احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمـد عمران/ یک شنبه 16 میزان 1396 - ۱۵ میزان ۱۳۹۶
رییس جمهور غنی این روزها یک بارِ دیگر به روند صلح با مخالفانِ مسلح و بهویژه طالبان خوشبین به نظر میرسد و باور دارد که این گروه مسلح نیز مجبور است روزی به جنگِ خود با دولت نقطۀ پایان بگذارد. آقای غنی در گفتوگو با یکی از رسانههای بینالمللی، وضعیت افغانستان را با کلمبیا، یکی از کشورهای امریکای لاتین، قابلِ مقایسه دانسته و گفته همانگونه که دولتِ این کشور با سازمان چریکی فارک توافق صلح امضا کرد، روزی طالبان نیز در میز مذاکره توافقنامۀ صلح با دولت را امضا خواهند کرد.
سازمان چریکی فارک، متمایل به دیدگاههای چپ رادیکال، پس از پنجاه و دوسال جنگ با دولت کلمبیا، سرانجام با انحلال این سازمان، قرارداد صلح با دولت کلمبیا را امضا کرد. امریکا جنبش چریکی فارک را یک سازمان تروریستی میدانست و در مراسم امضای توافقنامۀ صلح، جان کری وزیرخارجۀ پیشین امریکا گفت، واشنگتن هنوز نام فارک را از فهرست سازمانهای تروریستی حذف نکرده است: «اگر افراد خلع سلاح شده، با شرایط زندهگی در اردوگاهها موافقت کرده و نهایتاً در جامعه حل شوند، آنوقت ما هم سیاستمان را بر اساس وضعیتِ جدید بررسی خواهیم کرد.»
این سخنان نشان میدهند که نقش امریکا در امضای این توافقنامۀ صلح با جنبش فارک برجسته بوده و فشارهای این کشور سبب شده که این جنبش مجبور به امضای توافقنامۀ صلح شود. اما سوال اینجاست که چقدر میتواند میان طالبان و جنبش کمونیستی فارک و میان وضعیت افغانستان با کلمبیا نزدیکی و شباهت وجود داشته باشد که آقای غنی این کشور را بهترین مثال برای تحققِ صلح در افغانستان دانسته است؟ آیا به محض اینکه امریکا سازمان و جنبشی را تروریستی بداند، آن سازمان از ویژهگییی در اذهان عمومی برخوردار میشود و مردم به آن باور میکنند؟
در پاسخ سوال اول باید گفت که هیچ شباهت فکری، سازمانی و ساختاری میان جنبش چریکی فارک و طالبان وجود ندارد و نه وضعیت افغانستان به گونهیی است که بتوان آن را شبیه به کشور کلمبیا دانست. کشورهای امریکای لاتین اگرچه با فشارهای عدیدهیی از سوی امریکا مواجه اند، اما تفکر انقلابی و ضد امریکایی در این کشورها نیز با الهام از دیدگاههای مارکسیم ارتدوکس به قوتِ خود سیطره دارد. در حالی که طالبان با تفکر تکفیری و حذفگرایانه و با تجربۀ نزدیک به شش سال حاکمیت بر بخشهایی از کشور، یکی از بدنامترین و مخوفترین سازمانهای تندرو به شمار میرود که حتا اکثریت شهروندانِ کشور از دوباره به قدرت رسیدنِ آن به خود میلرزند. فارک هیچگاه قدرت سیاسی را در اختیار نداشته، ولی طالبان در دورۀ اقتدار نظامی ـ سیاسیشان نشان دادند که در عرصۀ سیاست و دولت چگونه میاندیشند و عمل میکنند.
از جانب دیگر، در پاسخ به سوالِ دوم باید گفت که هیچ شباهتی میان دو کشور کلمبیا و افغانستان از هیچ لحاظی، اعم از بافت فرهنگی و اجتماعی، نمیتوان یافت تا شرایط این دو کشور را برای رسیدن به توافق صلح با مخالفانِ مسلحشان یکسان بدانیم. زمانی علی شریعتی یکی از چهرههای مطرحِ نواندیشی دینی در منطقۀ ما میگفت که اگر معتقد به «جغرافیای حرف» نباشیم، میتوانیم برای کشورهای خود مصیبت بیافرینیم. این شخصیت فکری و انقلابی باور داشت که هر فکر و اندیشهیی با محیط خود رابطه دارد و اگر حرف و اندیشهیی برای یک کشور میتواند میمون و مبارک ثابت شود، به این معنا نیست که برای همۀ کشورها میتواند همان کارآیی را داشته باشد. به گفتۀ آقای شریعتی، شاید یک فکر و اندیشه برای یک کشور سبب رهایی و آزادی شود، ولی همان فکر و اندیشه برای کشور دیگری مصیبت و اسارت ارمغان کنـد. به همین دلیل، این متفکر قرن بیستم باور داشت که هر فکر و اندیشهیی را که میخواهید در محیط خود بارور سازید، نخست آن را بومی و از آنِ خود کنید. او با همین برداشت، باور داشت که اسلام در هر کشوری که رفته، با شرایط آن کشور خود را همساز کرده و رنگ و بویِ آن محیط جغرافیایی را به خود گرفته، هرچند که ممکن است در ذاتیات خود هیچ تغییری نکرده باشد.
همسانپنداریهایی از این دست که وقتی پس از نیم قرن یک جنبش چریکی در امریکای لاتین با دولتِ خود توافقنامۀ صلح امضا کرد، پس ما نیز میتوانیم همان راه را برویم، اشتباهی تاریخی و خطرناک است که میتواند کُل روند رسیدن به صلح و امنیت را خدشهدار سازد. صلحی که در افغانستان برقرار میشود، بر اساس شرایط و نیازهای این کشور است که با هیچ کشور دیگری شباهت ندارد و سیاسیون کشور باید این مسأله را بهشدت از نظر دور ندارند.
شباهتسازی به معنای تقلیل وضعیت و سادهسازیِ آن و چشم پوشیدن از دهها عنصر کوچک و بزرگ در معادلاتِ یک کشور میتواند باشد. اگر قرار بود بر اساس محاسبات یک کشور، کشور دیگری نیز به رفاه و امنیت دست پیدا میکرد، حالا تمام کشورهای جهان باید وضعیتهای مشابه و نزدیک به یکدیگر میداشتند. اما همه خوب میدانیم که وضعیت کشوری مثل افغانستان میتواند کاملاً متفاوت با هر کشور دیگری در جهان باشد و راههای رسیدنِ آن نیز به صلح و پیشرفت با هیچ یک از کشورهای دیگر قابل مقایسه نباشد. هرچند تجربههای تاریخی کشورها میتوانند در این عرصه کمک رسانند، ولی به هیچ صورت وضعیتها مشابه هم بوده نمیتوانند.
از جانب دیگر، وقتی آقای غنی رسیدن به صلح در افغانستان را با کلمبیا مقایسه میکند، میخواهد این نکته را نیز گوشزد کند که مردم افغانستان باید پنجاه و دو سالِ دیگر در انتظار امضای توافقنامۀ صلح با مخالفانِ خود باشند؟ یا اینکه آقای غنی میخواهد بگوید که با جود طولانی شدن جنگ، بازهم روزی مخالفانِ مسلح مجبور میشوند که توافقنامۀ صلح را امضا کنند؟
به هر حال، هر ارادهیی را که آقای غنی از همسانپنداری صلح در کلمبیا با افغانستان داشته باشد، ولی یک چیز مشخص است که او هیچ طرح و برنامۀ ویژۀ خود را در این عرصه ندارد و کُل روند صلح افغانستان منوط است به اینکه رابطۀ افغانستان با پاکستان چگونه پیش میرود. چیزی که در این روزها یک بارِ دیگر ارگ ریاستجمهوری را با سفر رییس ستاد ارتش پاکستان به افغانستان، نسبت به آن خوشبین ساخته است.
Comments are closed.