احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 19 قوس 1396 - ۱۸ قوس ۱۳۹۶
نظامهای لیبرال دموکراسی همواره از جانب خود اندیشمندان غربی مورد نقد قرار گرفتهاند، از نقادی مکتب انتقادی گرفته تا نقد نومارکسیستها، پست مارکسیستها، پسامدرنیستها و… هر کدام از این جریانها و اندیشمندان گوناگون به نقد زوایای مختلف این رژیمها پرداخته و لیبرال دموکراسی را چه در عرصۀ نظر و چه در عرصۀ عمل مورد نقد و واکاوی قرار دادهاند. یکی از قدرتمندترین ناقدان لیبرال دموکراسی «کرافورد برو مکفرسون»، اندیشمند کانادایی است.
مکفرسون هم حوزۀ نظریه و هم حوزۀ عملی رژیمهای لیبرال دموکرات را مورد نقد قرار داده است. وی با دیدی انتقادی به خوانش اندیشۀ لیبرال دموکراسی میپردازد. به تدریج عرصۀ کنجکاوی وی انضمامیتر میشود و به قول خودش «زندگی و زمانۀ دموکراسیهای لیبرال» را نیز در بر میگیرد.
کرافورد برو مکفرسون مفهوم «فردگرایی ملکی» را در حکم نقطۀ عطف و گرهگاه اصلی اندیشۀ لیبرال دموکراسی میداند. از نظر مکفرسون، لیبرال دموکراسی که برخی آن را سرنوشت محتوم بشری میدانند به دلیل اینکه ریشههای تاریخی و اجتماعی آن در بستر فردگرایی ملکی رشد یافته، دچار تناقضی آشکار است.
به زعم مکفرسون در حکومت لیبرال دموکراسی تناقضی نهفته است و آن اینکه همواره ایستارهای لیبرال بر دموکراسی و برابریطلبی اولویت داده شده است. از آنجا که ریشۀ لیبرالیسم در فردگرایی ملکی مدفون شده، ارزشهای لیبرال با ارزشهای دموکراتیک ناهمخوان است. مکفرسون در راه ریشهیابی این معضل به کنکاش در اندیشههای پیشقراولان فردگرایی ملکی توجه میکند و آموزههای کسانی چون توماس هابز را مورد بازخوانی قرار میدهد.
از نظر مکفرسون، گزارش هابز از «وضع طبیعی» که در آن زندگی انسان «زشت، وحشیانه و کوتاه» تصور میشود، در واقع طبیعت جامعۀ بازاری را نشان میدهد؛ جامعهیی که در آن افراد بهسان موجوداتی ازهمگسسته و سودپرستاند که صرفاً به فکر بیشینهسازی سود خویشتن هستند. انسانهای هابزی، انسانهایی زیاده طلب، غیراجتماعی و غیراخلاقی هستند که خود را آزاد میبینند که برای کسب سود و قدرت با هم به رقابت بپردازند. این به نوعی تأیید مفهوم «آزادی منفی» است.
مکفرسون بر این نظر اصرار دارد که اندیشههای هابز، بستر اولیۀ جامعۀ بورژوازی را تشکیل میدهد و مفهوم آزادی منفی که به معنای جوهر کنش رقابت بیحد و حصر در بازار آزاد است، برگرفته از آرای هابز است. عرصۀ اجتماع انسانهای هابزی، عرصۀ نبرد همیشهگی بین منافع است که در آن هر فردی به حال خود وانهاده شده تا با هر کس بر سر هر چیزی منازعه و رقابت کند.
بنا به نظر مکفرسون، انسان در تعریف هابز، به موجودی بدل میشود که تنها به فکر بیشینهسازی سود و منافع خویش است و ارادۀ فرد همواره در برابر ارادۀ دیگری قرار میگیرد، از این رو، مردان و زنان هابزی افرادی تنها و غیر اجتماعی اند.
مکفرسون معتقد است که در ادامۀ این منطق بیشینهسازی سود، مکتب فایدهگرایی ظاهر شد که نمایندگان عمدۀ آن جرمی بنتام و جیمز میل بودند. از نظر اینان انسان ذاتاً مصرفکنندۀ وسایل رفاهی است و به فکر بیشینه کردن لذات خویش بدون هیچ محدودیتی است. از نظر فایدهگرایان، هر فردی با توجه به طبیعت خود، به نحوی نامحدود در طلب به حداکثر رساندن لذت و بهرهمندی خود است. یکی از راههای رسیدن به چنین هدفی، کسب قدرت فایقه نسبت به دیگران است. از این رو، جامعه مجموعهیی از افرادی است که بیوقفه در پی کسب قدرت از طریق کاهش قدرت یکدیگر و اعمال قدرت بر یکدیگر اند. از منظر مکفرسون، یک چنین جامعهیی غیراخلاقی است چون هیچ کس تعهدی نسبت به دیگران احساس نمیکند.
نقد مکفرسون به جامعۀ سرمایهداری از جنس نقدهای متفکرانی چون مارکوزه است که جامعۀ سرمایهداری را تکساحتی و کالاییشده میپندارند. از نظر مکفرسون در جامعۀ سرمایهداری افراد صرفاً همان نیرویی هستند که عرضه میکنند و ارزشها به اندازۀ بهایی است که در قبال نیروی کارشان به آنها اعطا میشود. از این رو در اندیشه و عمل لیبرال، جایی برای دموکراسی و برابریخواهی وجود ندارد، چون اساساً این جوامع بر اساس رقابت فزاینده استوار شده اند؛ چیزی که از آن به عنوان «داروینیسم اجتماعی» یاد میشود. دموکراسی و برابریطلبی همواره در حکم پادزهری برای این نظام نابرابر بود که به مرور زمان توسط این نظام جذب شد و توانایی نقادی خود را از دست داد.
به نظر مکفرسون، معضلات و مشکلات نظامهای سرمایهداری خیلی حادتر از معضلات قرن پیشین شده است. پیش از این سرمایهداری با فرافکنی مشکلات به بیرون از مرزها و دیگر سرزمینها و بسط قدرت امپریالیستیاش به بهانۀ یافتن بازار، منابع تولید و نیروی کار ارزان، مقداری از مشکلاتش را حل میکرد، ولی امروز این نظامها درگیر مشکلاتی شدهاند که پاسخهایی اینچنین قانعکننده نیستند.
سرمایهداری در هریک از ممالک غربی، مشکلات اقتصادی متعددی را تجربه میکند و پایان خوشی در مورد این گرفتاریها وجود ندارد و نشانههای ضعف و زوال این نظام در همه جای آن مشهود است. جامعۀ سرمایهداری مصداق وضع طبیعی هابز گشته که در آن، همه درگیر نبردی خونبار با یکدیگر اند؛ این چنین جامعهیی سراسر لیبرال است. از این رو بود که مکفرسون میگوید، فردگرایی ملکی با دموکراسی ناسازگار است، چون عنصر دموکراتیک آن همواره در ذیل مولفههای لیبرال قرار میگیرد.
Comments are closed.