گزارشگر:حامد علمی - ۰۷ اسد ۱۳۹۸
بخش سیوسوم/
مصاحبههای احساسی، مستلزم پرسشهایِ پُراحساس و بیشایبه است. در پرسشها فوقالعاده باید احتیاط شود و به هـمین ترتیب، ویراستاری و نشر آن مسوولیتِ بیشتری را ایجاب میکند. اما زمانیکه مصاحبه صورت میگیرد، باید نخست از مصاحبهکننده اجازه گرفته شود؛ زیرا ممکن است سر و صورتِ وی بههم ریخته و یا سکتهگی در گفتارش داشته باشد.
مصاحبۀ زیر، یکی از انواعِ این مصاحبههاست که با یک پیرمردِ در حال برگشت به افغانستان انجام شده و نامبرده در حالت خاصِ روانی قرار داشته است.
(مقدمه) مصروف تماشای مشاجرۀ پسرک با مادرش بودم که صدای اللهاکبر مرد را شنیدم. دیدم که پیرمرد به زمین افتاده رویش را به خاک میمالد، گاهی زمین را میبوسد و گاهی خاک را برداشته به چشمانش میریزد. لحظهیی بعد، رویش را به طرفِ قبله دور داده به خواندن نماز شروع کرد، نزدیکِ او رسیدم، هنوز مشغولِ دعا بود و مدام شکر میگفت و سپاس خداوند متعال را مینمود. لحظهیی بعدتر از جا برخاست و زمانی که مرا بالای سرش دید، آغوشش را باز نمود؛ انگار برادر یا برادرزادهاش را بعد از مدتها دیده باشد. چند بار با من مصافحه کرد. من غرق در تعجب شدم و حیرانحیران به او مینگریستم. گفتم خبرنگار هستم، بگذار یک سوال بپرسم. گفت: جان برادر بعد از ده سال به وطنِ عزیزم برگشتهام و میترسم که از خوشحالی همین حالا بر زمین غلتیده جان بدهم. خدایا شکر، الهی شکر، صد بار شکر!
گفتم کاکا جان صبر کن، من خبرنگار هستم و میخواهم این کلماتی که بهزیبایی ادا میکنی را ثبت کنم. آلۀ ضبط صوت را آماده نموده از شخص مویسفید خواستم که احساساتش را هنگام ورود به کشورش بیان کند. او مردی مکتبنرفته و دهاتی بود، ولی چنان کلماتی را برایم بیان کرد که من نمیتوانستم باور کنم که او به مکتب نرفته است. آن پیرمرد با چنان متانت و فصاحت حرف میزد که گویی سخنگوی مجلسِ وزراست و از جلسۀ کابینه فارغ شده و در برابر خبرنگاران ایستاده و میخواهد فیصلهنامۀ جلسۀ کابینه را قرائت نماید. من در طول عمرِ خبرنگاریام هرگز چنان کلماتی را از یک شخص بیسواد نشنیدهام. نمیدانم کلماتِ او دلنشین بود یا حـالتی عجـیب به من دسـت داده بود.
پیـرمرد سرسفید میگفت:
آمدهام به کشور باستانی خویش
به کشور کوهستانی خویش
بعد از ده سال مهاجرت و آوارهگی
بعد از ده سال مسافری و دربهدری
بعد از ده سال غربت و بیچارهگی
بعد از ده سال هردمشهیدی و ناامیدی
میروم به ده و قریۀ خویش
در کنار خانه و حضیرۀ خویش
در کنار قبر پدرم
در کنار آرامگاه مادرم
آنجا جای ابدی من خواهد بود
جای ابدی اولاد اولادم
شکر که حالا زندهام
حالا اگر مردم پروا ندارد
در کنار قبر پدر دفن خواهم شد
حالا بیگانه نیستم
این وطن من است
وطن اولاد من است
وطن پدرانم بوده است (گریه)
پیرمرد سخنانش را تمام کرد و با من خدا حافظی نمود.
سوال: کجا میروید؟
پاسخ: مـیروم تــا بـس را گیـر بیـاورم، زیـرا افـسرده و خســتهام و از شـهـر هــرات تـا دهکــدۀ مـــا یـک روز راهِ دیــگر اســت. (عـلمی ۳، ۴۰۸ – ۴۱۱)
مصاحبههای سطحی
گاهی اتفاق افتاده که با یک پسربچۀ دستفروش مصاحبه انجام شود که در این نوع مصاحبهها به موضوعاتِ ساده و عام پرداخته میشود و جنبۀ خبری آن کمتر است. شاید دربارۀ کسبوکار و بازارِ بیشتر باشد و با مردمی که دارای سطح دانش پایین یا متوسط اند، مصاحبه صورت میگیرد. در این نوع مصاحبهها سوالات کوتاه میباشد و در رادیو و تلویزیون کاربرد فراوان دارد. این مصاحبهها میتوانند دارای موضوعاتِ روز و یا هم در حاشیۀ خبر باشد. علاوتاً انعکاس وقایع بوده میتواند و به رسانه تنوع میبخشد. گیراییِ این نوع مصاحبه به نوع پرسشها و پاسخها بستهگی دارد و این مصاحبهکننده است که هدف از مصاحبه را تحقق میبخشد و تهیهکنندهگان استند که جای مناسبی برای نشر چنین مصاحبهها در برنامههایشان پیدا میکنند.
ادبیات این نوع مصاحبهها بستهگی به مصاحبهشونده دارد. اگر مصاحبهشونده یک دستفروش باشد، با زبان عامیانه صحبت میکند و لغات عامفهم را به کار میبرد و اگر با یک باسواد مصاحبه شود، کلمات و لغات بهتر استعمال میشود، اما در مصاحبۀ رادیویی و نوشتاری این نوع مصاحبهها تفاوت میداشته باشند.
در زیر مصاحبه با یک کاغذپرانفروش شهر کابل آمده است که با ادبیات خودش در مورد کاغذپران و پیشینۀ این فرهنگ سخن میگوید.
س: شما خود را معرفی کنید.
ج: اسم من زلگی است یکتن از دکاندارانِ شـهر کابــل و در شوربازارِ شهر کابل دکان کاغذپرانفروشی دارم.
س: در مورد کاغذپرانهایی که در دکانتان است معلومات دهید که آیا اینها را خودتان جور میکنید یا کسانِ دیگری جور میکنند و شما در دکان اینها را به فروش میرسانید؟
ج: بلی این کاغذپرانها که است؛ مثال ده پرچه است، هفت پرچه است، شش پارچه است، پنج پارچه هم است، چهار پارچه است و حتا دو و نیم پارچه هم است که به حساب وقتی در دسترس ما قرار میگیرد، هرکدام از خود کارخانه دارد و تماماً در همین شهر کابلِ خود ما جور میشود.
س: میشود که دربارۀ سابقه کاغذپرانبازی هم چیزی معلومات بدهید؟ بگویید که در افغانستان کاغذپرانبازی از چه وقت رواج داشته و فعلاً چطور است؟
ج: قدامت تاریخیای کاغذپران بازی بیشتر از صدسال است. زمانی که این از هندوستان به پاکستان و از پاکستان به افغانستان در سرای محمد قمری انتقال پیدا کرد و بعداً داخل شهر کابل رشد گرفت و سابقهها که بود تارهای نخی بود که خود ما میزدیم، تار هشت نمره و ده نمره بود. این تارها بسیار یک کیفیت خاص داشت.
س: در مورد فروش کاغذپران میشود که بگویید در چه موسم زیادتر کاغذپران به فروش میرسد؟
ج: کاغذپران بازی به طور عموم است.
س: کاغذ کاغذپران مثلاً همین کاغذ از کجا میآید؟
ج: این کاغذپران کاغذ حالی از این سابق که بود به نام کاغذ کلدار یا کاغذ گوزن که بود از جرمنی میآمد، مگر فعلاً از خود پاکستان میآید. بانس یا تیر و کمان هم از پاکستان میآید و کاغذ خوبش از بنگلهدیش و کاغذ خوبش فعلاً از هندوستان است.
س: در مورد قیمتها مثلاً بزرگترین کاغذپران چند پارچه بوده و قیمتش چند است؟
ج: خو این خو مخـتلف قیـمتها دارد. مثلاً کسی میسازد که یک ده پارچه را به سهصد یا دوصد افغانی میسازد و کسی است به نام اسـتاد نورآغـا که او کاغـذپران را با دیزاینهـای بسـیار خوبـش، بسـیار لوکس که حتا یک کاغذپرانش حدود دوهزار سههزار افغانی قیمت دارد که او یک کاغذپران باز بسیار ماهر است در افغانستان. (رادیو آزادی، ۶ جدی ۱۳۹۱).
Comments are closed.