احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شکیب انصاری/ شنبه 21 دلو 1396 - ۲۰ دلو ۱۳۹۶
از چند روز بدینسو نوار تصویریی در رسانههای اجتماعی دستبهدست میشود که گواه بر محکمۀ صحرایی زنی در یکی از دشتهای شهرستان چاهآبِ تخار زیر تازیانههای ناتمامِ خشونتگرایانِ مذهبی میباشد. این رویداد از جمله دهها رُخدادی است که تا کنون گواه استیم و به اطمینان ادامه خواهد داشت. این درحالی است که در وضعیتِ کنونی ما محتملِ تنوعِ چنین جنایات و تبهکاریها میباشیم، که اگر فهرستی از این جنایات ترتیب داده شود، در این نبشته هضم نمیشود.
اما از این میان، نقصِ متواترِ حقوق زنان به شُدت نگران کننده و وحشتناک است. روزانه زنان بیشماری مورد اهانت، تجاوز (روحی، جنسی و فیزیکی)، تهدید و سرانجام قتلِ قرار میگیرند. عاملان این خشونتها، اما از درون خانهها آغاز میشود. رویدادهای زنستیرانۀ چندین سال پسین نشان داده است که یک شمارِ زیادِ از خانوادهها از جمله نُخستین کانونهای ناامن برای بانوان بوده است؛ هتک حرمت، شکنجه، وضعِ قواعد خاصِ هنجاری-رفتاری براساس ارزشهای تحریف شده، تهدید، تجاوز (پدر بر دختر) و حتا کُشتن و بستنِ به مرگ؛ دقیقاً از جمله مواردی است که اکثرِ بانوان افغانستانی در درونِ خانوادههای خود به آنها آشنا میشوند و با چنین بیشن و طبیعی پنداشتنِ اینهمه موارد، در عرصۀ مناسبات اجتماعی، مدنی، سیاسی و فرهنگی-در جامعه گام میگذارند.
اما کدام عوامل «خشونت» را طبیعی ساخته است؟
وقتی زنان در خانوادههای خود که بسترهای تربیت و جغرافیای گرمِ تکوین آنها است، جای امن ندارند. در بیرون از خانه به صورتِ عادی، خشونت را یک امرِ طبیعی و فرهنگی میدانند و در کنش و واکنشهای بیرون از خانواده، هر نوع مقاومت در برابر این خشونتها را به دلایل موجودیتِ ارزشهای فرهنگی-دینی «شرم» میپندارند و طبیعی میشمارند. از سوی دیگر، واکنشِهای تولید شده در داخل همین مجموعه از خانوادههای (خشونتگرا) است که خشونت را به صورتِ طبیعی در یک حلقهیی کلان داخل جامعه، فرهنگی و هنجاری ساخته است.
در این میان واکنشِ محافظهکارانۀ شمار زیاد از خانوادههای (غیر خشونتگرا) نیز در برابر چنین پندارها، ارزشها و رویدادهای خشن؛ به قدرت و هنجاری شدنِ خشونتگرایی به عنوانِ یک فرایند علیه زنان افزوده است. این درحالی است که در اکثرِ خانوادهها و گروههای اجتماعی، اِعمال ظلم، ستم، شنکجه و در کُل خشونتها بیشر از اینکه نقشِ در کارگزاران بیرون جنسیتی/مردان داشته باشد، در رفتار و برخوردهای درون جنسیتی (زنان) علیه زنان دارد. (البته عواملِ زیاد دیگر نیز در این زمینه نقش دارد)
روی این منظور، زمانی که خشونت در داخل نهادِ خانواده به صورتِ فراگیر صاحبِ اتورتیه/اقتدار میشود؛ از طریقِ نهادهای چون آموزش و پرورش، اقتصاد در داخل جامعه قدرتمند، نهادینه و موردِ حمایت همهگانی قرار میگیرد. طبیعی شدنِ خشونت در داخل خانواده، و عرصۀ مناسبات اجتماعی منجر میشود تا زنان به محضِ اعتراض در برابر این خشونتها، احساسِ امنیت خود را از دست بدهند و به جای غایلۀ مُحقانه، تن به سکوتِ صبورانه دهند. بنابر این، از خانواده، تا خیابان و از خیابان تا نهادهای عام و خاص همهوهمه (مردان و زنان)، در قدرتمند ساختنِ عناصرِ خشونت، نقش مهمِ تاریخی را ایفا کرده/میکنند.
ساختارهای خشونتگرا:
همه میدانیم که افغانستان به دهکدۀ خشونتهای متنوع و جغرافیای جنون، دهشت و ترور تبدیل شده است. جایی که خشونت از جمله ارزانترین «شی» است. در درونِ هر روز و میانِ ساعتها و دقایق؛ انسانهای بیشمار مورد خشونت، تجاوز، بدرفتاری و سرانجام به مرگ مواجه میشوند، اما پرسش اینجا است که مجموعهیی این خشونتها چگونه شکلِ طبیعی و فراوانی را به خود گرفته است؟
طوری که میدانیم، در جامعۀ ما حاکمیت از آنِ فئودالهای مذهبی (افراطی) است. «فئودالهای مذهبی» جغرافیای خاصی ندارند، در هر کجا و ناکجای میتوان سر آنها را دید. در سطوحِ فردی و جمعی حضور دارند. در داخلِ خانۀ خود (فردی)، در خانۀ همسایۀ آرام و ساکت، در ویلای مجللِ پولدارانِ فرهنگینما، در داخلِ مساجد، در پنهانگاههای شهر به شکل گروهی و… در همهجا یافت میشوند، ولی غالبِ این افراد را میتوان در دهکدهها، شهرستانها و استانهای پیدا کرد که کمتر زیر نظارت و دید قوانین مدنی قرار دارند و یا به نِدرت رسانهیی میشوند.
Comments are closed.