گذار از عشق مرقع …

گزارشگر:دو شنبه 8 عقرب 1396 - ۰۷ عقرب ۱۳۹۶

◄نقد داستان از: محمدشاه فرهود
◄رمان: نامش را خودت بگذار/ سلطان سالار عزیزپور / چاپ ۲۰۱۷
◄بخش دوم و پایانی/

mandegar-3اخرج، برآ، اخرج برا… درحالی‌که مرد بتۀ فقیری کشیده بود، بوی چرس در مسجد می‌پیچید. کتاب‌ها خمیازه می‌کشیدند، ملا لعنت می‌فرستاد بر اجنه: بسم الله رد بلا… بسم الله رد بلا.
به متن روزنامه‌ها باید اعتماد کرد، خاصتاً به متن روزنامه‌های مجانی/ از متن رمان
بر تندیس یک تم عاشقانه، پردۀ یک فُرم متناقض پایین می‌آید. فُرم عاشقانه و غیرعاشقانه تلفیق می‌گردد تا استتیک و نگاه تازه آفریده شود؟ و اما با تأکید در دقت، تکرار می‌کنم که در تمام نثرهای داستانی، پاره متن‌ها در روزمرگی مجهول خود، در فضای آیرونیک سیر نمی‌کنند. از تکنیک‌های مجانی و امکانات زبانی که در اختیار نویسنده قرار دارد، استفاده صورت نمی‌گیرد.
بزرگ‌ترین اندوه ما این است
که چرا هندسه بر وزن مدرسه است
چون دانیم که تصویرگری همسایۀ دیوار به دیوار شرک است
رابعه سزاوار رجم بود، هرکه به اندازۀ یک خردل خرد داشته باشد این داند مثلاً ساطور شاید
نخستین بار آن‌را از طور آورده باشند، پرده را از آن دوست می‌داریم که با اندک دست‌کاری به برده تغییر سیما می‌دهد
بیان‌نامۀ وارثان زمین/ واصف باختری

◄ داستان دربارۀ داستان
می‌خواهم رمانی بنویسم… قلم به دست می‌گرفتم و آمادۀ نوشتن می‌شدم، ولی بی‌درنگ قلم از دستم می‌افتاد و طوفان شادی در دلم ظاهر می‌شد. روح نیرنگ‌باز در من باقی مانده بود، روشن بگویم جوهر اشیا را در قالب کلمات می‌یافتم …دنیای نویسنده‌گی و نوشتن با سارتر برایم رنگ دیگر گرفت… اگر من این رمان را می‌نوشتم، از جایگاه مخاطب شاید، به گونۀ دیگر می‌نوشتم؛ دیالوگ‌هایش را حذف می‌کردم و خود شخصیت‌ها را وارد متن می‌ساختم… با کلمات می‌توان رقصید و بازی کرد… به هر صورت، من این رمان را به گونۀ دیگر می‌نویسم …/ از متن رمان
نامت را خودت بگذار، پر از این‌گونه سطرهایی‌ست که داستان را در حالت نوشتن و داستان شدن نشان می‌دهند. نویسنده به تکنیکِ داستان دربارۀ داستان چنگ می‌زند تا مرز بین نویسنده و خواننده را مخدوش نماید. در رمان‌های مدرن، نویسنده به حیث دانای کُل و راوی مطلق، در متن حضور دارد و پیام، معنا و زیبایی را از طریق کرکترها، روایت ها و حوادث به خواننده انتقال می دهد. در رمان‌های امروزی‌تر که در وضعیت پسامدرن نوشته می‌شوند، مؤلف با نیت و پیام‌هایش غایب است، با شگردها و تکنیک‌های پیچیدۀ زبانی، خواننده را در تولید معنا و زیبایی شریک می‌سازد. در چنین فضایی، قصه‌نویس دربارۀ داستان سخن می‌زند تا نشان دهد که داستان یک روایت کبیر و ساختار بسته نیست، بلکه مجموعه‌یی از روایت‌ها و صداهای روزمره است که هر خواننده‌یی می تواند آن را بنویسد. نامش را خودت بگذار، غیبت هدف غایی و حضور خوانندۀ آزاده را دم به دم خیرمقدم می‌گوید.
◄ قطعه نویسی
مرقع‌نویسی، نوعی از قطعه‌نویسی تلفیقی است که در هنر و نوشتار پارینۀ این سرزمین وجود داشته است. در حاشیۀ اوراق در کنار متن اصلی [نظم و نثر ادبی یا متون مقدس] حاشیه‌نویسی می‌شد و قطعاتی از شعر، تفسیر متن و نقاشی نیز بر آن افزوده می‌شد. مرقع از توته‌های متفاوت ایجاد می‌گردید. قطعه‌نویسی در مدرنیزم و وضعیت پسامدرن، یکی از شگردهای فشرده‌سازی تفکر و تخیل است. در ایدۀ قطعه‌نویسی، هر توته مستقل است و در بازی مشترک و شبکه‌یی با توته‌های دیگر قرار می‌گیرد. این‌گونه نوشتن از نیچه و بارت به ارث مانده است. در متن نامش را خودت بگذار، جای فصل های متقدم را قطعه‌نویسی متأخر گرفته است… هر قطعه، تصویری از روایات است. هر قطعه مثل بیت در یک غزل مستحکم است و مانند یک غزل در دیوان… تکه ها هر کدام همچون سرباز مسلح در خط مقدم به مصاف می آید تا نقش مستقلانه اما تلفیقی خود را با دیگران در سرنوشت عمومی میدان زبانی، به‌طور محتاطانه‌یی بازی نماید. اگر هر قطعه، به طرز حلقه‌وار در زنجیرۀ متن پیوند نخورد، حلقه در مضیقۀ علقه باقی می‌ماند. تکه ها از طریق کار کلامی و دقتِ هنری به متن داستانی تبدیل می شوند. با کاربرد این تکنیک، معنا به تعویق می افتد و از قطعه‌یی به تکۀ دیگر سرایت می کند و انسجام و یکدستی ضربت می خورد. هیچ قطعه‌یی بر قطعۀ دیگر ارجحیت نمی یابد. هسته و مرکز در ازدحام توته ها به‌طور ریزومی عمل می کنند. متن، مجموعه‌یی از اقتباس ها و نقل و قول‌های علنی و پنهان، تقاطعی از ارجاعات، شبکه‌یی از روایات… سازش و تنشی که بین قطعات پدید می آید، نوع دیگری از رابطۀ فُرم و محتوا به بافتار می‌رسد. مرقع نویسی به نویسنده کمک می‌کند تا یاد بگیرد که چگونه دریا را در کوزه بریزد، به خواننده کمک می‌کند که چگونه کوزه را به دریا تبدیل نماید. خواننده‌یی که با متن درگیر باشد، در واقع در میدان بازی های پیچیده و مشعشع، قرار گرفته است و اگر نتواند از زیر رعد و غرش‌های متقاطع با دقت و خونسردی عبور کند، از صف بازی و بازتولید معنا بیرون می پَرد. جرقه‌یی که از تلاقی تکه ها ساطع می گردد، از فراز چشمی که شب‌کوری دارد، به سرعت می گذرد… زمان در هر قطعه‌یی می تواند رنگ دگر بگیرد و مکان، حالت فزیکی‌اش در تصویر سوررئال دگرگونی پذیرد. نامت را خودت بگذار، از نُزده قطعۀ پریشان تشکیل یافته است، هر قطعه در چوکات کلی داستان در مسیر مقدمه، بدنه و مؤخره صورت‌بندی نمی‎شود، هر تکه با تکۀ دگر مانند بندهای یک پارچه شعر چندمتنه، در بازی عمومی متن، سهم می‌گیرند.
◄ تنوع صدا و روایت
سویچ رادیو را می‌زنی
صدای گوینده در اتاقی به اندازۀ تابوتت می‌پیچد انقلاب، انقلاب
باخود می‌گویی: چه‌قدر مضحک است دنیایی که یک گوینده داشته باشد. بر گرفته از متن رمان
نثر و نظم، باستانی و معاصر، خرافه و فلسفی، گزارشی و علمی، ادبی و روزمره، پخته و خام… در این داستان، انواع لحن، صدا و روایت را می‌شناسیم. یکی از شگردهای روایی متن، رفتن به سوی تنوع روایت و چندآوایی کردن است. شنیدن صدای بیرون و درون روایت کمک می‌کند که خواننده دریابد که آیا پیوند و سرنوشت روایت‌های کنایی و مستقیم، به تثبیتِ راوی غیرقابل اعتماد و راوی پریشان و شکسته می‌انجامد یا نه. تنوع و تکثر در زبان روایت، گلوها و سینه‌ها را مستقل و آزاد می سازد. سلطۀ معانی را فرو می پاشد، اسطورۀ دانای کل و راوی یکه و قابل اعتماد زایل می گردد… راوی های حقیقت‎‎گو و معتمد جای خود را به راویان دومجهوله و غیر قابل اعتماد می‌دهند. در داستان‌های رئالیستی و مدرن روحِ دانای کل در کالبد راوی ها دمیده می‌ماند و راوی‌ها، آن‌چه استاد ازل گفت بگو می‌گویند. هر راوی متکی بر سطح سواد و موقعیت اجتماعی با لحن منوط به خود به گفتار می‌آید. و اما روایت در متن ها و داستان های دوران شیزوفرن و عصر مترسک، از موقعیت و بافت دگر به سخن می آیند. روایت در دل زمان و جغرافیای مکان دگرگون می‌شود. گفتار گزارشی و فلسفی، عامیانه و علمی، جد و هزل، ادبی و منحط، مقدس و اروتیک… در کنار هم با قیافۀ قند و حنظل روایت می‌شوند. هر روایت از موقعیت ویژۀ زمانی و زبانی، به عناصر متن می پیوندد. تکثر صدا و تنوع روایت نوعی ایستاده‌گی در برابر سنگ و سانسور است، صداهای ممنوعه را واردِ متن کردن، به استبداد ذهن و قدرت، نه گفتن است… تنوع صدا و روایت، اگر در رگ‌های کلمات و شرایین سطور جاری نشوند، قلبِ متن از تپش می‌ایستد. نامش را خودت بگذار، به لحاظ تکنیک، در شهراه تنوع و تکثر راه می پوید. صدای اروتیک هنوز در گلو بند مانده و قدرت بیرون شدن را ندارند. هرچند تلاش شده تا جرقه‌های زبان اروتیک را در شام متن متجلی سازد اما این زبان هنوز به مولوی شدن و مثنوی شدن های بیشتر ضرورت دارد. زبان اروتیک که صدای ممنوعۀ تاریخی است، معیوب و پریشان است، از شوردادن خانۀ زنبور می‌ترسد ولو این زنبور زنبور عسل باشد. شاید تا زمان های طولانی دیگر، نویسنده‌یی که نصفۀ اولیۀ عمرش را در کابل زیسته است، نتواند سرپوش را از تنور اروتیسم و تقدس‌زدایی بردارد. مولوی یگانه قصه‌پرداز دلیر و پخته‌سخنِ تاریخ است که قصه‌های اروتیک را با زبان اروتیک به بیان آورده است، بعد از مولوی هرچه شاعر و قصه‌نویس آمده است، جرأت نکرده که زبان اروتیک را در شعر و قصه به‌کار ببرد. لایق ذکر نماز است این ذکر/ وین چنین ران و زهار پر قدر/ ای مخنث پیش رفته از سپاه/ بر دروغ ریش تو کیرت گواه / دفتر پنجم مثنوی معنوی
در تاریخ ادبیات فارسی، روایتی از پروفیسور ادوارد براون وجود دارد: روزی عنصری، عسجدی و فرخی که شاعران دربار غزنوی بودند، هر سه شاعر مجلسی دربارۀ شعر داشتند که فردوسی با لباس دهاتی از نیشاپور به غزنه آمده و در مجلس داخل شده… ملک‌الشعرا عنصری از فردوسی می پرسد چه کاره ای. جواب می گیرد: شاعر… عنصری می‌گوید حالا که چهار نفر شدیم پس هر کدام ما یک مصرع می‌گوییم تا یک رباعی ساخته شود، به فردوسی می‌گوید که مصرع چهارم را خودت می‌سازی. عنصری قافیه‌یی را انتخاب می‌کند که سه تا از آن گونه قافیه به آسانی پیدا می‌شود و قافیۀ چهارمی غیرممکن:
چون عارض تو ماه نباشد روشن/ عنصری
مانند رخت گل نبود در گلشن / عسجدی
مژگانت همی گذر کند از جوشن / فـــرخی
مانند سنان گیو در جنگ پشن / فردوسی
القصه، که به اصل قصه کار نداریم اما آن‌چه به درد موضوع مورد بحث می‌خورد، چند شاعر و روای داشتن در یک رباعی است. هر مصرع به‌وسیلۀ یک شاعر روایت می‌شود. چهار راوی در یک رباعی… در رمان نامش را خودت بگذار، در هر قطعه، صدایی و روایتی از گلوی راوی یا راویانی بیرون می‌شود. چندصدایی و چندراوی‌سازی متن، لوکوموتیفی‌ست که بر دو خطِ متقاطع رمان راه می‌رود.
◄ پایان‌ناپذیری
داستان در صفحۀ نودونُه بی‌آن‌‍که به پایان برسد، بسته می‌شود. عشق‌ها و آدم‌ها در حافظۀ خواننده به سکون و حرکت ادامه می‌دهند. نامش را خودت بگذار، داستانی‌ست که آغاز نورمال و پایان بسته‌بندی‌شده ندارد. بی‌آغاز و بی‌‌انجام است. رمان، تعریف کردن عشق و اعلام کردن حقیقتِ عشقی نیست بلکه پرسشی دربارۀ عشق است. بیان بیوگرافی شخصیت‌ها نیست، بل کشف و بیان تناقض و گسسته‌گی‌هایی‌ست که از چشم روزمرگی پنهان می‌مانند. این رمان یک متن باز و گشوده است، معنا و پیام را به تعویق می‌اندازد، به جای پاسخ دادن به پرسیدن ارجحیت می‌دهد. رمان‌های بسته و پایان پذیر، اوراق مُهر و لاک شده‌یی هستند که همه چیز را خودش گفته و از خواننده، فضای پرواز و مجال اندیشیدن را ربوده است. بازی با هارمونی کلمات در سطر اولیۀ کتاب، جرقه‌یی‌ست که لبخند آغازین داستان را با تلالوی تعویق با قطعات دیگر پیوند می‌زند. در سطر آخر، بازی با پرسش‌ها مسافت بین دو سطر اول و آخر را گشوده‌تر می‌سازد.
پنجره، پنج جره
جره می‌رود در برابر باد
موسولینی! تو هم عاشقی؟
شکستن راوی معتمد و دانای کُل، پاشاندن روایت‌های مقتدر و بسته، چندمتنه کردن و چندآوایی ساختن، قطعه‌نویسی،… کاربرد تکنیک‌های امروزی برای ایجاد فُرم، و سرانجام، به مؤلف همه چیز و دیگران هیچ، پدرود گفتن؟

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.