احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:گفتوگو کننده: هارون مجیدی/ چهار شنبه 15 قوس 1396 - ۱۴ قوس ۱۳۹۶
اشاره: مینا نصر از شاعرانِ فعالی است که در ایران بزرگ شده و از چند سالی بدینسو در کابل بهسر میبرد. او در برنامههای فرهنگی، حضور همیشهگی دارد و در این برنامهها به نقد میپردازد و شعر میخواند.
از بانو نصر دو مجموعه شعر به نشر رسیده و کارهای تازهیی هم آمادۀ چاپ دارد. در این پُرسوشنید از زندهگی و باورهایش پرسیدهایم.
آغاز گفتوگو را از زادگاه، زاد و آموزشهایتان آغاز میکنیم؟
فرزند دایکندیام؛ سرزمین کوهها و درههای فراخ و طبیعت زیبا و بهشت مانند. گرچه زادگاهم را ندیدهام، اما مثل هر فرزندی که مادرش را از دور یا نزدیک میستاید و عشق و علاقۀ وافر به محبوب و مادرش دارد، من نیز وطنم را دوست دارم و ساعتها و سالهای زیادی در حسرت دیدنش و تنفسش و لمسش بودهام. امیدوارم به همین زودی گذرم به آن دیار زیبا بیفتد. اما قُم دومین شهر مورد علاقه و دوستداشتنی من است که سالهای زیادی را در آنجا گذراندم. از روزهای خُردی و کودکیام تا سالهای ازدواج و تحصیل و دانشگاه، و لحظههای خوشِ تجربۀ مادری و لذت بزرگ کردن کودکانم را در آنجا داشتهام…
شهر قم همهچیز من بود، بهترین و زیباترین و تلخترین و شادترین روزهای زندهگیام را آنجا بودهام.
چطور شعر را انتخاب کردید؟
شاعر معمولاً انتخاب میشود تا اینکه انتخاب کند شعر را. هنر و بالاخص شعر ذات و بنا و ذوقی دارد که هرکس و هرشخصی بهراحتی سراغش نمیرود، آدمهایی با روحیات خاص با شخصیتهای متمایز با درونگرایی و آرمانگرایی و احساساتِ نازک و شاخکهای حساس به سمت شعر جذب میشوند و شعر و شاعری هم معمولاً چنین آدمهایی را به سمتِ خود میکشاند و من هم از دورههای کودکی و نوجوانی خصیصهها و خصلتهایی داشتم که حس میکردم شعر جزیی از درون من شده و میتواند خاکستری باشد بر آتش درون من. از همین جا بود که شعر را انتخاب کردم تا خودم را بسرایم.
در کدام قالب سرودههایتان را ریختهاید؟
بیشتر سپید کار کردهام. علاقۀ خاصی به این نوع قالب دارم. ضمن آنکه زمانی که شعر گفتن را شروع کردم، این قالب برخلاف امروز که سپیدسرایان زیادی در میدان هستند، کمتر شناخته شده بود و بیشتر شاعران ما غزل کار میکردند، به همین خاطر توجه من به این نوع شعر بیشتر بود.
چرا شعرهایتان را بیشتر در بیوزنی میسرایید؟
دلیل خاصی ندارد، چون از اول علاقهام به بیوزنی و رهایی و گسستن از بند وزن بود، امروز هم بیشتر در همین سبک کار میکنم. ولی یک واقعیت آشکار این است که شعر قالب نمیشناسد مهم آن است که شاعر حرفی برای گفتن داشته باشد و دردی و احساسی و تجربهیی او را وادار کند به نوشتن و بیان آنچه میاندیشد و آنچه نگاه و حس میکند.
نوع قالب شعر هیچ وقت دلیل بر امتیاز و برتری اشعار بر یکدیگر نیست. مهم شعریت کلام و کیفیت بیان است.
چه کارهایی از شما تا هنوز به چاپ رسیدهاند؟
تا حال دو مجموعه شعر یکی به نام «اتفاق گلدانها» که در سال ۱۳۹۴ در تهران چاپ شد و دومی هم «زنی در سایهام» که در سال ۱۳۹۶ در کابل به نشر رسید.
به شعر زنان و زنانهگی در شعر باور دارید؟
خیلی باور دارم. گاهی با خواندن یک شعر بهراحتی میشود فهمید شاعرش یک زن است؛ برای اینکه شاعر توانسته بهخوبی حس، حال، فکر و روزگار زنی را به تماشا بنشیند و به تصویر بکشد و این ناشی از بیان هنرمندانه و موفقانۀ آن شاعر در خلق یک تصویر زنانه است.
شما به این باور هستید که شاعران پیش از اینکه بیانکنندۀ اوضاع و احوال جامعه باشند، بیانکنندۀ حالات روحی، احساسی و برداشتهای خودشان از زندهگی هستند. اینگونه تصور به چه معنا و چگونه است؟
هرشاعر بلندگوی افکار، اندیشهها و احساساتِ خود است، بنابر آنچه در زندهگی خود داشته و آنچه دیده و شنیده؛ افکار و خاطراتی را شکل داده و همین موتیفها مبینِ این است که آثار و احوالات شاعریاش چگونه ترسیم شده است. معمولاً شاعرانی که جهانبینی عمیقتری دارند و در جریانات و اتفاقات جامعه ذوب میشوند، از حالات اولیه خودشان را فراتر میکشند و با دید بزرگتر و نگرش فراختری به تحلیل و خلق و زایش آثار میرسند. حرف من هم در اصل این مطلب بود که آنچه ما بهعنوان شعر از خود برون میدهیم، بارقهیی است از ذهنیتهایی که در سیطرۀ وجودمان است، حالا چه در جامعه نقش فعال داشته باشیم، چه نداشته باشیم.
گذشته از اینها، شما شعر زنان افغانستان را در نزدیک به شانزده سال اخیر چگونه میبینید؟
شعر زنان در این شانزده سال، دوران رکود و پسرفت و پیشرفت و شکوفندهگی و درخشش را همه در خود داشته است؛ من به عنوان یک زن مهاجر که در جامعۀ ادبی ایران پرورش یافتهام، حضور و درخشش زنان میهنم را در فضای ادبی ایران بسیار خوب دیدهام. زنانی با استعدادهای درخشان و پُرکار و با پشتکار فراوان، گام بهگام با زنان ایرانی در صحنۀ رقابتها، جشنوارهها و همایشها حضور پُرفروغ داشتند و توانستند شعر زن افغانستانی را در سطح خوبی به جامعۀ ادبی ایران و فارسیزبانان نشان دهند. البته افت و خیزهایی بوده، اما همیشه بودهاند چند شاعر زن فعال که بالندهگی و رشد خوبی در فضای ادبی داشتهاند.
کدام شاعران زن افغانستان خوب کار میکنند؟
شاعربانوانِ مطرح بسیاری داریم که در کابل، ایران و اروپا خوب کار میکنند، خوب شعر میگویند و شعرشان را با پیشرفت و تغییرات ادبیات فارسی معاصر وفق میدهند. من حضور ذهن ندارم، اما میشود روی اسم بسیاری مکث کرد و ایستاد: زهرا حسینزاده، تکتم حسینی، محبوبه ابراهیمی، شکریه عرفانی، زهرا زاهدی، زینت نور، حمیرا نکهت، صنم عنبرین، حمیده میرزاد و بسیاری از شاعر بانوان دیگر.
حال و احوالِ این روزهای نشستهای ادبی-فرهنگی را در کابل چگونه میبینید؟
انجمنها و مراکز فرهنگی زیادی در کابل فعالیت دارند؛ اما متأسفانه جلسات منظم نقد نداریم. تنها انجمن قلم است که همواره جلسات نقد و رونمایی کتابهای شعر را به خوبی برگزار میکند و جز نهادهای قابل قبول در حوزۀ شعر است که انصافاً بیحاشیه و بیجنجال برنامههای ادبی را به پیش میبرد.
شما دستی هم در نقد نوشتن دارید، چرا نقد ادبی مینویسید؟
زیاد نقد نمینویسم، گاهی هم اگر مینویسم بیشتر بهخاطر حفظ مرام دوستی با نگارندۀ اثر است. احتمالاً کتابی بوده یا مطلبی یا اتفاقی و چیزی که وادارم کرده حرفهایی را از پشت پردۀ سکوت بیرون بکشم و به زبان بیاورم، گاهی لازم است در این اوضاع آشفتۀ ادبی، حرفهایی را صریح و رُک و بیپروا به زبان آورد.
طبق معمول، در پایان این پُرسوشنید نیز دوست داریم چند شعرتان را با خوانندهگانِ روزنامۀ ماندگار شریک بسازید.
۱
رهایت کردم
تورا و خطوط مبهم پیشانیات را
که رنج هزار خورشید را حک میکند
و آغوش گرمی است
برای رویاهای تفتیده
و کبوتران پریده رنگ
دیگر نامت
خاطرهات
عبورم نمیدهند از لابهلای شاخههای درختان
خوشههای انگور
دیگر در انتظار دستان تو نیست
دیگر
خش خش گامهایت
سکوت خفۀ باغ را نمیشکند
رهایت کردم
تو را و خطوط مبهم پیشانیات را
و دیگر این باد است که مرهمی است
برای شانههای زخمیام.
۲
کدام روشنایی
(برای کودکیِ گُمشدهام)
کودکی در من غرق میشود
سمت آشفته دریاها
کسی ندید
این توفان سرکش از سمت کدام
ساحل وزید؟
که
شعلۀ آوار او را هیچ تابلویی نسرود؟
که چشمهیی در کویر
آه ای دیوار بلند بگو
در این بی فانوسی شبهای جهان
کدامین جاده را بهخاطر بسپارم؟
و در آغوش کدامین روشنایی
پناه بگیرم؟
وقتی بر لبههای تردید
شباهنگ مرگ آواز میخواند
کودکی در من غرق میشود
و کودکی پله پله عبور میکند.
۳
زمانی برای تو
آسمان فصل گریستن بود
و از اوج شاخههایت
ذهن سبز درختان آویزان بود
اینک
در فسیل لحظهها
ستاره
از تو گریزان است
و شب مجهول مانده است
در طنین گامهایت
که آغاز مرگ است.
ممنون از این که فرصت گذاشتید.
سپاسگزارم.
Comments are closed.