۲۰۱۴ و اشـباحِ ۱۹۱۴

گزارشگر:9 حمل 1393 - ۰۸ حمل ۱۳۹۳

بخش دوم

نویسنده: آلن وودز
مترجم: مهرداد امامی

mnandegar-3یک‌صد سال پس از «سلاخی مهیب»، نه تنها برای دوستان دانشگاهی ما و صلح‌جویان احساساتی، بلکه حتا برای سیاست‌مداران بورژوا امر مرسومی است که دریا دریا به‌خاطر «بیهوده‌گی جنگ»، از دست دادن بی‌فایدۀ زنده‌گی و غیره و غیره، اشک تمساح بریزند. آن‌ها ما را مطلع می‌کنند که باید «از تاریخ بیاموزیم» تا تکرار نشود. این واقعیتِ مسلم که روزانه هزاران نفر در جنگ‌ها سلاخی می‌شوند، به نظر می‌رسد که توجه آن‌ها را به خود جلب کرده است. دست‌کم پنج میلیون نفر در کنگو هلاک شده‌اند که نشان می‌دهد هگل چه‌قدر بر حق بود هنگامی که می‌نوشت تنها درسی که می‌توان از تاریخ گرفت این است که هرگز هیچ‌کس چیزی از آن نیاموخته.
اگر می‌شد انجام امور جهان را از دستان نالایقِ سیاست‌مداران، بانک‌داران و جنرال‌ها به‌درآورد و آن را به دستان خانم‌ها و آقایان فرهیخته و بی‌نهایت خردمند دانشگاه‌ها سپرد! اگر می‌شد جهان به دست باوقار خِرد اداره شود! چه جای فرخنده‌یی می‌شد آن‌وقت! متأسفانه، کل جریان تاریخ بشر، دست‌کم به مدت ۱۰ هزار سال، ثابت کرده که امور بشری هرگز به‌دست خِرد اداره نشده‌اند. این را پیشتر هگل هم گفته بود، کسی که به‌رغم تعصبات ایدیالیستی‌اش، اغلب به حقیقیت نزدیک می‌شد و چنین نوشت که این منافع هستند و نه خِرد که بر زنده‌گی‌ ملت‌ها حکم‌فرمایند.
چرا جنگ جهانی دیگری در دوران اخیر به‌وقوع نپیوسته است؟
آیا ممکن است تشابهات سودمندی میان اوضاعِ امروز و ۱۹۱۴ یافت؟ مقایسۀ تاریخی تا حدود مشخصی می‌تواند مفید باشد، اما همواره لازم است که این حدود را به شکلی راسخ در خاطر داشت. تاریخ به‌واقع خود را تکرار می‌کند، اما این کار را دقیقاً به یک نحو انجام نمی‌دهد.
اساسی‌ترین تشابه میان امروز و ۱۹۱۴ این است که امروز، تناقضات سرمایه‌داری یک بار دیگر به نحوی انفجاری در مقیاس جهانی پدیدار شده‌اند. دوران طولانیِ شکوفایی سرمایه‌داری‌ که تشابهات چشم‌گیری با دوران پیش از جنگ جهانی اول دارد‌، در سال ۲۰۰۸ منتهی به پایانی دراماتیک شد. ما اکنون در گیرودار جدی‌ترین بحران اقتصادی در کل ۲۰۰ سال حیات تاریخی سرمایه‌داری هستیم.
برخلاف نظریات اقتصاددانان بورژوا، جهانی‌سازی تناقضات بنیادین سرمایه‌داری را از میان نبرد، بلکه صرفاً آن‌ها را در مقیاسی گسترده‌تر از پیش بازتولید کرد: جهانی‌سازی اکنون خود را به عنوان بحران جهانی سرمایه‌داری جلوه‌گر می‌کند. دلیل اساسی بحران دقیقاً همان دلیلِ بحران ۱۹۱۴ است: شورش نیروهای مولّد علیه دو مانع بنیادی که جلوِ پیشرفت انسان، مالکیت خصوصیِ ابزارهای تولید و دولت‌ملت را می‌گیرند.
مارکسیست‌های سابق مانند اریک هابزبام باور داشتند که جهانی‌سازی به نزاع ملی خاتمه می‌دهد. کارل کائوتسکی ریویزیونیست، دقیقاً چنین چیزی را یک‌صد سال پیش گفت. جنگ جهانی اول، پوچ بودنِ آن نظریه را ثابت کرد. و اوضاع جهان ما در سال ۲۰۱۴، نشان‌گر بی‌مایه‌گی نیوریویزیونیسم هابزبام است. لنین با کتاب کلاسیک خود، امپریالیسم بالاترین مرحلۀ سرمایه‌داری وسعت نظر بسیار بیشتری داشت، کتابی که امروز نیز به‌سان روزی که نوشته شد، بسیار بدیع و به‌دردبخور است.
با این حال، تفاوت‌های مهمی در میان است. امپریالیست‌ها در دو موقعیت سعی کردند تناقضات خود را به‌وسیلۀ جنگ مرتفع سازند: در ۱۹۱۴ و ۱۹۳۹، چرا این اتفاق نمی‌تواند دوباره روی دهد؟ در واقع، تناقضات بین امپریالیست‌ها امروز به حدی شدید است که اگر این اتفاق در گذشته می‌افتاد، می‌توانست منجر به جنگ شود. سوالی که باید پرسید این است: به چه دلیل جهان یک بار دیگر در وضعیت جنگ قرار ندارد؟
پاسخ در توازن تغییریافتۀ قوا در مقیاسی جهانی است. هیچ نکته‌یی در تسخیر بلژیک یا تصرفِ آلزاس‌لورن توسط آلمان نیست، به این دلیل ساده که آلمان پیشاپیش کنترل کل اروپا را به میانجی قدرت اقتصادی‌اش در دست دارد. تمام تصمیمات مهم را مرکل و باندزبانک [بانک مرکزی جمهوری فدرال آلمان. م.] می‌گیرند، بدون آن‌که گلوله‌یی شلیک شده باشد. شاید فرانسه بتواند جنگ استقلال ملی را از آلمان شروع کند؟ کافی است که این سوال را پرسید تا بلافاصله بی‌معنایی آن روشن شود.
واقعیت امر آن است که دولت‌های کوچک قدیمی اروپا، مدت‌ها پیش، از ایفای هرگونه نقش مستقل در جهان دست شستند. به همین دلیل است که بورژوازی اروپایی مجبور به تشکیل اتحادیۀ اروپا شد تا با ایالات متحده، روسیه و چین در مقیاسی جهانی به رقابت بپردازد. با این وجود، جنگ بین اروپا و هر یک از دولت‌هایی که در بالا ذکرشان رفت، به کلی نامحتمل است. صرف‌نظر از هر چیز دیگر، اروپا فاقد یک ارتش، نیروی دریایی و نیروی هوایی است. ارتش‌هایی نیز که وجود دارند، رشک‌ورزانه تحت کنترل طبقات حاکم گوناگونی هستند که در پسِ وجهۀ «اتحاد» اروپا، به‌سان گربه‌هایی گیرافتاده در یک بوجی، برای دفاع از «منافع ملی» خود مبارزه می‌کنند.
از منظر نظامی، هیچ کشوری نمی‌تواند در برابر قدرت نظامی غول‌پیکر ایالات متحده دوام آورد. اما همان قدرت هم محدودیت‌هایی دارد. تناقضات پُرواضحی میان ایالات متحده، چین و جاپان در اقیانوس آرام وجود دارند. تناقضاتی که در گذشته، به جنگ منتهی شدند. اما چین دیگر ملتی ضعیف، عقب‌مانده و نیمه‌استعماری نیست که بتوان به‌راحتی تصرفش کرد و آن را به بیگاری استعماری فروکاست. چین قدرت اقتصادی و نظامیِ رو به گسترشی است که از قدرت خود آگاه است و منافعش را موکداً اعلام می‌کند.
ایالات متحده پیشاپیش انگشتانِ خود را به شکل بدی در افغانستان و عراق سوزانده است و نتوانست در سوریه مداخله کند. چه‌گونه می‌توان جنگ با کشوری همچون چین را تصور کرد هنگامی که امریکا حتا نمی‌تواند اعمال تحریک‌آمیز از جانب کوریای شمالی را پاسخ دهد؟ این سوالی بسیار انضمامی است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.