احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد محق/ سه شنبه 4 میزان 1396 - ۰۳ میزان ۱۳۹۶
بخش دوم/
نفرت در اساس یک حس درونی است که ترکیبی از هراس، اشمئزار و خشم است. این حس اگر تنها متوجه امور زیانرسان باشد، مانند مثال باکتریها که پیشتر یاد شد، طبیعی است. ما از باکتری، به صورت ناخودآگاه میترسیم و با دیدن اماکن و اشیای آلوده که غالباً با بوی بد و تصویر زننده همراه است، احساس چندش میکنیم. تا اینجا کاملاً طبیعی است، اما اگر منبع نفرت یک موجود زنده باشد و احساس کنیم که بر ما هجوم میآورد، یعنی ارادهیی را در پس زیانرسانی او تشخیص بدهیم، مانند مار، گرگ و امثال اینها، غریزۀ حفظ حیات سبب تحرک قوۀ غضب در ما میشود تا به دفاع از خود بپردازیم. در اینجا هراس و اشمئزار با خشم یکجا میگردد. قدماً قوۀ غضبیه را یکی از قوای اساسی وجود ما برای حفظ حیات میدانستند. اگر منبع نفرت انسان باشد، میزان خشم بیشتر خواهد بود، زیرا تصور میکنیم که طرف مقابل با آگاهی قصد زیان رساندن به ما را دارد، خصوصاً میدانیم که غیراخلاقی بودن این عمل کم و بیش برایش قابل درک است. در اینجا نفرت ترکیبی از هراس، اشمئزاز و خشم خواهد بود و گاهی میزان خشم بر دو عنصر روانی دیگر خواهد چربید.
اگر پایۀ چنین احساسی اموری واقعی باشد، نه وهمی، مثلاً شخص معینی به ما آگاهانه ضرر رسانده است و از عملش پشیمان هم نیست و احتمالاً این عمل تکرار هم خواهد شد، نفرت ما از او چند برابر خواهد شد. نفرت در اینجا به مکانیسم سالم دفاعی در وجود ما برای مقابله با زیان و خطر تبدیل میشود و ما چارهیی جز آن نداریم. تا به اینجا کسی از این بابت مقصر و قابل سرزنش نیست. اما اگر نفرت نه مبتنی بر امری واقع، بلکه بر امری وهمی باشد، یا این مکانیسم چنان حجمی به خود بگیرد که عرصه را بر دیگر مکانیسمهای وجودی ما که بخشی از آن اخلاقی سنجیدن و اخلاقی عمل کردن است، تنگ کند، آنگاه این موضوع نگران کننده خواهد شد. اگر احساس یادشده بیشتر از روی کلیشهها، پیشفرضها و پیشداوریها، یعنی از روی تصورات خام و آزمایش نشده در بارۀ فرد خاص، قوم خاص، طبقۀ خاص، گروه خاص، حزب خاص، پیروان مذهب خاص، افراد نژاد و تبار خاص، و مانند اینها شکل گرفته باشد، در این صورت نفرت تبدیل به بیماری روانی میگردد.
کسی که به بیماری نفرت مبتلا شود، توانایی سنجش بیطرفانه در بارۀ شخص یا گروه از نظر او منفور از او سلب شده و به صورت ناخودآگاه نسبت به او واکنش نشان میدهد. اگر خوبیهایی از او ببیند، قبول نمیکند یا توجیهاتی برای آن میتراشد تا آن را یک استثنا جلوه دهد و اگر کوچکترین عیبی از او دید، آن را بزرگتر از حد طبیعیاش تصور میکند. فرد مبتلا به نفرت دچار وسواس دایمی میشود، چون که فرد یا گروه مورد نظر را به صورت بالقوه در پی زیانرسانی دایمی نسبت به خود تصور میکند. فکر میکند که او پیوسته در پی توطئه و دسیسه برای اوست. در نتیجه، او در اثر هراس، دست به اعمال پیشگیرانه میزند، در برابر کارهایی که طرف مقابل نکرده است و احتمالاً نمیکند، اما او تصور میکند که خواهد کرد.
نفرت مانند بسیاری از بیماریها، قبل از هر کس، خود شخص مبتلا را از درون تخریب میکند، احساسات سالم را از او میگیرد، فرصت مهرورزیدن را از او سلب میکند، سوءظن و بدبینی را بر دیدگاه او مسلط میگرداند، او را به رفتارهای نا متعادل و نا بهنجار سوق میدهد، او را به کجاندیشی و قضاوت نادرست میکشاند و به مرور زندهگیاش را مختل میکند. فردی که مبتلا به نفرت است، چون خودش را پیوسته از درون متلاشی میسازد، به طریق اولی دیگران را نیز آسیب میرساند. وقتی دامنۀ زیان او به دیگران میرسد، بقیه را به واکنش وا میدارد و این بهجای اینکه او را به تجدید نظر در رفتار خودش وا دارد، در عوض، او را به توجیه اعمال بزهکارانۀ خود بر میانگیزد و بهانهیی به دستش میدهد تا بقیه را خرابکار و زیانرسان تصور و قلمداد کند. فرد مبتلا به نفرت از زبان نفرتانگیز استفاده میکند، ادبیات تهاجمی پیدا میکند، لحن احساسی و خشمآلود بر سخن گفتنش حاکم میشود، دشنام، بدگویی، بدزبانی و عباراتی که تجریح کنندۀ احساسات دیگران است، برای او سبب تشفی خاطر و تسلی باطن میگردد. نفرت تنها در زبانش خلاصه نمیشود، بلکه در رفتارها و برخوردهای اجتماعی او نیز بروز میکند.
نمونههایی از اعمال ناشی از نفرت در سطح جهان به تکرار دیده شده و مثالهایش فراوان است. برخورد با سیاهپوستان در برخی مناطق امریکا، برخورد با یهودیان یا مسلمانان در برخی مناطق دیگر آن کشور، برخورد با غیر آلمانیها یا غیر اروپاییها در برخی مناطق اروپا، برخورد مسلمانان متعصب با نا مسلمانان یا مسلمانانِ از نظر آنان منحرف، در برخی از کشورهای اسلامی، برخورد بوداییهای متعصب با مسلمانان روهینگا در میانمار، برخورد یهودیانی که تعصب دینی یا نژادی دارند با مسلمانان فلسطین در اسرائیل، برخورد صربهایی که نژادپرستند با مسلمانان بوسنیایی یا آلبانیایی، برخورد برخی از شیعیان که تعصب مذهبی دارند در ایران با سنیها، برخورد برخی سنیها که تعصب مذهبی دارند با شیعیان در برخی کشورهایِ با اکثریت سنی، برخورد ایرانیانی که گرایش نژادپرستانه دارند با مهاجران افغانستانی، برخورد سیکهای متعصب با بوداییها و هندوها، برخورد روسهای متعصب با چچنیها یا بعضی از مردم آسیای میانه و امثال اینها همه نمونههایی از نفرت اند.
Comments are closed.