک چیز را کاملاً میداند که نام قهرمان ملی را از دلهای مردم نمیتواند حذف کند!
Comments are closed.