احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حامد علمی - ۱۲ جدی ۱۳۹۱
جو نظامی ـ سیاسی قبل از تشکیل شورا
آنچه گفته آمدیم، یادآوری مختصر راجع به شوراهای قوماندانان جهادی افغانستان بود که در سالهای تجاوز شوروی تشکیل شدند، نمو کردند، درخشیدند و بعضاً در همان سالها متلاشی گردیده، ناپدید شدند. اگرچه عدهیی از این شوراها تا تشکیل شورای سرتاسری قوماندانان افغانستان درخشش فراوان داشته و در صفحات زرین تاریخ جهاد برحق ملت افغانستان جا دارند؛ ولی عظمت و شکوهی را که شورای سرتاسری قوماندانان به ملت مجاهد افغانستان هدیه داد، بینظیر و بیسابقه بود.
برای بحث روی چهگونهگیِ تشکیل شورای سرتاسری قوماندانان لازم میدانم تا به شرایط نظامی و محیطی قبل از تشکیل شورا نظری مختصر بیاندازم.
در کنار اختلافات شدیدی که در میان جبهات جهاد در بعضی ولایات افغانستان وجود داشت، نوعی همکاری میان قوماندانان جهادی در اواخر حضور نیروهای شوروی در افغانستان نیز دیده میشد و این همکاریها را میتوان ناشی از شدت حملات دشمن، به تحلیل رفتن قوای نظامی جهاد، محدود شدن جبهات، کم شدن افراد جنگی و ذخیرهیی در صفوف جهاد و محتاج شدن جبهات به مواد نظامی و لوژستیکیِ یکدیگر دانست.
جنگ دره جدران را در اواخر سال ۱۹۸۷ میتوان یکی از بهترین نمونههای این نوع همکاریها مثال داد. نیروهای شوروی و حکومت کابل در زمستان سرد بهخاطر اکمال شهر خوست دست به حمله وسیع زده و جنگی شدید میان مجاهدین و نیروهای دشمن در سراسر راه استراتژیکی که از دره جدران میگذشت و به شهر خوست وصل میشد، در گرفت و مدت تقریباً دو ماه دوام کرد. اگرچه حکومت کابل و نیروهای هوایی شوروی توانستند شهر خوست را از محاصره نجات دهند و مجاهدین متحمل تلفات شدید شدند؛ ولی این جنگ یک نوع امیدواری بزرگ را به جهاد افغانستان به ارمغان آورد؛ طوری که در آن جنگ خونین، بسیج عمومی و همدردی سرتاسری بهوجود آمد و مجاهدین اکثر ولایات افغانستان با وجود سرمای شدید دست به حملات انتقامجویانه زدند. در بغلان، تخار، کنر، ننگرهار، اطراف کابل، هرات، غزنی، پکتیکا و … بهنام همبستهگی با مردم جدران عملیاتی سازمان داده شد.
نظر به ادعای ماهنامه مرکز اطلاعاتی افغان، آن نوع همبستهگی در جهاد افغانستان کمتر دیده شده بود. (۳۴)
اگرچه مجاهدین موفق به توقف کاروان نظامی دشمن نشدند و تلفات سنگینی را متحمل و شخص مولوی جلالالدین حقانی فرمانده این دره زخمی گردید؛ ولی همکاری مجاهدین ولایات مختلف، مفکوره عملیات سرتاسری و منسجم را نوید میداد و ثابت ساخت که اگر مجاهدین و قوماندانان جبهات مختلف کشور، ارتباطی نزدیک باهم داشته و عملیات منظم را سازمان بدهند، دشمن به آسانی نمیتواند موفقیتهای نظامی بهدست بیاورد و همچنان در این عملیات مشترک دیده شد که مجاهدین ولایات مختلف با وجود شرایط اقلیمی و جغرافیایی و محیطی متفاوت، در کنار همدیگر از سنگر واحد دفاع کردند؛ در حالی که قوماندانی عملیات بهدست فرماندهی از ولایت دیگر با شیوه جنگی متفاوت و اراضی ناآشنا بود.
نگارنده شاهد بود در همان جنگ مجاهدین پنجشیر که بهنام غند کمکی پنجشیر به آنجا اعزام شده بودند، مجاهدین قوماندان قاری بابا و قوماندان سید جگرن از ولایت غزنی، مجاهدین بغلان و قوتهای جهادی قوماندانان مختلف اطراف کابل با شهامت و دلیری خاص در کنار برادران جدرانیشان در صف اول و در عقب جبهه قرار داشتند.
جنگ جدران در جنوری ۱۹۸۸ به پایان رسید و قوماندانان آنجا، اکمال دوباره جبهات و ترمیمِ صفوفشان را آغاز کردند و با ترمیم صفوف، مفکوره هماهنگی جبهات و قوماندانان را قوت بخشیدند و این مفکوره با گذشت هرروز بیشتر رشد مییافت و قوماندانان را مدیون یکدیگر میساخت؛ طوری که قوماندان حقانی در مصاحبهیی اظهار داشت: “از مجاهدین سراسر افغانستان که به دره جدران آمده بودند و قوماندانانی که در سایر ولایات همکاریشان را اعلان کردند، ممنون استم و از ایشان مشکورم. خداوند متعال آنها را اجر بدهد، بسیار غیرت کردند و اخوت اسلامی و وظیفه جهادیشان را با کمال اخلاص ثابت ساختند. این یک مثال خوب همکاری بین جبهات و مجاهدین بود که این خود برای ما یک موفقیت بزرگ است.” (۳۵(
علاوه بر همکاری جبهات، ضرورت دیگری که در اواسط سالهای تجاوز شوروی در افغانستان به مشاهده میرسید، اسلحه ثقیل و حملونقل آن بود؛ زیرا این اسلحه از مرزهای شرقی و جنوبی افغانستان به سایر نقاط کشور انتقال مییافت و برای رساندن آن نوعی مجبوریت و وابستهگی بین جبهات دیده میشد، طوریکه جبهات شمال افغانستان مجبور بودند با جبهات جنوبی با در نظرداشت سلیقهها و نظریات متفاوت، تفاهم داشته باشند. این مجبوریت از سالهای ۱۹۸۵ که پروفیسور برهانالدین ربانی آن را “سال پوستهسازیهای دشمن” نامگذاری کرده بود، بیشتر احساس میگردید؛ چرا که عبور کاروانهای تسلیحاتی و مواد خوراکی و لوژستیکی بدون همکاری و رهنمایی قوماندانان سایر ولایات، کار آسانی نبود و به همین ترتیب، عبور کاروانهای نظامی شوروی از شمال به طرف جنوب اگر با مقاومت شدید ولایات شمالی افغانستان مواجه نمیشد، بدون شک جبهات جنوبی در همان سالهای اول تجاوز شوروی خُرد و خمیر میگشتند. این جریان نوعی همکاری بین جبهات را به وجود میآورد و خصوصاً ضرورت به این نوع همکاریها با شدت جنگ، هرچه بیشتر میشد.
یکی از فرماندهان ارشد شمال افغانستان در اوایل سال ۱۹۸۶ به پاکستان آمد. او هدف آمدنش را مذاکره با رهبران جهاد و قوماندانان ولایات پکتیا و لوگر قلمداد نمود. بنا بر ادعای وی، اضافه از هفتصد مجاهد چهار ولایت بدخشان، تخار، کندز و بغلان در سال ۱۹۸۵ در دشتهای لوگر و کوههای پکتیا به کمین دشمن برخورد نموده و از بین رفته بودند. این قوماندان با خشم و اندوه بسیار میگفت: “همانطور که ما با تمام قوا مانع عبور کاروانهای نظامی شوروی به طرف جنوب میشویم، مجاهدین و قوماندانان ولایات جنوب وظیفه دارند تا مصونیت مجاهدین و کاروانهای مواد اکمالاتی ما را بگیرند و من صرف به خاطر همین مساله به پاکستان آمدهام تا مشکل عبور و مرور افراد و کاروانهای خود را حل نمایم”. (۳۶)
Comments are closed.