- ۰۲ جدی ۱۳۹۱
هومن داوودی
میگویند تا درد و رنجی در کار نباشد، اثر هنری هم شکل نمیگیرد. بر همین اساس، دهه هفتاد میلادی به یکی از اوجهای کمسابقه شکوفایی سینماگران تبدیل شد. آخرین نبرد حماسی بشر، یعنی جنگ جهانی دوم، حدوداً۳۰ سال بود که به پایان رسیده بود. دیگر دشمنی که بشود رو در رو با او جنگید و قهرمانی و غرور آفرید، وجود نداشت. دو طرف متخاصم تظاهر به آشتی میکردند، اما همه مراقب پشت سر خود بودند تا غافلگیر نشوند. در چنین شرایطی، کارگردانهای نامداری چون مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فورد کاپولا، برایان دی پالما، استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس ظهور کردند و شاخصترین فیلمهای خود را با تکیه بر همین دوران مهیبِ پس از جنگ ساختند.
ویلیام فریدکین هم دقیقاً با تکیه بر روح زمانه، دو اثر ماندگار خود را ساخت. «رابط فرانسوی» و «جنگیر» هر دو فیلمهایی هستند که از نظر ارزشهای سینمایی کمنقص هستند اما آنچه باعث شده به این درجه از اعتبار در تاریخ سینما برسند، عرضه شدنشان در زمان و مکان مناسب است. «رابط فرانسوی» بیانگر میل انسانها به داشتن ارتباط صمیمانه با یکدیگر بود؛ رابطهیی که در دوران جنگ سرد به یک تناقض بزرگ تبدیل شده بود: از طرفی با برداشته شدن مرزها و جهانوطن شدن بسیاری از انسان های کره زمین این آشنایی و ارتباط اجتناب ناپذیر مینمود و از طرف دیگر، خطر مبهم تلاقی ابرقدرتها به واسطه جنگ سرد، اجازه غرق شدن در یک رابطه عاشقانه و صمیمانه را نمیداد. همین مضمون، در «جنگیر» هم ادامه یافت و خطر موهوم دشمنی که از پشت میخواهد ضربه بزند و صورتش نمایان نیست، به شکل شیطانی درآمد که کالبد یک دختر نوجوان را تسخیر کرده است. البته «جنگیر» بُعدی دیگر از روح زمانه را هم در خود داشت. جنگ جهانی دوم، آخرین آوردگاه عظیم و علنی فرقههای متخاصم مسیحی بود.
فرقههایی چون اوانجلیستها، پروتستانها و کاتولیکهای اصیل آیین که در طول تاریخ در حال مبارزه بودهاند و هستند، در «جنگیر» نمود روشنی یافتهاند. کاتولیک ها که نازیهای پروتستان را شکست دادهاند، حالا با «جنگیر» خودی نشان میدهند و تماشاگران متنفر از پروتستانها را دوباره به کلیسا، کشیش، صلیب و خرافهپرستی فرا میخوانند.
پروتستانهای لوتِری هیچگونه سرسپردهگی به پاپ نداشتند و معتقد بودند کشیشها قدرت ماورایی ندارند و خدای هر شخص خاص خود اوست. با آنکه مذهب پروتستان نسبت به کاتولیک دیدگاه های مترقیتری داشت، چون با ملیگرایی آلمانی و نازیسم آمیخته شده بود، پروتستانهای کالوِنیست امریکایی، کشورهای بیطرف و کاتولیک های رُمی، نفرتی ناخودآگاه نسبت به آن پیدا کردند. «جنگیر» بر پایه همین کشمکشهای مذهبی، بر قدرت نجاتبخشی پاپ، کشیشها و کلیسا دوباره تأکید کرد و دلهای تماشاگران دلزده از نازیها را بهدست آورد.
تمام وردهای فیلم به لاتین هستند و قدرت و تقدس صلیب و کاتولیسیسم در فیلم بهشدت پررنگ است. در کارنامه سینمایی فریدکین، فیلمهای دیگری که چنین تطابق دقیقی با روح زمانهشان داشته باشند، یافت نمیشود.
فیلمهای اخیرِ او انگار با تأخیرهایی چنددههیی ساخته شدهاند. یکی از نمونههای متاخر، «شکارشده» با بازی بنیسیو دل تورو و تامی لی جونز است. فیلم، یک «رمبو»ی به تمام معناست که با حدود ۲۵سال تأخیر ساخته شده است. شخصیت لی جونز هم دقیقاً همان پولیس جدی و حقیقتجوی فراری (اندرو دیویس) است. اما آنچه از دیده ها و شنیده ها و مهمتر از همه آنونس کنجکاویبرانگیز آخرین فیلم فریدکین برمیآید، حکایت دیگری است. «جو قاتل» درباره یک خانواده (شامل یک خواهر و برادر جوان و پدرشان) است که برای فرار از مشکلات مالی سنگینی که بر دوششان تحمیل شده، تصمیم میگیرند مادر خانواده را سربهنیست کنند تا با پول بیمه عمر او به زندهگی شان سر و سامانی بدهند. آنها برای این کار به سراغی پولیسی به نام جو (با بازی متیو مک کاناهی) میروند که کارش کشتن آدمها در ازای پول است. جو برای خودش مافیایی به هم زده و از هیچ نوع بیرحمی و خشونتی ابا ندارد. اما نقشهها به هم می ریزد: نقشه قتل، موفقیتآمیز نیست و به جایش، جو وارد حریم خصوصی خانواده میشود و رابطه عاشقانهیی با دختر جوان خانواده برقرار میکند.
همانطور که از این خط داستانی برمیآید، ظاهرا اینبار فریدکین بسیار بیشتر از فیلمهای سه دهه گذشتهاش به حالوهوای زمانه نزدیک شده است. بحرانهای عاطفی در خانوادههای امریکایی و معضل بزرگی به نام فرزندانی که تنها با یکی از والدین شان زندهگی میکنند، در «جو قاتل» نمود پیدا کرده است. عشقهای نافرجام و دور از دوراندیشی که لطمههای جبرانناپذیری به روان نوجوانها و جوانها میزنند هم یکی دیگر از مضمونهای پُررنگ فیلم است.
www.sharghnewspaper.com
Comments are closed.