احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دیدار مشرقی/ یک شنبه 30 میزان 1396 - ۲۹ میزان ۱۳۹۶
بخش نخست/
اینبار کتاب فرستاده، اثری زلمی خلیلزاد، سفیر پیشن امریکا در افغانستان و عراق و نمایندۀ دایمی امریکا در سازمان ملل را تمام کردم. این کتاب که نتیجۀ تجربۀ سیاسی خلیلزاد میباشد؛ از جهات مختلف آموزنده و در خور اهمیت است. در این کتاب به خوبی هم چهرۀ خلیلزاد را میتوان بیشتر شناخت و هم به نحوی به سیاست امریکا در قبال ممالک و کشورهای بیثبات پی برد. نویسندۀ کتابِ فرستاده، تجارب سیاسیاش را منحیث نمایندۀ امریکا در دو کشور مذبور و سازمان ملل به خوانندهگان شریک میسازد و پیچیدهگی تصمیمگیری در مقامات ارشد یک ابردولت را بازگو میکند. گرچند این کتاب سه حوزۀ کارِ سیاسی، خلیلزاد را پوشش میدهد؛ اما یک بخش بزرگ آن مربوط به افغانستان میشود.
به دلیل حجم و گستردهگی کتاب، از بخشهای دیگر آن میگذرم و چند مورد از سیاست خلیلزاد و امریکا در مورد افغانستان را در این نوشته میآورم که در واقع پیامد خوبی برای افغانستان نداشته است. خلیلزاد اذعان میکند که در ابتدا یک نوع امیدی از گروه طالبان داشته است. گرایش خلیلزاد به طالبان و امید داشتن از گروه که با تمام حقوق شهروندی بیگانه بود/است؛ شاید بتوان آن را در نوع نگاه قومی او در مورد حاکمیت سیاسی انحصاری در افغانستان، معنا کرد. اینکه امریکا چرا به افغانستان تهاجم نظامی-سیاسی دارد؛ برای صنف آگاه جامعۀ افغانستان روشن است.
با اینهمه، گاهی برخی از دانش آموختهگانِ ما بر امریکا خرده میگیرند که چرا برای به بار نشاندن دموکراسی و آزادی فردی و مدنی، هیچگونه تلاش نمیکند. واقعیت امر این است که امریکا فقط طالبان را به دلیل اینکه از القاعده حمایت کرد؛ مورد حمله قرار داد و اگر نه؛ طالبان شاید تا کنون حاکمان مستبد این کشور بودند و بخش بزرگی از اقوام افغانستان کشته؛ متواری یا در فرهنگ قبیله حل میشدند. خلیلزاد هم در این زمینه اشاره دارد و مینویسد: «ما در مورد گزینههای گوناگون فکر کردیم. یکی از گزینهها، دنبال کردن توافقی با طالبان بود که براساس آن، رژیم رابطۀ خود را با القاعده ببرد و به گونهیی تحول کند که فراگیرتر شود. من فکر کردم اگر به این راه برویم، به رابطۀ محکمتر با ائتلاف شمال نیاز خواهیم داشت. همچنین نیاز بود که از گروه روم حمایت شود تا جایگزین پشتونی برای طالبان ایجاد شود. در غیر آن، من باور داشتم اگر ثابت شد که توافق [با طالبان] غیر عملی است، ایالات متحده باید تغییر رژیم را با ائتلاف و پشتونهای تبعیدی مورد بررسی قرار دهد.» (ص ۱۰۵)
خلیلزاد منحیث معروفترین چهرۀ سیاسی افغانستانی مربوط به قوم پشتون در امریکا، به خوبی از جایگاه و تکنفوذیاش آگاه بوده است. به همین دلیل او از اول در صدد نبود که یک دولت فراقومی در افغانستان به وجود بیاید و افغانستان شاید از این رهگذر راه به سمت توسعه بیابد. «مطالعات من از تاریخ افغانستان به من میگفت که باید یک گروه اپوزیسیون با بنیادهای وسیع برای جایگزین کردن طالبان ایجاد کنیم. نمیتوانستم تنها به ائتلاف شمال اتکا کنیم. پشتونها، بزرگترین گروه قومی در افغانستان، از قرن هفدهم نیروی سیاسی مسلط بوده اند. تقریباً همۀ رهبران افغان در سه سدۀ گذشته، پشتون بوده اند. من نگران آن بودم که تمایل عمدۀ ایالات متحده به جانب ائتلاف شمال، تلاشها برای بسیج اپوزیسیون پشتون را به تحلیل ببرد. چنین اپوزیسیون حیاتی بود، چون طالبان خود اصولاً با حمایت پشتونها به قدرت آمده بودند».(ص ۱۰۵)
این یعنی که حاکمیت از آن و از حق پشتونها در نزد خلیلزاد میباشد. چرا خلیلزاد نگران از تندروی اسلامی و ضایع شدن حق مردم و فقدان عدالت در جامعه نبوده است؟ چرا خلیلزاد برای دموکراسی و حق شهروندی تلاش نمیکند که قومگرایی در آن جایگاهاش ضعیف میشد. پرسشی که به میان میآید؛ آیا واقعاً اگر یک غیر پشتون به اریکۀ قدرت تکیه میزد، افغانستان راه ثبات را طی نمیکرد؟ در حالی که با وجود نظام ریاستی تقریباً متمرکز، بعد از یازده سپتامبر مدام یک پشتون تحت حمایت امریکا رییسجمهور بوده، آیا ثبات سیاسی-امنیتی در افغانستان به وجود آمده است؟ خلیلزاد با قدرت سیاسی و پشتوانۀ امریکایاش از یکسو و خام بودن و فقدان دورنگری ائتلاف شمال و سیاستمداران تاجکتبار، به آسانی توانست که توافق هیأت روم را دور بزند و برخلاف توافق آنها و فشار آوردن بر ظاهرشاه، یک پشتون [حامد کرزی] را نامزد ریاستجمهوری کند. (ص ۱۲۶)
Comments are closed.