از ایـدیـولـوژی به فرهنگ و زبان

گزارشگر:ضیاءالدین صبوری/ سه شنبه 2 عقرب 1396 - ۰۱ عقرب ۱۳۹۶

بخش نخست/

mandegar-3ایدیولوژی از دو واژۀ لاتین «ایده» و «لوگوس» با ریشۀ یونانی و به معنای «اندیشه‌شناسی» پدید آمده است. «ایده» در اصل، یونانی و از لفظِ «ایدن» مشتق شده، که به معنای «دیدن» است. این واژه در یونانی هم به معنای «حیثیت دیداری» و هم صورت ظاهری شیء به کار رفته است.
افلاطون شکل ظاهری یا مشهود زمین را «ایدۀ زمین» می‌نامید. و این که بعضی‌ها ایده را به معنای «نوع» و یا طباع «Type» گرفته‌اند، از همین جا نشأت می‌گیرد؛ زیرا شکل ظاهری یا مشهود هر چیزی آن را از باقی اشیاء متمایز می‌سازد و به صورت نوع یا طبیعت مخصوص جلوه می‌دهد.
در فلسفۀ اسلامی، لفظ ایده را به «مثال» ترجمه کرده‌اند، که از مُثُل افلاطون اخذ شده است. بنابراین واژۀ ایده به معانی مختلف از جمله نوع، طباع یا طبیعت، مثال، عین خارجی، معنی، مفهوم، صورت ذهنی و صورت عقلی به کار رفته است.
اصطلاح «ایدیولوژی» نخستین‌بار توسط فیلسوف فرانسوی، دستوت دوتراسی (Destutt de Tracy A.L.C) در سال ۱۷۹۵ میلادی به معنای «دانش آرا و عقاید» یا «تحقیق و بررسی در منشای تحول و تکاملِ اندیشه‌ها» مورد استفاده قرار گرفت. اما ایدیولوژی به زودی دست‌خوش تغییراتی از لحاظ معنا شد و به صورت «آرا، عقاید و اندیشه‌هایی دربارۀ انسان و جامعه» پدیدار گردید. ایدیولوژی در مفهوم اخیر به دو صورت به کار برده می‌شود:
۱٫ معنایِ محدودِ واژۀ ایدیولوژی (Restrictive Sense of Ideology) که این معنا به مفعوم اصلی که تراسی به کار برده، نزدیک‌تر است و این معنا شامل ایدیولوژی یا به عبارت دیگر، آرا و عقاید و اندیشه‌های افراطی راست؛ یعنی ناسیونال سوسیالیسم، فاشیسم، و آرا، عقاید و اندیشه‌های افراطی چپ، یعنی کمونیسم می‌شود.
۲٫ معنای وسیع و گسترده واژۀ ایدیولوژی (Loose Sense of Ideology) که شامل هر نوع نظریۀ جهت‌دار و یا هر نوع تلاش برای نزدیک کردن علم سیاست به نظامی از عقاید است. به عبارتی، این معنا هرگونه مکتب سیاسی؛ اعم از افراطی و میانه‌رو را در بر می‌گیرد.
هری جانسون (Harry Johnson) ایدیولوژی به معنای نخست را واجد پنج ویژه‌گی ذیل می‌داند که عبارت‌اند از:
۱٫ نظریۀ توصیفیِ کم‌و‌بیش گسترده در مورد تجربۀ انسان و جهان خارج؛
۲٫ ایجاد یک برنامۀ سازمان سیاسی و اجتماعی تحت عبارات عام و خاص؛
۳٫ درک این برنامه مستلزم تلاش و کوشش است؛
۴٫ ایدیولوژی نه تنها در پی اقناع نیست، بلکه خواهانِ جمع کردنِ پیروانی با وفا و صادق است، که به اصول ایدیولوژیک متعهد باشند؛
۵٫ خطابِ آن متوجه همه‌گان است، اما این احتمال وجود دارد که بخواهد بعضی از نقش‌های مخصوص رهبری را به روشن‌فکران اعطا کند.
بر اساس این پنج ویژه‌گی، فرد می‌تواند نظام‌های ایدیولوژیکی؛ همانند دانش آرا و عقاید تراسی، پوزیتیویسم فیلسوف فرانسوی آگوست کنت، کمونیسم و انواع دیگر سوسیالیسم، فاشیسم، نازیسم و انواع مشخصی از ناسیونالیسم را مشخص سازد. تمامی این «ایسم‌ها» که به سده‌های نوزدهم و بیستم میلادی باز می‌گردند، نشان می‌دهند که ایدیولوژی‌ها قدیمی‌تر از خود واژۀ ایدیولوژی نیستند، بلکه آن‌ها متعلق به دوره‌هایی هستند که ایمان مادی جانشین ایمان مذهبی‌شان می‌گردد.
اما ایدیولوژی در بین فلسفه‌های قدیمی و در فلسفۀ «هگل و مارکس» به معنای توهین‌آمیز کاربرد یافته است، به طوری که آن‌ها از آن به عنوان «وجدان کاذب» یا «آگاهی ناراستین» (False Consicionsness) تعبیر کرده‌اند. «وجدان یا ایدیولوژی کاذب» به مفهوم سرایت ایدیولوژی طبقۀ حاکم به طبقاتِ تحتِ سلطه است. این ایدیولوژی پس از نابود شدن پایگاه اقتصادی‌اش از بین نمی‌رود، ولی دیگر ایدیولوژی حاکم نیست، بلکه از ایدیولوژی‌های رو به افول خواهد بود.
هگل معتقد بود که مردم ابزار تاریخ‌اند و عهده‌دار نقش‌هایی می‌شوند که به زور به آن‌ها تحمیل شده است، به گونه‌یی که از درکِ آن عاجزند، لذا در این میان فقط فلاسفه‌اند که قادر به فهم مسایل می‌باشند. اقدام مهمِ هگل برای تفسیر واقعیت و وفق دادن جهان با آن، به تلاش برای خلق ایدیولوژی برای حفظ وضع موجود تعبیر و محکوم شده است. بنابراین اگر افراد را اعداد صفر در نظر بگیریم که اعمال‌شان به وسیلۀ نیروهای خارجی تعیین شده، در این صورت سعی چندانی برای تغییر یا اصلاح سیاسی یا سایر اوضاع و احوال صورت نخواهد گرفت.
اما «مارکس» در انتقاد از هگل معتقد است: ایدیولوژی نوعی جبر ایجاد می‌کند و صرفاً بر باورهای فریبنده استوار است؛ زیرا ایدیولوژی در این مفهوم عبارت است از مجموعه‌یی از عقاید همراه با آن‌چه که مردم قابلیت درکِ آن را دارند. به عبارت دیگر، نظریه‌یی که در مخالفت با آن‌چه که صحیح است، آن‌چه را که آن‌ها بدان فکر می‌کنند، شرح می‌دهد و این خود نوعی وجدانِ کاذب است.
از این منظر، عمل‌کرد ایدیولوژی، حفظ وضعِ موجود است و شرایط اجتماعی خاصی را که مورد تأکید قرار می‌دهد، به عنوان خصلت‌های پابرجای ایشان معرفی می‌کند. لذا ایدیولوژی از طبقۀ حاکم حمایت می‌کند و این حمایت از طریق اقناعِ طبقاتِ دیگر به این صورت که تجویزهای طبقۀ حاکم را پذیرا باشند و به طور طبیعی از فرامین این طبقه تبعیت نمایند، صورت می‌گیرد.
هانتینگتون تعریفی نزدیک به این تعریف را ارایه داده و معتقد است: ایدیولوژی عبارت از دستگاهی از عقیده‌ها است که به توزیعِ ارزش‌هایی سیاسی و اجتماعی پرداخته و یک گروه اجتماعی مهم آن را به خود اختصاص می‌دهد.
از همین‌رو ایدیولوژی برآمده از این دیدگاه، دارای سه عمل‌کرد اساسی است: مشروعیت بخشیدن، اسطوره‌سازی و ایجاد وحدت.
«بنتون» می‌گوید: یکی از مشکلات چنین نظریه‌یی، چه‌گونه‌گی تمایز و تفاوت قایل شدن میان عقاید ایدیولوژیک و عقاید غیرایدیولوژیک است. او می‌پرسد که اگر نتوانیم بین این دو تمییز قایل شویم، چه‌گونه خواهیم دانست که ما در اعتقاداتِ اجتماعی‌مان قربانی وجدانِ کاذب نشده‌ایم؟
«اسکراتن» یکی از کسانی است که به این پرسش، ذیل عنوان دکترین «پراکسیس» (Praxis) پاسخ گفته است. این واژه، در اصل یونانی است که ارسطو آن را برای حکمتِ عملی در مقابل حکمتِ نظری به کار برده است. استفادۀ هگل و مارکس از این واژه، مفهوم آن را به چیزی تبدیل کرد که از آن قابلیت عمومی برای انجام اعمالی که در چارچوب آن، طرح‌ها و اعتقادات فردی با تجلیات جهانی هماهنگ می‌شود، فهمیده می‌شود.
مارکس معتقد بود که عضویت فرد در یک طبقۀ خاص، موجد تصویری برای اوست که رنگِ تعصب‌آلود آن طبقه را به خود گرفته است. لذا اعضای یک طبقه، در عمل قادر نیستند که دیدِ صحیح و درکِ عینیِ درستی از جهانِ پیرامون خود داشته باشند.
مارکس و انگلس در «ایدیولوژی آلمانی» از معنای جامعه‌شناسانۀ واژۀ ایدیولوژی بهره بردند و به گونه‌یی نظام‌یافته نظریه‌یی را پدید آوردند که با روابط سیاسی، مذهبی، فکری و معلومات حقیقیِ ملازم با ساختارهای اجتماعی ارتباط می‌یابد. اما «کارل مانهایم» در کتاب «ایدیولوژی و آرمان‌شهر» اصول نقد ایدیولوژی مارکس و انگلس را تصحیح کرده و بین دو دسته از اندیشه‌ها؛ یعنی ایدیولوژی‌ها و عقاید آرمان‌شهری تمایز قایل می‌شود. دستۀ نخست، شامل عقایدی است که در جهت حفظ نظام اجتماعیِ موجود عمل می‌کنند، اما دستۀ دیگر شامل نظراتِ مختلف در باب نظم اجتماعی و نقد نظمِ موجود می‌باشد.
به عقیدۀ او، تفکرات دستۀ نخست، طبقۀ حاکم را محدود نمی‌سازند، اما تمامی طبقات دارای یک نوع هستی و یک نوع پرسپکتیوِ اجتماعی و مجموعۀ خاصی از منافع هستند. بنابراین عقایدی که به وسیلۀ تمام طبقات به‌وجود می‌آیند، ضرورتاً ایدیولوژیک هستند.
به هر حال، یکی از نخستین تلاش‌ها در ایجاد مقوله‌یی غیر مارکسیستی از ایدیولوژی، توسط کارل مانهایم مطرح شد. او در کتاب «ایدیولوژی و آرمان‌شهر» بین دو مفهومِ جداگانۀ واژۀ ایدیولوژی تمییز قایل می‌شود.
الف: مفهوم کلی؛ و ب: مفهوم جزیی یا ویژه.
مفهوم جزییِ ایدیولوژی دال بر آن است که ما نسبت به عقاید و تفسیرهایی که از سوی رقیب اقامه می‌شود، مشکوک بوده و آن‌ها را کم‌وبیش در حکم وارونه ساختنِ آگاهانۀ ماهیت واقعیِ مسایلی تلقی کنیم که تعبیر واقعی آن‌ها به صرف و صلاحِ او نباشد.
مفهوم کلی یا همه‌گانی ایدیولوژی نیز زمانی مورد نظر است که ایدیولوژی به یک مورد ویژه یا گروه اجتماعی مشخص؛ یعنی یک طبقه مربوط شود و بررسی مشخصات و ترکیبات ساختمان کلی اندیشۀ این گروه مورد نظر باشد.
نویسندۀ «چرخش‌های ایدیولوژی» که ثقل بهره‌مندی این نوشتار نیز بر آن استوار است، یادآور می‌شود که امروزه کاربرد ایدیولوژی انقلابی به عنوان آرمان‌شهر بسیار شایع شده است، ولی اصطلاح آرمان‌شهر در علوم اجتماعی، کاربرد چندانی ندارد.
«کارل مانهایم» جامعه‌شناس آلمانی، همانند مارکس معتقد بود که ایده‌ها بر اثر شرایط اجتماعی شکل می‌گیرند، ولی برخلاف مارکس سعی کرد تا ایدیولوژی را از قید مفاهیم منفی‌اش بیرون بیاورد. او ایدیولوژی‌ها را به مثابه نظام‌های فکری مخصوصی ترسیم کرد که در خدمت دفاع از یک نظم اجتماعیِ مخصوص بوده و در سطح وسیع، بیان‌گر منافع گروهِ حاکم و سلطه‌گر می‌باشند. در مقابل، آرمان‌شهرها در قالب نمادهای آرمانی تجسم‌یافته‌یی از آینده هستند که نیاز به تغییر ریشه‌یی اجتماعی را ایجاب می‌نمایند و بدون شک در خدمت منافعِ گروه‌های مظلوم و زیردستان می‌باشند.
اساساً نظریه‌پردازان جامعه‌‌شناسی معرفت و به ویژه «کارل مانهایم» اصرار داشتند که این شرایط زنده‌گی است که ایدیولوژی‌ها را می‌آفریند، لذا علم اقتصاد «آدام اسمیت» به عنوان یک ساختار فکری مستقل قابل فهم نبود، بلکه به عنوان قسمتی از ایدیولوژی سرمایه‌داری، تجلی منافع بورژوازی به شمار می‌رفت.
از این رو، از آدام اسمیت به عنوان قهرمان عادات و رسومِ بورژوازی و سخن‌گوی ناآگاهِ سرمایه‌داری یاد می‌کنند. آن‌ها هم‌چنین از روش روان‌کاوی «فروید» به عنوان تکنیکی برای وفق دادنِ افکار سرکش و متمرد با خواست‌ها و فشارهای جامعۀ بورژوازی یاد می‌کنند.
پیش از آن‌که به تشریح نسبت بین ایدیولوژی و تعبیر کارل مانهایم از «شرایط زنده‌گی» با آن‌چه که می‌توان آن را در قالب و چارچوب» سیاست و «فرهنگ» توضیح داد، بپردازیم، به تفاوت و تمایزِ بین ایدیولوژی‌ها و نظریات اشاره‌یی می‌شود تا ابعاد بیشتری از بحث روشن گردد.
«ادوارد شیلز» معتقد است که ایدیولوژی‌ها دارای دستورات صریح و موضوعات گسترده‌یی هستند که برای پیروان خود، حکم قواعد و دستوراتِ آمرانه را دارند. ایدیولوژی‌ها در مقام مقایسه با دیگر الگوهای اعتقادی نظام‌مندانه، یک‌پارچه و منجسم راجع به یک یا چند ارزش والای اجتماعی؛ چون رستگاری، مساوات یا خلوص نژادی تمرکز یافته‌اند. آن‌ها به وجود تفاوت‌های بارز بین باورهای خود با نظریات، اعتقادات و دیگر ایدیولوژی‌های رایج در جامعه قویاً اصرار داشته‌اند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.