نگاهی به «تاجر ونیزی» اثر ویلیام شکسپیر

گزارشگر:چهار شنبه 27 جدی 1396 - ۲۶ جدی ۱۳۹۶

mandegar-3ونیز ایتالیا؛ بَسانیو (Bassanio) دل‌باختۀ «پُرشیا» (Portia) است .او مردی ونیزی، نجیب‌زاده، جوان و سرشار از خصلت‌های نیکوست و «پرشیا» دختری زیبا و دل‌ربا و شاه‌زاده. پدر دختر ، تصویر او را در یکی از سه صندوق طلایی، نقره‌یی و مسی پنهان کرده است. پرشیا خواستگاران بسیاری دارد. شرط ازدواج، دست یافتن به عکس است.
شاه‌زاده‌یی مراکشی برای خواستگاری پرشیا قدم پیش می‌گذارد ؛ ولی طمع طلاجویی باعث می‌شود که صندوق طلایی را برگزیند که تصویر پرشیا در آن نیست؛ از این‌رو از صف خواستگاران کنار می‌رود. بسانیو صندوق مسی را انتخاب می‌کند که عکس دختر در آن است و پرشیا از آنِ او می‌شود.
بسانیو برای عروسی با محبوبش از «آنتونیو» (Antonio) درخواست پول می‌کند. آنتونیو بازرگان و دوست وی است. کشتی‌های او در آب‌های اقیانوس در حال حرکتند؛ به همین دلیل نقداً پولی در دست ندارد پس برای کمک به دوستش از «شایلاک» (Shylock)، یهودی زراندوزِ ثروت‌پرستِ رباخوار، سه‌هزار دوکا قرض می‌گیرد. شایلاک شرط می‌گذارد که اگر پول سر ِ موعد بازپرداخت نشود، یک پوند از گوشت نزدیک قلب او را ببُرد. آنتونیو می‌پذیرد. راز و نیازها و نجواهای عاشقانۀ بسانیو و پُرشیا ادامه دارد و سرانجام ازدواج می‌کنند.
«گراسیانو» ( Gratiano)، خدمتکار بسانیو نیز با «نِریسا» (Nerrisa)، خدمتکار پرشیا، پیوند زناشویی می‌بندد. آن‌ها عاشق هم‌اند. هر دو زن جوان، یک انگشتر به شوهرانِ خود هدیه می‌دهند.
زمان بازپرداخت بدهی رسیده است. کشتی‌های آنتونیو در دریا غرق شده‌اند. این خبر را کسانی می‌آورند که از دریا آمده‌اند. پولی در کار نیست.
شایلاک ـ که از آنتونیو کینه‌یی کهنه دارد ـ سند را به اجرا می‌گذارد و دادگاه تشکیل می‌شود. پرشیا و خدمتکارش می‌کوشند که آنتونیو را رهایی بخشند. آن‌ها لباس مردان بر تن می‌کنند و سروصورت و صدای‌شان را تغییر می‌دهند. پرشیا به عنوان وکیل و «نریسا» به عنوان منشی وارد دادگاه می‌شوند تا از آنتونیو دفاع کنند. نامه‌یی از صاحب‌منصبی همراه دارند که ایشان را به دادگاه معرفی می‌کند. نخست وکیل جوان از شایلاک می‌خواهد که به ازای قرضش سه‌برابر پول بگیرد؛ ولی شایلاکِ یهودی ـ که قبلاً توسط آنتونیوی مسیحی توهین و تحقیر شنیده ـ در صدد انتقام است و فقط گوشت نزدیک قلب مرد جوان را می‌خواهد.
وکیل می‌گوید که او باید پزشکی کاردان را بیاورد تا زخم‌های آنتونیو را درمان نماید. شایلاک پاسخ می‌دهد که چنین چیزی در متن سند نیامده. او کارد و ترازو می‌آورد تا به کار خود مشغول شود. ناگهان وکیل چیزی به ذهنش می‌رسد: «تو باید به گونه‌یی گوشت را ببُری که خونی ریخته نشود؛ در غیر این صورت، نیمی از دارایی‌ات به آسیب‌دیده تعلّق می‌گیرد.»
شایلاک که خود را در بن‌بست می‌بیند، به همان سه‌برابر پولش راضی می‌شود؛ اما وکیل کوتاه نمی‌آید: «ممکن نیست؛ چرا که شما قبلاً از این تصمیم صرف‌نظر کردید.»
حالا شایلاک اصل پولش را طلب می‌کند ولی وکیل، اجرای حکم را خواهان است. سرانجام شایلاک می‌پذیرد که از قرضش بگذرد؛ اما وکیل، او را طبق قوانین ونیز به توطیه و ضرب‌وجرح منتهی به قتل، متّهم می‌کند که بر اساس آن، نیمی از داراییِ او به دولت و نیمی دیگر به ضرب‌دیده می‌رسد. در آخر، آنتونیو از دریافت سهم خود می‌گذرد به شرطی که شایلاک راضی شود به دین مسیحیت بگرود و ثروتش را به ارث برای دخترش «جِسیکا» بگذارد. به این ترتیب دادگاه پایان می‌پذیرد.
بسانیو و آنتونیو، شادمان و سرافراز از دادگاه بیرون می‌آیند. به دنبال وکیل می‌روند و از وی می‌خواهند سه هزار دوکا را بپذیرد؛ ولی وکیل خودداری می‌کند و در مقابل پافشاری بسانیو از او می‌خواهد که فقط انگشتری خود را به وی بدهد. بسانیو می‌گوید که این انگشتر را همسرش به او بخشیده و وی قسم خورده که تا زنده است، آن را از دستش درنیاورد، به کسی نبخشد و هرگز نفروشد. سرانجام با اصرار آنتونیو، بسانیو انگشترش را به وکیل هدیه می‌دهد.
از سوی دیگر، «گراسیانو» به منشی وکیل برمی‌خورَد؛ ولی او را نمی‌شناسد. منشی از وی می‌خواهد که منزل شایلاک را به او نشان دهد. در کمرکش راه با دل‌بری و طنّازی، انگشتر گراسیانو را نیز به عنوان هدیه از او می‌گیرد.
پیش از بازگشت بسانیو و گراسیانو، پُرشیا و نِریسا به خانه باز می‌گردند. نریسا از شوهرش طلب انگشتر می‌کند؛ ولی گراسیانو می‌گوید که او و بسانیو هر دو، انگشتری‌شان را به وکیل و منشی وی برای سپاس‌گزاری داده‌اند. دو نو عروس به ناباوری تظاهر می‌کنند. آنتونیو ضمانت می‌کند. پرشیا انگشتری را درمی‌آورد و به شوهرش می‌دهد و می‌گوید :«عزیزم! این‌هم یکی دیگر. مراقب باش آن را گم نکنی!» بسانیو شگفت‌زده می‌شود و پی می‌برد که این همان انگشتری است. پرشیا توضیح می‌دهد که وکیل و منشی دادگاه، خود او و خدمتکارش نِریسا بوده‌اند. خبر خوش‌حالی دیگری هم به آن‌ها می‌رسد: سه فروند از کشتی‌های آنتونیو غرق نشده و با کالا سالم به بندر رسیده‌اند.
***
شکسپیر، نمایشنامه‌نویس و شاعر چیره‌دست انگلیسیِ قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم، نمایشنامۀ پنج پرده‌یی تاجر ونیزی را در ۱۵۹۶ نگاشت. این اثر، داستانی هیجان‌انگیز و کُمیک است. نقش شایلاک یهودیِ رباخوار آن‌چنان کشش و جذّابیتی دارد و از چنان قدرت و حقیقتی برخوردار است که همیشه بزرگ‌ترین بازیگران تیاتر را به خود جلب کرده است. مرد پول‌پرست در پی کینه‌یی کهنه به چنان ورطۀ هولناکی می‌افتد که همۀ دارایی‌اش را از دست می‌دهد و آن را بر خلاف میلش یک‌جا به دخترش جسیکا ـ که از خانه گریخته تا با محبوب مسیحی‌اش بپیوندد ـ وا می‌گذارد. طمع؛ بلای جان و ثروتش می‌شود. او ثروت بادآورده از رباخواری‌اش را به ساده‌گی به باد می‌دهد. این نمایشنامه، چند صحنۀ پوچ و توخالی نیز دارد؛ اما در غنای تحسین‌برانگیز ساختمان آن گم است. شکسپیر، وحشت و خنده را استادانه با هم تلفیق کرده است؛ البته «تاجر ونیزی» خالی از صحنه‌های بدیع و دل‌پذیر و درام نیست. قطعات زیبا، شاعرانه و اندیشه‌محور در این اثر فراوان به چشم می‌آید؛ از جمله:
ـ رحم و شفقت را به زور نمی‌توان به‌دست آورد، بلکه هم‌چون بارانی ملایم از آسمان بر سر کسی که پذیرایش باشد، می‌بارد.
ـ به جز عشق، چه‌قدر تمام احساسات دیگر ـ که مایۀ تردید، ناامیدی، هراس و حسادت زردرنگ و بیمار بودند ـ به سرعت در هوا ناپدید می‌شوند. ای عشق! اندکی آرام شو و از وجد و نشاط خود بکاه و شادمانی را به حدّ اعتدال بفرست و از این افراط بپرهیز !
ـ ای جوان نیک‌سرشت! عقل خود را ترمیم کن، وگرنه به طوری متلاشی خواهد شد که دیگر قابل ترمیم نخواهد بود.
گردآوری: پرتال فرهنگی اجتماعی پرشین‌پرشیا
منبع: تبیان

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.