آیین مصاحبه

گزارشگر:حامد علمی - ۰۷ اسد ۱۳۹۸

 بخش سی‌وسوم/

mandegarمصاحبه‎های احساسی، مستلزم پرسش‎هایِ پُراحساس و بی‎شایبه است. در پرسش‎ها فوق‎العاده باید احتیاط شود و به هـمین ترتیب، ویراستاری و نشر آن مسوولیتِ بیشتری را ایجاب می‎کند. اما زمانی‎که مصاحبه صورت می‎گیرد، باید نخست از مصاحبه‎کننده اجازه گرفته شود؛ زیرا ممکن است سر و صورتِ وی به‌هم ریخته و یا سکته‎گی در گفتارش داشته باشد.
مصاحبۀ زیر، یکی از انواعِ این مصاحبه‎هاست که با یک پیرمردِ در حال برگشت به افغانستان انجام شده و نام‌برده در حالت خاصِ روانی قرار داشته است.
(مقدمه) مصروف تماشای مشاجرۀ پسرک با مادرش بودم که صدای الله‌اکبر مرد را شنیدم. دیدم که پیرمرد به زمین افتاده رویش را به خاک می‌مالد، گاهی زمین را می‌بوسد و گاهی خاک را برداشته به چشمانش می‌ریزد. لحظه‎یی بعد، رویش را به طرفِ قبله دور داده به خواندن نماز شروع کرد، نزدیکِ او رسیدم، هنوز مشغولِ دعا بود و مدام شکر می‌گفت و سپاس خداوند متعال را می‎نمود. لحظه‎یی بعدتر از جا برخاست و زمانی که مرا بالای سرش دید، آغوشش را باز نمود؛ انگار برادر یا برادرزاده‎اش را بعد از مدت‏ها دیده باشد. چند بار با من مصافحه کرد. من غرق در تعجب شدم و حیران‌حیران به او می‎نگریستم. گفتم خبرنگار هستم، بگذار یک سوال بپرسم. گفت: جان برادر بعد از ده سال به وطنِ عزیزم برگشته‌ام و می‎ترسم که از خوشحالی همین حالا بر زمین غلتیده جان بدهم. خدایا شکر، الهی شکر، صد بار شکر!
گفتم کاکا جان صبر کن، من خبرنگار هستم و می‎خواهم این کلماتی که به‌زیبایی ادا می‌کنی را ثبت کنم. آلۀ ضبط صوت را آماده نموده از شخص موی‌سفید خواستم که احساساتش را هنگام ورود به کشورش بیان کند. او مردی مکتب‌نرفته و دهاتی بود، ولی چنان کلماتی را برایم بیان کرد که من نمی‏توانستم باور کنم که او به مکتب نرفته است. آن پیرمرد با چنان متانت و فصاحت حرف می‌زد که گویی سخنگوی مجلسِ وزراست و از جلسۀ کابینه فارغ شده و در برابر خبرنگاران ایستاده و می‎خواهد فیصله‌نامۀ جلسۀ کابینه را قرائت نماید. من در طول عمرِ خبرنگاری‌ام هرگز چنان کلماتی را از یک شخص بی‌سواد نشنیده‌ام. نمی‌دانم کلماتِ او دل‌نشین بود یا حـالتی عجـیب به من دسـت داده بود.
پیـرمرد سرسفید می‎گفت:
آمده‌ام به کشور باستانی خویش
به کشور کوهستانی خویش
بعد از ده سال مهاجرت و آواره‎گی
بعد از ده سال مسافری و دربه‌دری
بعد از ده سال غربت و بی‌چاره‌گی
بعد از ده سال هردم‌شهیدی و ناامیدی
می‎روم به ده و قریۀ خویش
در کنار خانه و حضیرۀ خویش
در کنار قبر پدرم
در کنار آرامگاه مادرم
آن‎جا جای ابدی من خواهد بود
جای ابدی اولاد اولادم
شکر که حالا زنده‌ام
حالا اگر مردم پروا ندارد
در کنار قبر پدر دفن خواهم شد
حالا بیگانه نیستم
این وطن من است
وطن اولاد من است
وطن پدرانم بوده است (گریه)
پیرمرد سخنانش را تمام کرد و با من خدا حافظی نمود.
سوال: کجا می‌روید؟
پاسخ: مـی‎روم تــا بـس را گیـر بیـاورم، زیـرا افـسرده و خســته‌ام و از شـهـر هــرات تـا دهکــدۀ مـــا یـک روز راهِ دیــگر اســت. (عـلمی ۳، ۴۰۸ – ۴۱۱)

مصاحبه‎های سطحی
گاهی اتفاق افتاده که با یک پسربچۀ دست‌فروش مصاحبه انجام شود که در این نوع مصاحبه‎ها به موضوعاتِ ساده و عام پرداخته می‎شود و جنبۀ خبری آن کمتر است. شاید دربارۀ کسب‌وکار و بازارِ بیشتر ‎باشد و با مردمی که دارای سطح دانش پایین‌ یا متوسط اند، مصاحبه صورت می‎گیرد. در این نوع مصاحبه‎ها سوالات کوتاه می‎باشد و در رادیو و تلویزیون کاربرد فراوان دارد. این مصاحبه‎ها می‏توانند دارای موضوعاتِ روز و یا هم در حاشیۀ خبر باشد. علاوتاً انعکاس وقایع بوده می‏تواند و به رسانه تنوع می‎بخشد. گیراییِ این نوع مصاحبه به نوع پرسش‎ها و پاسخ‎ها بسته‎گی دارد و این مصاحبه‎کننده است که هدف از مصاحبه را تحقق می‌بخشد و تهیه‎کننده‎گان استند که جای مناسبی برای نشر چنین مصاحبه‎ها در برنامه‎های‌شان پیدا می‎کنند.
ادبیات این نوع مصاحبه‎ها بسته‎گی به مصاحبه‎شونده دارد. اگر مصاحبه‎شونده یک دست‌فروش باشد، با زبان عامیانه صحبت می‎کند و لغات عام‌فهم را به کار می‎برد و اگر با یک باسواد مصاحبه شود، کلمات و لغات بهتر استعمال می‎شود، اما در مصاحبۀ رادیویی و نوشتاری این نوع مصاحبه‎ها تفاوت می‎داشته باشند.
در زیر مصاحبه با یک کاغذپران‌فروش شهر کابل آمده است که با ادبیات خودش در مورد کاغذپران و پیشینۀ این فرهنگ سخن می‎گوید.
س: شما خود را معرفی کنید.
ج: اسم من زلگی است یک‌تن از دکان‌دارانِ شـهر کابــل و در شوربازارِ شهر کابل دکان کاغذپران‌فروشی دارم.
س: در مورد کاغذپران‎هایی که در دکان‌تان است معلومات دهید که آیا این‎ها را خودتان جور می‎کنید یا کسانِ دیگری جور می‎کنند و شما در دکان این‎ها را به فروش می‎رسانید؟
ج: بلی این کاغذپران‎ها که است؛ مثال ده پرچه است، هفت پرچه است، شش پارچه است، پنج پارچه هم است، چهار پارچه است و حتا دو و نیم پارچه هم است که به حساب وقتی در دسترس ما قرار می‎گیرد، هرکدام از خود کارخانه دارد و تماماً در همین شهر کابلِ خود ما جور می‎شود.
س: می‎شود که دربارۀ سابقه کاغذپران‌بازی هم چیزی معلومات بدهید؟ بگویید که در افغانستان کاغذپران‌بازی از چه وقت رواج داشته و فعلاً چطور است؟
ج: قدامت تاریخی‌ای کاغذپران بازی بیش‌تر از صدسال است. زمانی که این از هندوستان به پاکستان و از پاکستان به افغانستان در سرای محمد قمری انتقال پیدا کرد و بعداً داخل شهر کابل رشد گرفت و سابقه‎ها که بود تار‎های نخی بود که خود ما می‎زدیم، تار هشت نمره و ده نمره بود. این تارها بسیار یک کیفیت خاص داشت.
س: در مورد فروش کاغذپران می‎شود که بگویید در چه موسم زیادتر کاغذپران به فروش می‎رسد؟
ج: کاغذپران بازی به طور عموم است.
س: کاغذ کاغذپران مثلاً همین کاغذ از کجا می‎آید؟
ج: این کاغذپران کاغذ حالی از این سابق که بود به نام کاغذ کل‌دار یا کاغذ گوزن که بود از جرمنی می‌آمد، مگر فعلاً از خود پاکستان می‎آید. بانس یا تیر و کمان هم از پاکستان می‎آید و کاغذ خوبش از بنگله‎دیش و کاغذ خوبش فعلاً از هندوستان است.
س: در مورد قیمت‎ها مثلاً بزرگ‌ترین کاغذپران چند پارچه بوده و قیمتش چند است؟
ج: خو این خو مخـتلف قیـمت‌ها دارد. مثلاً کسی می‎سازد که یک ده پارچه را به سه‎صد یا دوصد افغانی می‎سازد و کسی است به نام اسـتاد نورآغـا که او کاغـذپران را با دیزاین‎هـای بسـیار خوبـش، بسـیار لوکس که حتا یک کاغذپرانش حدود دوهزار سه‌هزار افغانی قیمت دارد که او یک کاغذپران باز بسیار ماهر است در افغانستان. (رادیو آزادی، ۶ جدی ۱۳۹۱).

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.