احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت،استاد دانشگاه کابل/ سه شنبه 7 سنبله 1396 - ۰۶ سنبله ۱۳۹۶
بخش سوم/
ابراهیم نماد و نمونهیی از انسان وارسته و حقیقتجوست که جز با آۤب حقیقت سیراب نمیشود. این داستان حالتِ انسان کنجکاوی را به تصویر میکشد که در میان انبوهی از خدایان ناپایدار و فرورونده، سراغ خدایی ابدی و جاودانه میگردد. او جاودانهگی را لازمۀ خدایی میداند. خدایانی که میمیرند و افول میکنند، دروغیناند و خردِ پرستندهگان آنها موردِ سؤال است. ابراهیم نمونۀ مجسّم خداجوییست؛ اما فطرتِ خداجویی به خودی خود کافی نیست، و خداگرایی نیز که حالتی درونی، و نیازی روانشناختیست، بسنده به نظر نمیرسد. انسان بایستی از پسِ پنجرۀ آگاهی و بصیرت به واقعیّتِ پدیدهها بنگرد و از معلولهای ناپایدار به حقیقتِ پایدار و ابدی جهان راه باز کند. خداجویی ابراهیم چونان انسانی که پس از سالها از مغارۀ کوه فرود میآید و در هرجایی به دنبال خدا میگردد، نشان میدهد که آدمی در طبیعیترین صورتِ خویش نیز دارای فطرتِ خداگرایی و خداجویی است.
ابراهیم جوان پس از بیرون آمدن از مغاره، با نبوغ و استعداد سرشاری که دارد، به توحید اذعان میکند و از شرک و تعددپرستی بیزاری میجوید. شرک خدانشناسی نیست، بلکه خداشناسی ناقص است. مشرکین در اینکه «خدا وجود دارد» درست میگویند، اما در رابطه به اینکه «بتها خدایان آنهاستند» به اشتباه رفتهاند. اگر به سیر خداشناسی ابراهیم که قرآن از آن روایت میکند، نظری انداخته شود، دیدگاه علّامه سلجوقی در باب تحلیل تاریخی و فلسفی حرکتِ دینی آدمیان قوّتِ بیشتری مییابد. علّامه سلجوقی شرک را وضعیّتی از عقبماندهگی ذهنی بشر میانگارد و با توجه به حرکتِ دین زرتشتی، آن را مقدمۀ مرحلۀ ترجیح میداند. ترجیح در نگرش او، مرحلۀ متعالیتری نسبت به شرک است که در آن یکی از معبودها بر معبودهای دیگر برتری و ارجحیّت مییابد و اعتقاد به خدای یزدان در برابر اهریمن را میتوان ویژۀ مرحلۀ ترجیح نامید. سرانجام، مرحلۀ توحید فرا میرسد که در آن دو وصفِ خالقیّت و الوهیّت در ذاتِ واحدی یگانهگی مییابد و اعتقاد به خدای اهورامزدا را میتوان همان مرحلۀ توحیدی نام گذاشت. سلجوقی چنین حرکتی را تعمیم میدهد و از آن به عنوان فرایند کلیِ تاریخ دینداری سخن میزند. این نظریّه با مراحلی که قرآنکریم برای خداشناسیِ ابراهیم برمیشمارد، توجیه و تصدیقِ بیشتری کسب میکند.
عبارتِ «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا» بر تسلیمی و رویآوری ابراهیم به خداوند اشاره دارد و آن را با توحید در خالقیّت گره میزند. ابراهیم خداوند را خالقِ آسمان و زمین میداند و با خلوص تمام رویکردنش را به خدا اعلام میدارد. ابراهیم راستکیش و درستاندیش، از آفرینش به آفریدهگار راه میبرد و از محسوسترین و در عینِ حال، بزرگترین آفریدههای خداوند (آسمان و زمین) به وجودِ صانعی حکیم، خبیر، صاحبِ اراده و قدرت حرکت میکند. اعتقاد به آفریدهگاری خداوند، هم بیمعنایی خلقت را از صحنه میراند و هم به عمیقترین نیازهای خداجویانۀ بشر پاسخ میدهد. ابراهیم از یکدستی باور و عمل برخوردار است و اعتقاد به خدای یکتا و یگانه در متنِ زندهگی او قرار دارد. این یکدستی چنان است که میتوان از رفتارهای او به باورهای او راه یافت و نیز از باورهای او رفتارهای او را سنجید. ابراهیم پس از فرود آمدن از کوه، هیچگاهی دوباره به آنجا برنگشت و در راه اشاعۀ حقیقتی که برایش آشکار شده بود، ایثارگریهای بیبدیلی از خود نشان داد. شاید همین مسأله است که قرآنکریم از وی به عنوان راستگو و پیامبر [مریم:۴١] یاد کرده است و با بیان چنین ویژهگییی، بر راستگویی و راستکیشی او مهر تأیید زده است.
۲٫ استدلال دوم
ابراهیم پس از برگشتن به خانه، در رویارویی با پدر و قومِ خویش قرار میگیرد. پدرش آزر نام دارد و بت میتراشد و خود نیز بتپرست است. ابواسحق نیشاپوری آورده است که آزر بتهایی را که خودش میساخت، به ابراهیم میداد تا در بازار به فروش رساند. ابراهیم بتها را زشت میساخت و ندا برمیآورد که چه کسی خَرد چیزی را که زیان دارد و سودی ندارد؟! و مردم نیز از ابلهی خویش نمیدانستند که خدا را نمیفروشند و آنچه فروخته میشود شایستۀ مقام خدایی نیست. وقتی نکوهشِ ابراهیم نسبت به بتها بالا گرفت، پدرش او را موردِ سوال قرار دارد و مناظرهیی میانِ او و پدرش به راه افتاد.
ابراهیم با لحنِ پسندیده و دلسوزانهیی که میتوان احساس یک فرزند را از پسِ پنجرۀ آن احساس کرد، از پدرش در موردِ پرستشِ بتهای ناشنوا، نابین و ناتوان پرسان میکند[مریم:۴٢]. ابراهیم با بیان اینکه به او دانشی آمده که برای پدرش نیامده، پدرش را به پیروی از خویش که همان راه مستقیمِ هدایت است فرا میخواند[مریم:۴٣] و از عبادتِ شیطان و عصیانگری او در برابرِ خدای رحمان هشدار میدهد[مریم:۴۴]. ابراهیم با عطوفت و مهربانی بسیار اشتیاقش را به نجاتیافتنِ پدرش بیان میدارد و از روزی هراس در دل دارد که پدرش را عذابِ الهی برسد و او از یارانِ شیطان محسوب گردد[مریم:۴۵]
در سخنانی که ابراهیم با پدرش دارد، احساس عمیقی را میتوان دید که فرزندی نسبت به هدایتِ پدرش دارد. سخنان پُرعطوفت و همدلانۀ ابراهیم بر پدرش که سالها با بتپرستی و خرافهباوری خو کرده بود، گران تمام شد و ابراهیم را با ستیزهجویی تمام، به سنگسار و تبعید تهدید نمود؛ اما ابراهیم خم بر ابرو نزد و رفتاری مشابه از خود بروز نداد؛ بلکه برعکس، برای پدرش از خداوند آمرزش میطلبد و با سلامگفتن بر او که درخورِ شأن یک پیامبرِ اولوالعزم است، خانه را رها میکند. تفسیر المیزان آورده است:
در این آیات ابراهیم (ع) در خطابى که با پدر خود دارد، دو نکته را خاطرنشان مىسازد: اول اینکه طریقه و مسلک او در پرستش بتها طریقهیى لغو و باطل است، دوم اینکه نزد او علم و معرفتى است که نزد پدرش نیست، و بر او لازم است که از وى پیروى کند تا به راه حق دلالتش نماید، زیرا او در خطر ولایت شیطان قرار دارد.
پس جملۀ ”یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ …” انکار توبیخى ابراهیم است نسبت به بتپرستى پدر، چیزى که هست در این جمله به جاى اسم، تنها اوصاف آنها را ذکر کرده و فرموده چرا چیزى مىپرستى که نه مىشنود و نه مىبیند. و این بدان منظور بوده که در ضمن اعتراض، به دلیل آن هم اشاره کرده باشد، و در ضمن بیان مدعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت این است که پرستش بتها از دو جهت باطل است: یکى اینکه پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است، و این صورت نمىگیرد مگر در جایى و در حق معبودى که از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتى هستند صورتگرىشده و فاقد تصور، و نه مىبینند و نه مىشنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بىاثر است، جملۀ ”ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ” این معنا را بیان مىکند.
جهت دوم اینکه عبادت و دعا و دست حاجت دراز کردن براى فایدهیى است که عاید عابد و دعا کننده شود، و یا ضررى از او دفع گردد، و این لامحاله متوقف بر قدرت معبود است، و بتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند، پس به هیچ وجه دردى از او دوا نمىکنند، و به این جهت نیز عبادت آنها لغو و باطل و بىاثر است، و این معنا را جمله “وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً” عهدهدار بیان آن است .
پرستش خدایانیکه نمیتوانند ببینند و ناظر اعمال و رفتارهای انسان نیستند، مقتضای عقلمندی نیست؛ به همین صورت، خدایانی که نمیتوانند بشنوند و صدای نیایش انسانها از گوشهای شان فرو نمیرود، خدایان بیجانی که توان شنیدن و برآورده کردنِ نیازهای پرستندهگان شان را ندارند، نمیتوانند خدای حقیقی باشند؛ بل خدایان دروغین و ناپایداریاند که خود برای خویش تراشیدهاند و در بندِ آن اند.
تاریخ ادیان نشان میدهد که پرستش اربابِ انواع همواره با جلبِ منفعت و دفعِ ضرر همراه بوده است. انسانهایی برای اینکه از ضرر آتشفشان مصئون بمانند، ویا از نور ماه مستفید گردند، برای آنها ارباب انواعی قرار میداند و با پرستش آنها سعی میورزیدند تا از ضرر آنها در امان بمانند ویا از منافع آنها سود ببرند. اینان همان سربازان داوطلبی بودند که برای امپراطور توهمهای خویش میرزمیدند و با رویکردی عملگرایانه، حقیقت را در سودمندی و دفعِ ضرر میجستند. اینها – تعبیر قرآن- از چیزهایی استمداد میجستند که توانِ مددرسانیِ شان را ندارند، اما اینان به شکلِ سربازان همیشهآماده بتها درآمده بودند.[یس: ۷۵]
استدلال بسیار سادۀ ابراهیم این بود که بتان بیچشم و گوشی که نه چیزی را میبینند و نه هم میشوند، و هیچ اثری در زندهگی انسان نیز ندارند، بلکه خود ناتوان و نیازمند اند، شایستۀ پرستش نیستند. چگونه انسانِ شنوا و بینایی که دارای توانایی نیز هست، معبودانِ بیجان و بیچشم و گوشی را میپرستد که به دستانِ خودش تراشیده است و صدبار از انسان بیچارهتر است. صورتِ این استدلال چنین میشود:
هرچه شنوایی، بینایی و قدرت نداشته باشد، شایستۀ پرستش نیست
بتها شنوایی، بینایی و قدرت ندارند
—
پس شایستۀ پرستش نیستند!
این داستان نشان میدهد که مسوولیت همواره فردی است و پیوندهای خونی نمیتواند موجبِ مسوولیتِ دیگری قرار گیرد. بتپرستی پدر به فرزندش لطمهیی نمیزند و بلکه، هرکدام از باور و رفتارهای خویش مسوولیت دارند. افرادِ مستقل دارای مسوولیتهای جداگانهاند و پیامبربودنِ ابراهیم بر بتپرستی پدرش اثری ندارد و نیز بتپرستی کنعان لطمهیی بر پیامبری حضرتِ نوح وارد نمیکند؛ چه اینها دو فرد مستقل با مسوولیتهای جداگانهاند و یکی از عملِ دیگری مسوولیت ندارد.
Comments are closed.