احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 7 قوس 1396 - ۰۶ قوس ۱۳۹۶
بخش دوم/
۴ـ دلیل چهارم واقعیتی است که نه به تاریخ گذشته بلکه به جغرافیای امروز و زندهگی امروز تعلق دارد. پاکستان، علاوه بر اینکه در خود اقوامی فارسیزبان دارد و پذیرای صدها هزار مهاجر فارسیزبان شده است، با چهار کشور هند و ایران و افغانستان و چین همسایه است و مرز مشترک دارد. زبان رسمی دو کشور از این چهار کشور فارسی است (البته در افغانستان زبان پشتو هم زبان رسمی دیگر آن کشور است). روی نقشه، اندکی دورتر، کشور تاجیکستان را میبینیم که با افغانستان همسایه است و در آنجا هم زبان رسمی زبان فارسی است. در همه جای جهان، همسایهگان با هم گفتوگو میکنند و اصولاً معنای همسایهگی همین است. کشورهای همسایه به سخن گفتن با یکدیگر علاقه نشان میدهند و ناگزیر از آناند. تحولات سیاسی هر کشور بر کشورهای همسایه اثر میگذارد و روابط اقتصادی با همسایهگان عموماً نسبت به روابط اقتصادی با کشورهای دور اولویت دارد.
زبان فارسی در پاکستان سابقهیی هزارساله نداشت و اگر در طول هزار سال گذشته صدهاهزار نفر از دانشمندان و عارفان و ادیبان و شاعران و هنرمندان و صنعتگران و سیاستمداران فارسیزبان از سرزمینهای فارسی زبان به شبه قاره نرفته بودند و اگر زبان فارسی چندصد سال زبان رسمی دربارهای هند و زبان علمی و ادبی فرهیختهگان آن دیار نمیبود و در قرون متمادی زبان فرهنگی شبه قاره محسوب نمیشد و خلاصه اگر، به فرض، هیچ عامل و دلیل دیگری برای توجه به زبان فارسی در پاکستان وجود نداشت، صرف همسایهگی پاکستان با ایران و افغانستان (و همسایهگی افغانستان با تاجیکستان) ایجاب میکند که زبان فارسی بهعنوان ابزار لازم ارتباط و دادوستد و همکاری پاکستان با دو همسایه از چهار همسایه خود مورد توجه قرار بگیرد.
۵ـ دلیل پنجم در اثبات مدعای ما غنای ادبیات فارسی است. زبان فارسی، که خود فرزند فارسی میانه و فرزندزادۀ فارسی باستان است، در طول عمر هزارودوصدسالۀ خود افکار و عقاید و اخلاق و احساسات و عواطف بسیاری از مردمان بزرگ را در همه شئون زندهگی در خود جای داده است. ادبیات فارسی شهرت جهانی دارد و توجه بسیاری از اهل اندیشه و ذوق را از سراسر جهان به خود جلب کرده است. ترجمۀ آثار بزرگان ادب فارسی به زبانهای گوناگون از چند قرن پیش آغاز شده و همچنان ادامه دارد. ترجمۀ اشعار مولانا از فارسی به انگلیسی، سالهای سال، پُرفروشترین کتاب شعر در امریکا بوده است.[۴] جایی که مردمان از کشورهای دور دست برای آگاهی از درونمایه ادبیات فارسی و بهرهمندی از زیباییهای آن به آموختن زبان فارسی روی میآورند، طبیعی است اگر فرض شود که این گنجینه نزد مردم پاکستان نیز عزیز و ارزشمند خواهد بود. مردمی مانند مردم پاکستان که در زبان خود با معانی بسیاری از کلمات فارسی آشنا هستند و آن کلمات را بهکار میبرند و خوشآهنگی واژهگان فارسی را در گوش خود احساس میکنند و با مبانی و ریشههای فکری متفکران و ادیبان فارسیزبان همدلی تاریخی دارند به دانستن زبان و ادبیات فارسی و داشتن کلید در این گنجینه نسبت به دیگران سزاوارتر اند.
۶ـ دلیل ششم که آخرین دلیل ما در این مقال و مقاله است، ظهور متفکر و شاعری بزرگ، علامه محمداقبال لاهوری، در عرصۀ حیات فکری و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ادبی کشور پاکستان در یکصد سال اخیر است. این دلیل، اگرچه در مقاله ما بهحسب ترتیب در مرتبه آخر آمده، در رتبهبندی برحسب حقیقت و واقعیت، آخر نیست.
همه کسانی که با تاریخ مبارزات رهبران استقلالطلب شبه قاره دربرابر استعمار انگلستان آشنا هستند و از کیفیت پیدایش کشوری مسلمان بهنام پاکستان در کنار هند و اعلام استقلال آن در سال ۱۹۴۷م باخبر اند، از نقش بارز و سهم موثر محمد اقبال در پیروزی آن مبارزات و در شکلگیری پاکستان آگاهاند. درست است که همهجا از شخصیت معروف پاکستان، محمدعلی جناح، بهعنوان بنیانگذار پاکستان نام برده میشود و در پاکستان عکس او در همه اماکن و ادارات رسمی دولتی دیده میشود، اما گزاف نیست اگر گفته شود جناح که معمار پاکستان نامیده شده این کشور را بر اساس نقشهیی که اقبال طراحی کرده بوده ساخته است. اقبال، به اصطلاح امروز، نرمافزار ایجاد کشور پاکستان را به دست داد و جناح، به آن اندیشه، واقعیت سختافزاری بخشید. اقبال شاعر بود و اگر بخواهیم درست و دقیق سخن بگوییم، باید بگوییم «اقبال شاعر هم بود». او که وارث شایستۀ هندیان پارسیسرای بزرگی مانند امیرخسرو و فیضی و بیدل و غالب بوده در شعر خود بعضی از خصوصیات سبک هندی را در تمثیل و تشبیه و نازکخیالی انعکاس بخشیده است، اما انصاف باید داد که او در میان همه شاعران فارسیگوی هندی و یا شاعران فارسی زبانِ بههندرفته نظیری ندارد. عظمت او در یافتن مضمونهای تازه و تعبیرات دلنشین نیست. عظمت و یگانهگی او به حقایق و معانی و معارفی است که در شعر خود آورده است. شعر او شعر محفل بزم نیست تا شنوندهگان را با الفاظ زیبا و خوشآهنگ و مضامین تازه بهوجد آورد. او پیش از آنکه شاعر باشد، متفکر است و پیش از آنکه متفکر باشد، عارف است و پیش از آنکه عارف باشد، مسلمانی موحد است.
اقبال تلاش میکند با بیان فلسفی «خودی» به مردم رنجیده و تحقیرشده در استعمار شبهقاره اعتمادبهنفس ببخشد و آنان را به «بازگشت به خویشتن خویش» فرا خواند. این هویت فردی و جمعی که اقبال میکوشد تا مردم شبهقاره خصوصاً مسلمانان را بدان دعوت کند، در ذات و جوهر خود، الهی و معنوی است. او آیینهیی در مقابل انسانهای از خودبیگانه شده معاصر خود مینهد تا خود را ببینند و بشناسند و به خودشناسی و خودآگاهی برسند. او اصل و گوهر انسان را دل او میداند و کار دل و شأن دل را عشق و عاشقی میداند و معتقد است که بنیاد کار جهان بر عشق است. مخاطب او فطرت سلیم و خدایی مردم است، همان فطرتی که میان همه مشترک است و تنها با رجوع بدان است که میتوان از قیدوبندهای ملیتهای استعمارساخته و نزاع و برادرکشی رهایی یافت. او، با پیوند دادن خودی انسان به خدا، مقام انسان را در طبیعت از همه موجودات و مخلوقات بالاتر میبرد. انسان را در طبیعت مجبور، تنها موجود «خودگر» و «خودنگر» و «خودشکن» میداند و از چنین انسانی میخواهد که بهپا خیزد؛ آری، از خواب گرانی که بر همه «اقوام شرق» مستولی شده، بهپا خیزد و بهسجده درآید و از خسروان، که در زمانه او گدایان و غلامان حاکمان غربی بودهاند، یاری نخواهد بلکه همچون نیاکان خویش در برابر پروردگار قادر متعال بهسجده درآید، اما خوی غلامی را رها کند که از خوی سگان نیز پستتر است، چنانکه هیچکس ندیده سگی پیش سگی سر خم کرده باشد.
شعر او شیپور خروش و خیزش خلق است. شعر بزم نیست، شعر رزم است، اما نه از نوع فتحنامههای توخالی و مبتذل بعضی شاعران گذشته، بلکه شعر جنگ و جهاد است، جهادی همهجانبه هم در عرصۀ اندیشه و هم در مقابله با استعمارگران و جهانخواران. شعر او گنجینۀ معرفت و پیشبرنده حرکت است. او با شعر خود به یک ملت و بلکه به همه ملتهای تحت ستم، اندیشه و انگیزه میبخشد. او غرب را میشناسد و سالها در اروپا زندهگی کرده و انگلیسیان را هم در هند و هم در کمبریج و لندن آزموده است. او غربستیزی کور و کر نیست که قصد ویرانگری همهچیز را داشته باشد. او میخواهد هم در جبهۀ تفکر و جهانبینی و هم در جبهۀ سیاسی و نظامی به ملتها و بهویژه به هموطنان خود در شبهقاره استقلال و قدرت پایداری و مقاومت بخشد و آنان را از خمودی و افسردهگی بهدر آورد تا بدانند که موجاند و آسودهگی و آرام گرفتن آنان عدم آنهاست. اقبال امت اسلامی را مردمی دیندار و بااخلاق و پاک میخواهد. آرمان او این است که مسلمانان بر نفس خود امیر باشند تا اسیر دیگران نشوند. او سخن گفتن از عشق و دل و فطرت و خودی و بیخودی را وسیله و ابزاری برای بیدار کردن دیگران میداند و در شاعری چنین تعهد و رسالتی بر دوش گرفته است. نقل قول یکی از استادان ایرانی، یعنی شادروان محمدحسین مشایخ فریدنی، دربارۀ اقبال میتواند در آگاهی مردم پاکستان به مقام و منزلت اقبال نزد فارسی زبانان مفید و موثر باشد:
«شیخ محمد اقبال سیالکوتی لاهوری (۱۲۵۴-۱۳۱۷ هـ . ش.) بزرگترین شاعر فارسی و اردو در قرن حاضر است که او را بهحق لقب شاعر مشرق و حکیم امت و علامه دادهاند. او شعر اردو را به مرحلهیی رسانید که برای تعبیر مضامین و افکار علمی آمادهگی یافت. اردوی او مانند فارسی ساده و بلیغ و صریح و افکارش ابتکاری و عمیق بود و اصطلاحات ادبی و علمی و عرفانی و فلسفی فارسی را در شعر اردو مورد استفاده قرار داد و از این رهگذر موجب غنای اردو گردید. معذلک پیش از اینکه شاعری قافیهپرداز باشد حکیمی انقلابی و مصلح و فیلسوفی اجتماعی و منادی بیداری و اتحاد مسلمین و خواستار بازسازی عقاید مسلمانان و نجات از استعمار و تعمیم تعلیم و تربیت و آزادی زنان و پیرو اصالت قدرت و حرکت و پیشقدم برای تجدید مبانی فکری اهل مشرق و مبارز آشتیناپذیر با روحانینمایان ریاکار بود. در انواع سخن، از مثنوی و غزل و دوبیتی و قصیده و قطعه، زبانی معجزآسا داشت، ولی از این موهبت جز برای مقاصد عالی دینی و اجتماعی و اخلاقی و فلسفی استفاده نکرد. او زبان فارسی را از اضمحلال نجات داد و زبان اردو را از صورت تفنن و تغزل به شکل یک زبان کامل و جدی عرضه کرد.» ۵
نکتۀ مهم این است که مردی با این اندیشۀ عمیق و با این نگاه وسیع، با این همه شور و شرر و ساز و سوز، مردی با این همت بلند و این همه آرزوی دور و دراز مقدس، مردی با این قریحه سرشار شاعری، زبان فارسی را برای بیان حال و قال خود برگزیده است. او که خود را شیفتۀ مولانا و حافظ و «برهمنزادهیی رمزآشنای روم و تبریز» میداند، مثل آنان، شعر خود را به زبان فارسی _ که زبان مادری او نبوده _ سروده است؛ گویی زبان دیگری را قادر به بیان اندیشه و احوال خود ندیده است.
Comments are closed.