احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 15 حوت 1396 - ۱۴ حوت ۱۳۹۶
گلبدین حکمتیار رهبر شاخهیی از حزب اسلامی، در یک اظهارنظرِ تازه گفته است که حکومت وحدتِ ملی برای برقراری صلح و ثبات در افغانستان، باید برخی از ولایات را در اختیارِ گروه طالبان قرار دهد و نیروهای دولتی را نیز از این نقاط خارج سازد.
آقای حکمتیار در گفتوگو با نیویارکتایمز، از این ولایتها به «ولایات صلح» تعبیر کرده که در آنها طالبان از خودمختاری برخوردار خواهند بود. رهبر حزب اسلامی تأکید کرده که این طرح رسماً به آقای غنی ارایه شده و مورد حمایتِ ریاستجمهوری قرار گرفته؛ از همینرو وی امیدوار است که برای برقراری صلح و ثبات در کشور، این طرح عملی گردد.
طرحِ آقای حکمتیار در نگاهی فارغ از پسزمینههای ذهنی و سیاسیِ وی، به نوعی یادآورِ فدرالیسم و تقسیم حقِ حاکمیت میان حکومتِ مرکزی و واحدهای سیاسیِ تشکیلدهندۀ آن (ولایتها یا ایالتها) میباشد؛ طرحی که همواره مورد سوءظنِ همۀ حکومتهای تجربهشده در افغانستان بوده و کسانی که چنین طرحی را به زبان راندهاند، مزدورِ بیگانه و جاسوسِ دشمن خطاب شدهاند.
مسلماً سیستمِ فدرالیسم انواع مختلف و پیچیدهگیهایِ خاصِ خود را دارد و تطبیقِ آن در افغانستان، نهتنها بهسادهگیِ یک حرف و شعار ممکن نیست، بلکه نظر به جغرافیایِ خاصِ قومی و سیاسیِ این سرزمین، چالشها و خطراتی نیز از ناحیۀ آن برای افغانستان محتمل و متصور است. اما اگر بخواهیم به پیشنهادِ فدرالیسموارۀ آقای حکمتیار در چهارچوبِ پسزمینههای سیاسی، تاریخی و شخصیتیِ وی نظر افگنیم، سوالها و تردیدها و نگرانیهایِ فراوانی به ذهن و ضمیرِ ما خطور میکند.
باید گفت که مردم افغانستان چنان از جنگ و دهشتگریِ طالبان خسته و منزجرند که اگر فدرالیسم به معنای واقعیِ کلمه بتواند آتشِ قهر و غضبِ آنها را فرو نشاند، بیدرنگ از آن استقبال میکنند. اما وقتی شخصی با مختصاتِ ذهنی، تاریخی و سیاسیِ حکمتیار از خودمختاریِ گروه طالبان در برخی از ولایتهای کشور یاد میکند، چیزی جُز تفرقۀ بیشتر، جنگِ بزرگتر و در نهایت، تجزیه و چندپارچهگیِ افغانستان به ذهن حدوث نمیکند. دلیلِ آنهم، رفتار و اقداماتِ سیاسی و نظامیِ حکمتیار از چهار دهۀ پیش تا کنون است که صلح نهتنها در آنها محلی از اعراب نداشته، بلکه مفهومی مطرود و کمارزش به شمار میآمده است.
مردم فراموش نکردهاند که حکمتیار از آغاز مبارزه علیه اشغال کشور توسط شوروی، جهاد اسلامی را با نفرت و عصبیتِ قومی پیوند زد و در جبهاتِ جنوب و شمالِ کشور، داعیۀ فرادستیِ یک قوم و فرودستیِ سایر اقوام را لحاظ کرد و حتا بر همین مبنا، با سایر جبهات و تنظیمهای جهادی وارد جنگ و نزاع شد. از اینکه بگذریم، او پس از شکستِ قشون شوروی، تحت عنوان کنفدراسیون، داعیۀ الحاق افغانستان به پاکستان را سر داد و برای تطبیقِ آن، تا آخرین رمق مبارزه کرد. خرابیهای کابل و خونریزیهای دهۀ ۷۰ خورشیدی، نشانههای واضحی از این تلاشِ ناکام بودند. پس از آن تاریخ نیز حکمتیار به گونۀ صادقانه در جادۀ صلحوسلم پا نگذاشته و گهگاهی که او نجنگیده، یا ناشی از شکست بوده و یا محصولِ ضعفِ مفرط.
جنگ و نفرتپراکنی، همواره بخشی از منش و ادبیاتِ سیاسیِ آقای حکمتیار بوده است. در ماههای اخیر که وی علیالظاهر به منظور صلح به کابل تشریف آوردهاند، حرفها و مصاحبههایش همه به آتشِ زیر خاکستر شباهت میرسانند؛ چه وقتیکه از انتخاباتِ سراسری سخن میگوید و چه هنگامیکه بر تفاوتِ زبان دری و فارسی پای میفشارد.
با این اوصاف، میتوان خلاصه کرد که: اولاً طالبان ابزارِ بازیِ پاکستان در افغانستان و منطقه است و صلحِ آنان با حکومت، منطقاً بدون سیاستگذاری و بهرهجوییِ استراتژیکِ این کشور میسر نیست. ثانیاً حکمتیار با آن کارنامۀ سیاهش، عروسکی در دستانِ چندین سازمان استخباراتیِ دنیا و منطقه از جمله پاکستان محسوب میشود که قبول طرح و پیشنهادِ وی برای استقرار صلح، استقبال از جنگی بزرگتر و وحشتناکتر در آینده خواهد بود!
Comments are closed.