آنچه از مارکز آموختم

گزارشگر:یک شنبه 5 قوس 1396 - ۰۴ قوس ۱۳۹۶

mandegar-3خواندن آثار ادبی بزرگان جهان در کنار کتاب‌های نوشته شده توسط بزرگان مدیریت مانند پیتر دراکر، استفان کاوی، هنری مینتزبرگ و گری همل بسیار مفید است. پیتر دراکر غذای ذهن و هوش مدیر را تأمین کرده و تئوری‌ها و چارچوب‌های مفید مدیریتی را ارائه می‌کند؛ مینتزبرگ اصول دراکر را به چالش می‌کشد و گری همل پارادایم‌های ذهنی مدیران را به هم می‌ریزد و به پارادایم جدید می‌رساند. در حالی‌ که مارکز قوای تخیل و روح و قلب خواننده را تغذیه می‌کند، موضوعاتی که در کنار هم جوهرۀ مدیریت یک شرکت را تشکیل می‌دهند. قوای تخیل می‌تواند دیدگاه یک مدیر را نسبت به سایر افراد و جهان تغییر دهد.
هزاران داستان در دل یک داستان
هر یک از رمان‌های مارکز حاوی میلیون‌ها داستان است. کتاب‌های او سرشار از داستان‌های کوتاه و بلند هستند که همگی درون یک مسیر واحد به هم تنیده شده‌اند. این داستان‌های کوتاه به نحوی نوشته شده‌اند که اهمیت آنها با اهمیت جریان اصلی داستان هم‌سطح است.
مدیران شرکت‌ها با خواندن رمان‌های مارکز به این موضوع واقف می‌شوند که شرکت آنها نیز میلیون‌ها داستان ارزشمند در خود جای داده است، داستان موفقیت، شکست، مقاومت، اراده و احساس. مدیر باید این قابلیت را داشته باشد که تمامی داستان‌های کوچک را بر روی یک بوم واحد نقاشی کند و این نقاشی را برای یک مخاطب گسترده‌تر در سراسر سازمان نقل کند.
حقیقت و خیال
کتاب‌های مارکز به ما می‌آموزد که حقیقت و خیال اغلب با یکدیگر ترکیب می‌شوند،‌ زمانی که کتاب صد سال تنهایی را می‌خوانیم، از چگونگی هم‌زیستی واقعیت و خیال در کنار هم تعجب می‌کنیم، زیرا این موضوع در واقع، ماهیت انسان‌ها و ذهن آنها است.
مارکز در اولین صفحات صد سال تنهایی بیان می‌کند که همۀ موضوعات دارای یک حیات شخصی هستند و ما تنها باید روح آنها را بیدار کنیم. مدیران نیز می‌توانند از همین نگرش برای توسعه برندها و فناوری یا ایجاد محصولات جدید استفاده کنند.
مدیران شرکت‌ها نیز باید بر این هنر مسلط شوند،‌ زیرا اگرچه بسیاری از طرح‌های تجاری، واقعی و برای زمان حال طراحی شده‌اند، اما بسیاری از طرح‌های بلند مدت تنها چشم‌اندازی از آینده و مبتنی بر خیال هستند. ایجاد یک تصویر خیالی از آینده در کنار پرداختن به چالش‌های واقعی امروزی، موجب انگیزه‌بخشی به کارمندان می‌شود و به مدیران کمک می‌کند که برنامه‌ریزی بهتری برای رسیدن به چشم‌انداز آینده‌‌ی سازمان خود داشته باشند.
کامیابی و فروپاشی
مارکز در کتاب صد سال تنهایی داستان موفقیت‌ها و شکست‌های خانواده خوزه آرکادئو بوئدنیا را تعریف می‌کند. او از فعالیت‌های پر جنب و جوش در روستایی در آمریکای جنوبی حرف می‌زند که در نهایت رو به زوال و نابودی می‌رود. این نابودی ناشی از اقدامات غیرعقلانی و بدشانسی‌های خودساختۀ ساکنین روستا است.
مدیران باید به تشابه این داستان‌ها و داستان شرکت‌های بزرگی توجه کنند که کهنه شده و از بین می‌روند. شرکت‌های بسیار کمی وجود دارند که با گذشت یک صد سال از حیات خود هم چنان موفق باشند؛ متوسط امید به زندگی شرکت‌های چند ملیتی بزرگ بین ۴۰ تا ۵۰ سال است. بنابراین کتاب‌های مارکز از شرکتها درباره دوام و پایداری و اینکه چه موضوعی می‌تواند ضامن موفقیت یک سازمان در بلند مدت باشد، می‌پرسد.
در میان موضوعات پیش پا افتاده،‌ به دنبال رویدادهای خارق‌العاده باشید
یکی از ابزارهای معروف مورد استفاده توسط گابریل گارسیا مارکز خلق جریان‌های شگفت‌آور در عادی‌ترین لحظات زندگی است. برای مثال، رمدیوس زیبا، یکی از شخصیت‌های کلیدی کتاب صد سال تنهایی، در حین پهن کردن ملافه‌های شسته شده روی بند لباس، به آسمان صعود می‌کند.
عروج به آسمان در زمان پهن کردن ملافه باید برای صاحبان کسب‌و‌کارها یادآور این موضوع باشد که الهام‌بخش‌ترین رویدادهای شغلی می‌تواند در زمانی اتفاق بیفتد که افراد به هیچ وجه انتظار آنها را ندارند. ما باید قدر لحظات به ظاهر معمولی را بدانیم زیرا ایده‌های خلاق در همین لحظه‌ها خلق می‌شوند.
اگر فعالیت‌های اقتصادی خود را بدون تمایل برای انحراف از مسیرهای تکراری و جا افتاده انجام دهید، هیچ گاه به آسمان صعود نمی‌کنید.
مارکز در اولین صفحات صد سال تنهایی بیان می‌کند که همه‌ی موضوعات دارای یک حیات شخصی هستند و ما تنها باید روح آنها را بیدار کنیم. مدیران نیز می‌توانند از همین نگرش برای توسعه برندها و فناوری یا ایجاد محصولات جدید استفاده کنند.
جایگاه خاص تنهایی: افراد درون‌گرای تیم خود را شناسایی کنید
«تنهایی» یکی از موضوعات اصلی و تکرار شونده در آثار گابریل گارسیا مارکز است. «کیش شخصیت» (Cult of Personality) پدیده‌یی است که در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ در ایالات متحده رایج شد و اشخاص با استفاده از تعریف و تمجید رسانه‌های گروهی و تبلیغات سیاسی، وجهه‌ی عمومی و قهرمانانه‌ای از خود ارائه دادند.
پس از پیدایش این قبیل پدیده‌ها، تنهایی و درون‌گرایی در محیط کار به مفاهیم منفوری تبدیل شدند. اما واقعیت این نیست.

تنهایی و درون‌گرایی دو مفهوم کامل متفاوت هستند و نمی‌توان آنها را به جای یکدیگر مورد استفاده قرار داد. افراد درون‌گرا می‌توانند خجالتی باشند، اما بسیاری از درون‌گراها از اعتماد به نفس و فن بیان بالایی برخوردار هستند.
متأسفانه در بیشتر محیط‌های کاری، درون‌گرایی ویژگی نامطلوبی است، و همواره افرادی برای پشتیبانی، کار گروهی و انگیزش وجود دارند.
صاحبان کسب‌و‌کارها باید در ابتدا اعضای درون‌گرا و برون‌گرای تیم خود را شناسایی کنند. اگر یک فرد درون‌گرا را برای چندین روز کاری یا بخشی از یک روز، به حال خود رها کنید، شاهد نتایج خارق‌العاده‌ای خواهید بود. به یاد داشته باشیم که کار تیمی زمانی موفقیت‌آمیز خواهد بود که مدیر بتواند به ترکیب درستی از افراد درون‌گرا و برون‌گرا در تیم خود دست یابد.
هرچند اکثر کارآفرینان بزرگ جهان انسان‌هایی برون‌گرا و دارای تیپ حرکتی می‌باشند، اما اگر افراد درون‌گرایانی مانند البرت انیشتن، داروین و بیل‌گیتس وجود نداشتند تئوری نسبیت، تئوری تکامل و مایکروسافت خلق نمی‌شدند و هندوستان، بدون تلاش‌های ماهاتما گاندی، همچنان تحت سلطه‌ی بریتانیا باقی می‌ماند.
هر روز خود و کسب‌و‌کارتان را بازآفرینی کنید
گابریل گارسیا مارکز حرفه خود را به عنوان خبرنگار و سردبیر در بسیاری از روزنامه‌ها آغاز کرد، او در تمامی عمر خود داستان می‌نوشت اما اولین رمان کامل خود، صد سال تنهایی، را که هنوز شاهکار مارکز محسوب می‌شود،‌ بعد از چهل سالگی منتشر کرد. مارکز زمانی که به عنوان خبرنگار دچار سرخوردگی شد، به منظور کشف حقایق،‌ به داستان‌نویسی به عنوان یک حرفه روی آورد.
بسیاری از موضوعات مطرح شده در رمان‌ها و داستان‌های مارکز، ریشه در داده‌های جمع‌آوری شده طی دوران خبرنگاری او دارند. تبدیل این داستان‌های واقعی به نوشته‌های خیالی به مارکز امکان می‌دهد تا برای تعریف حقیقت، از خیال استفاده کند.
جزییات همیشه مهم نیستند
اگرچه در بیشتر موارد توجه به جزئیات بسیار مهم است، اما موقعیت‌های خاصی نیز وجود دارند که بی‌توجهی به موضوعات جزئی، به نفع ما خواهد بود.
مارکز نیز با توجه به همین واقعیت در برخی از موارد جزئیات بسیار مهم داستان، برای مثال نام شخصیت‌های داستان، را حذف می‌کند. به این ترتیب خواننده‌ی داستان ترغیب می‌شود تا در پیشرفت داستان، نقشی مشارکتی ایفا کند.
مدیران می‌توانند از این آموزه برای ارتقای اعضای تیم خود استفاده کنند. برای مثال زمانی که می‌خواهید جلسه‌ی توجیهی یک پروژه را برگزار کنید، اطمینان حاصل کنید که فرد مورد اعتماد شما از نتایج مورد نظر، دستورالعمل‌ها، منابع موجود و پیامد‌های اجرای این پروژه آگاهی دارد. اما جزئیات انجام کار را به فرد مورد نظر دیکته نکنید. به این ترتیب حس مالکیت پروژه و امکان نوآوری و خلاقیت به کارمند شما منتقل می‌شود و می‌توانید از چشم‌انداز کاملاً متفاوتی به نتیجه‌ی دلخواه‌تان برسید.
منبع: مجله درگی

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.