احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 28 دلو 1396 - ۲۷ دلو ۱۳۹۶
بخش پنجم/
ر. س. – پیترز
مترجم: علیرضا غفوری/
برخورد نخستین هابز با فرانسیس بیکن که در مقام منشی ادبیِ او و در یک دوره صورت گرفته بود، هابز را مجاب کرده بود که شناخت به معنی قدرت است. آرای سیاسی و روانشناختی هابز با استدلالی منطقی بر یک عقیدۀ ساده یعنی حفظ صلح استوار شده بود. او تصور میکرد که در غوغای جنگهای داخلی، هیچ امیدی برای انگلستان وجود ندارد مگر آنکه کسی بتواند بر روی این رویدادها تأثیر بگذارد. کسی که در عین حال با منطق استدلالهای او در باب انسان و جامعه مدنی موافقت کند. این شبکۀ منطقی و عملگرایانۀ موجود در زیربنای نظریه هابز که بعدها مارکسیستها نیز آن را تأیید کردند، یکی دیگر از پیوندهای زیرساختی هابز و رفتارگرایان بود. پیوند بسیار بسیار آشکار میان هابز و رفتارگرایان، مادهباوری او و کوشش او برای نتیجهگیری از مفاهیم و قوانین روش کار گالیله درباره کره زمین بود.
هابز خود میگوید:
برای یک شخص زنده، نگریستن چیزی بر حرکت یک عضو نیست. همانطورکه قلب چیزی نیست مگر تپیدنِ یک اندام و سلسلهاعصاب بر تعدادی رشته پیچ در پیچ چیزی نیستند، مفصلها را هم میتوان به منزله شماری چرخدنده لحاظ کرد و در پی همه اینها، حرکت کلی بدن آدمی چیزی نیست جز به حرکت درآمدنِ تعدادی عضو عامل وقتی که همهگی با هم به حرکت درآیند.
تمایلات و بیزاریها، حرکتهایی در مقابل و خارج از اشیا اند. فکر کردن چیزی نیست مگر حرکت مادهیی درونی در سر و احساس حرکتِ مربوط به قلب. فرمهای تخیل که هابز آن را بسیار شگفتانگیز یافت، باید همچون محل تلاقی حرکت تلقی میشد. برای گرفتن چنین نتیجهیی هابز حرکات را بیاندازه کوچک و خُرد در نظر میگرفت، به شکلی که آن را تلاش و مجاهدتی مابینِ موضوع حسی و مغز میدانست و با کمک گرفتن از این فرآیند چهگونهگی حرکاتی را تبیین کرد که از محیط به بدن اعمال میشوند و از طریق اندام به مغز منتقل شده و سرانجام منجر به بروز حرکاتِ بارزی همچون تمایل و بیزاری میشوند.
در رفتارگرایی تمایز بین دو نظریه مولکولی و جرمی رفتار را میتوان در میان پیروان تولمن(۶) مشاهده کرد. نظریۀ مولکولی نظیر آنچه که کلارک هال(۷) عنوان میکند، از آن دسته فرضیاتی است که با بدیهیات روانشناسی آغاز میشود و میکوشد بروز و ایجاد حرکات بارز بدنی را توسط حرکات مولکولی خرد استنتاج و استنباط کند. هابز چنین نظریه مولکولی خردی را در پهنهیی حیرتآور به پیش میکشد، اما حتا با وجود چنین انتظاری، اندیشه هابز دقیقاً با رفتارگرایی انطباق نمییابد. دامنه کاربرد روش استنباطی تیوریک گالیله همراه با قوانین و مفاهیم مکانیکی او در عرصه شناخت رفتار بشری بسیار گسترده بود. هال توانست این رویکرد گالیلهیی را با روانشناسی به همان شکلی که ویژهگی محوری رفتارگرایی بود، ترکیب کند، به رغم اینکه با محدودیت اطلاعات درباره موضوع تحقیق یعنی انسان مواجه بود. در نتیجه هابز پدر اقعی نظریات مکانیکی در روانشناسی شمرده میشود تا در رفتارگرایی، چرا که همه رفتارگرایان مکانیسمباور(۸) نیستند، اگرچه هابز خود بر دروننگری در حوزه روانشناسی اعتقاد داشت.
Comments are closed.