احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهار شنبه 2 حوت 1396 - ۰۱ حوت ۱۳۹۶
بخش هشتم/
———————————-
ر. س. – پیترز
مترجم: علیرضا غفوری
———————————–
از منظر تاریخ رفتارگرایی، گام تعیینکننده و رو به جلو را پاولف برداشت که علاقه ویژهاش، سیستم گوارشی بود. در سال ۱۸۹۷ پاولف کتابی در باب کار غدد گوارشی(۱۷) منتشر کرد که در آن متذکر شده بود در کارآیی غدد بیقاعدهگی و توقف خاصی مشاهده میشود که علتهای روانی دارند. برای نمونه اینکه، گاهی پیش از آنکه غذایی به سگ داده شود، این غدد آغاز به کار میکنند. مانند زمانی که سگ شخصی را که هر روز به او غذا میدهد را میبیند. در سال ۱۹۰۲ پاولف به مجموعهیی طولانی از کارهای آزمایشگاهی برای مطالعه و شناختِ چنین پدیدهیی دست زد. او بهجای ترشح معدهیی بر ترشح بزاقی تمرکز کرد، چرا که برای آزمایش بسیار قابل دسترستر بود. سگی در یک قفس یا چهارچوب آزمایشی که کنترلهای مفصل و فراوان آزمایشگاهی داشت، بسته شده بود و یک زنگ (محرک شرطی) مکرراً پس از اینکه غذا (محرک غیرشرطی) در اختیارش قرار میگرفت، به صدا در میآمد تا ترشح بزاقی (پاسخ غیرشرطی) تولید شود، او این کار را ادامه داد تا وقتی که بدون وجود غذا، صدای زنگ منجر به ترشح بزاق سگ شد. پاولف همچنین کشف کرد که این محرک شرطی، تعمیمپذیر است به این شکل که سگ به محرکهایی همشکل ولی با دامنۀ وسیع واکنش نشان میداد. او همچنین دریافت که سگها میتوانند تمایز میان محرکها را از طریق پاسخهای صحیح به محرکهای متمایز همانند دایره یا بیضی فرا بگیرند و به این شکل که مثلاً به محرک بیضی واکنش نشان ندهند. اگر تمایز میان محرکها به تدریج کم میشد و ویژهگییی در جایی دیگر تقویت میشد، رفتار سگ همهگی نشانههای رواننژندی شدید را ظاهر میساخت. مفهوم تقویت(۱۸) برای اشاره به این فرآیندی ابداع شد که در آن محرک شرطی در مجاورتی نزدیک با محرک غیرشرطی پدیدار میشد. اظهارنظرهای بسیاری درباره تشابه این مفهوم و مفهوم «پاداش» (reward) که توراندیک(۱۹) اساس قانونش را درباره تأثیر بر پایه آن بنا مینهد، وجود دارد. اما این دو مفهوم از دو پیشزمینه نظری بسیار متفاوت نشأت میگرفتند و تفاوتهای آنها درست به اندازه تشابهاتشان اهمیت دارد.
پاولف فیزیولوژیستی سرسخت بود و یافتههای تجربی خود را با نظریهیی دربارۀ انتشار یا تشعشع(۲۰) و فرآیندهای تحریک و منع (کشش و وازنش)(۲۱) در مغز مرتبط کرد. او به روانشناسی توجهی نشان نمیداد و موضعگیری در مباحث روانشناسی را رد میکرد. با تمام اینها، تأثیر او بر فیزیولوژی کم و بیاعتبار اما در روانشناسی گسترده است، چرا که یافتههای او بعدها مورد تمسکِ رفتارگرایان قرار گرفت. در سویی دیگر، همعصرِ او یعنی بختیرف(۲۲) که نظریه بازتاب شرطی را رواج داد، گسترۀ علایق وسیعتری داشت. او در سال ۱۹۰۷ کتاب روانشناسی عینی(۲۳) را منتشر ساخت که در آن اعلام کرد که آیندۀ روانشناسی به مشاهدات عینی بیرونی بستهگی دارد. او مفاهیم ذهنگرایانه و دادههای دروننگرانه را از شمول نظریه خود خارج و تنها یافتههای فیزیکی ملموس و فیزیولوژیکی را مد نظر قرار داد. در این خصوص، آرای بختیرف به لامتری و سنت مادهگرایی در روانشناسی باز میگردد. او در جریان تجربیاتش در باب شرطیسازی، خود را به واکنشهایی مانند ترشح بزاق محدود نکرد، اما بازهم در زمینۀ پاسخهای حرکتی شرطی به همان نتایج و موفقیتها دست پیدا کرد. سخنانِ او دیگر اهمیتی همپایه سخنان پاولف در آخر عمرش یافته بود. واتسون برنامۀ رفتارگرایانه خود را بدون اطلاع از تحقیقات فیزیولوژیکی پاولف و بختیرف در پیش گرفته بود، اما بهتدریج زمانی که از راه ترجمه با مطالعات آن دو آشنا شد، نتایج مطالعاتِ آن دو را با نظریه خود درآمیخت. به این ترتیب بازتابهای کارهای تحقیقاتی پاولف در نظریه واتسون درست مانند بازتاب و عملکرد «طبایع ساده»ی دکارت در حوزه مطالعاتِ کالبدی بود. پیوند میان مطالعات واتسون و پاولف اگرچه به ظاهر از قواعد تداعی و تعمیم منتج میشد، اما در واقع از منبع دیگری یعنی سنت تجربهگرایان حاصل میشد. تفسیر روشن و منقح عمده این سنت با شرح ریشه فکری رفتارگرایان کامل میشود.
Comments are closed.