احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:معصـومه افراشي/ شنبه 18 حمل 1397 - ۱۸ حمل ۱۳۹۷
هر نویسندهیی که دغدغۀ اصلی او نوشتن باشد، سعی میکند از تجربیات نویسندهگان دیگر برای بهتر شدن کارش استفاده کند و این تلاش است که نبوغ و استعداد یک فرد را برجسته میکند. چه بسا آدمهایی که استعدادهای زیادی داشتند، ولی چون از آن استفاده نکردند و آن را تربیت نکردهاند، استعداد آنها هیچگاه بروز نکرده است.
شاید بنا به گفتۀ بوفس، استعداد و نبوغ رنج سالیان باشد و اینکه نویسندهیی بخواهد بدون تربیت کردن استعداد نویسندهگی خود و بدون بهره گرفتن از تجارب و مهارت نویسندهگان دیگر به جایی برسد، خیالی واهی است.
چون ما مشاهده میکنیم که نویسندهگان بزرگ ما با رنج کشیدن زیاد و خواندن و نوشتن فراوان توانستند خود را در ادبیات به ثبت برسانند. اکنون در باب نویسندهگی از نظرهای نویسندهگان مختلف در اینجا بهره می بریم. شاید بارها نویسندهگان ما این چیزها را شنیده باشند، اما اگر ما با نگاهی تازه نگاه کنیم؛ مطمئناً مطلب تازهیی را دریافت خواهیم کرد.
لئونارد بیشاپ میگوید: «وقتی من کار نویسندهگی را شروع کردم از همه بیتجربهتر بودم. اما پیش از آن و پس از راحت شدن از دبیرستان، ولگرد و بیکار بودم. در سال ۱۹۴۹ و پس از مدتها دورهگردی و کارگری به نیویورکسیتی برگشتم؛ چون احساس میکردم آدم بدقدم و بدبیاری هستم. بارها نزدیک بود فلج یا کشته شوم. در اینجا بود که تصمیم گرفتم آدم درستی بشوم. تنها داراییام یک فندک، یک ساعت جیبی، سی و دو دالر پول و یک ماشین تحریر قراضه بود؛ خلاصه بعد از کارکردنهای زیاد- و مشکلات زیادی که برایم پیش آمد آدم بیسوادی بودم اما تصمیم گرفتم درس بخوانم و بالاخره به دانشگاه راه یافتم و در کلاسهای نویسندهگی خلاق ثبت نام کردم و عاقبت مقهور دانش هنرجویان و اساتید نویسندهگی شدم. روزها کار میکردم و کتاب میخواندم و شبها مینوشتم و بعد دست نوشتههایم را ماشین میکردم و به استاد نویسندهگیمان دکتر چارلز گلیکزبرگ میدادم.
بالاخره بعد از تلاش زیاد توانستم آثارم را چاپ کنم و موفق شوم. اکنون این کتاب، درسهایی دربارۀ داستاننویسی را که حاصل تجربیات سالیان من است در کنار اساتید بزرگ داستان برای مخاطبین خود نوشتهام.»
آری اکنون نکاتی از این کتاب را مرور میکنیم: ایشان در مورد دادن اطلاعات از زبان شخصیت اصلی میگوید: «نویسنده همیشه نمیتواند بگذارد شخصیت اصلی همهچیز را راجع به خودش بداند. شخصیتها هم مثل آدمهای واقعی ادراکی محدود دارند. با این حال اگر اطلاعات مهمی دربارۀ شخصیت اصلی وجود دارد که وی نمیتواند بداند ولی برای داستان یا روابط متقابل اشخاص ضروری است خواننده را نیز باید از آن مطلع کرد. شیوۀ مؤثر برای این کارها دادن اطلاعات از زاویه دید شخصیت دیگر است.
در این گونه مواقع میتوان نکاتی را که به گمان یا طبق قضاوت شخصیت فرعی در رفتار شخصیت اصلی معنی دار است یا حداقل ممکن به حساب آورد.»
این نویسنده درجای دیگری از کتابش میگوید: «هرگاه شخصیتی در بیش از ده صفحه از رمان غایب باشد، حتا اگر این غیبت فقط به مدت دو ساعت یا دو روز باشد دوباره از جنبهی دیگر او را توصیف کرد تا نویسنده بدین وسیله ارتباط تنگاتنگ خود را با مخاطبین خود داشته باشد. به هر حال، نویسندهگی به مهارتهایی نیاز دارد، و بیشتر از هرچیز به تحمل زمان زیرا برخی از چیزها لازم است، برای تعالی یافتن زمان خود را طی کنند و نباید شتابی در این مورد داشت.»
او درباره نویسندهگی میگوید: «همۀ نویسندهگانی که اثری منتشر نکردهاند، گاهی اعلام کرده اند که اگر تا یک یا دو سال دیگر اثری منتشر نکنم دست از نویسندهگی خواهم کشید حداقل این بار دیگر میدانم که سعی خودم را کرده ام. این مهلت مهلتی کوتاه و بی معنی است. هیچ علامت مشخص یا مبهمی که حاکی از ادامه یا توقف نویسندهگی باشد، وجود ندارد. دو صفت باارزش نویسندهگان همانا اعتماد به نفس و پایداری سرسختانه است.
اگر صرفاً باید فن داستاننویسی را بیاموزید تا نویسنده حرفهای و معتبری شوید، مدتی تمرین کنید و بعد آثارتان را برای ناشران بفرستید و بعد میبینید که هرکس میتواند نویسندۀ حرفهای شود. تقریباً همیشه بزرگترین دشمن نویسندهگان که دائم باید با آن درآویزند «شخصیت» خودشان است.
نویسنده ساعات کارش مثل آدمهای معمولی محدود نیست. او همواره در جدال با تغییر سریع و نامشخص اوضاع است و برای فائق آمدن برای دشمن غدار، باید اعتماد به نفس داشته باشد، و صبر پیشه کند.» (ص ۳۴ و ۳۵)
نویسنده باید مراقب اوضاع روحی خود باشد، و نگذارد عوامل و رویدادهای خارجی او را از نوشتن عقب بکشد و تحت هیچ شرایطی نگذارد حواسش پرت شود.
برخی از نویسندهگان یاد گرفتهاند که چگونه با سروصدای اطرافشان کنار بیایند. مثلاً کلایوکاسلر، مدعی است که خانهشان همیشه آنقدر شلوغ است که دائم حواسش پرت میشود ولی با این حال همیشه سعی میکند تمرکز خود را در نوشتن حفظ کند.
«به هر حال سعی کنید زیاد تحت تأثیر اتفاقات و عواملی که ذهنتان را منحرف میکند، قرار نگرفته و سریع کارتان را از سر بگیرید. گاهی از اوقات رمز موفقیت در مواجهه با عوامل مزاحم این است که عوض آن که مأیوس شویم و وقتمان را تلف کنیم؛ ببینیم که چطور میشود دوباره آهنگ یکنواخت نوشتن را از سر گرفت.
برای نوشتن رمان، نویسنده نباید ترس به خودش راه دهد «فقدان استعداد، مهارت، اراده و یا وقت؛ نویسنده را از نوشتن رمان بازنمیدارد. بلکه وقتی وی به کل رمانی که میخواهد بنویسد فکر می کند ترس وجودش را می گیرد. و وقتی به خط طرحها- شخصیتها، پسزمینه ها، انگیزهها، و درگیریهایی که باید به نحوی کامل در رمان بیاورد میاندیشد، کار برایش پرهیبت و وحشتناک میشود.
نویسنده باید خلق رمان را به تعمیر خانهیی مخروبه تشبیه کند. او نیز همچون نجاری است که ابزار، زمان را در دست دارد و می داند که از کجا شروع به کار کند. او از همان اول و فوری به همه جای خانه حمله نمی برد، بلکه روی جزء جزء خانه کار میکند. میتواند در کج را درست و کف چوبی لق و پر سروصدای اتاق را سفت کند. موقعیتی برای شروع بیابد، یعنی شخصیتی را خلق کند. (ص۴۴ و ۴۵)
او که قبلا دیوار را رنگ زده و صحنهیی ۱۰ صفحه ای را نوشته است. رمان نیز مانند خانه ملموس است و ماهیتی انتزاعی و مرموز ندارد.
نجار میداند که هر قسمت خانه را که تعمیرمی کند؛ به کل خانه تعلق دارد و نویسنده میداند که هر صحنه از رمانی که می نویسد، با کل رمان ارتباط و پیوند دارد. همۀ رمان در وجود اوست و او تکه تکه آن را خلق میکند.
نویسنده هرگز نباید از افسانههای عامیانهیی که درباره زندگی نویسندهگان بزرگ و پرهیبت که به دستاوردهای شگفت انگیزی رسیده اند و شایع کرده اند بیمی به دل راه دهد. آنها هم صرفاً نویسنده بودند و رمز موفقیتشان در تصمیمشان بوده است. حرفهای که پیوسته بدان مشغول بودند.
«بنابراین نویسنده موظف است که مهارتهای لازم در حیطه نویسندهگی را بداند و این فکر را نکند که نویسندهگان موفق همیشه در گوشه دنجی بوده اند؛ بسیاری از آنها در محیطهای شلوغی به نوشتن خود ادامه داده اند؛ البته گاه پیش میآید که مسایلی باعث حواسپرتی نویسنده میشود در این مورد نویسندهگان مختلف از شیوههای متفاوتی استفاده میکنند. برخی مدتی قدم می زنند یا آن قدر به آسمان خیره می شوند تا دوباره از نگرانی های دنیوی و روزمره فاصله بگیرند و دوباره به همان خیالات خلاق بازگردند. بعضی ها هم با نگاه کردن به عکس، طراحی تصویر یا صحنهیی که دارند چیزی دربارهاش مینویسند؛ دوباره پا به درون همان فضا و وضعیتی که تجسم کرده بودند میگذارند.
نویسندهگانی هم هستند که با استراحت، فکر کردن و یا مختصر خوابی دوباره سرذوق و شوق میآیند.
استیون برمینگام میگوید: «من نویسندهگی را موقعی شروع کردم که در یکی از ادارات آگهی کار میکردم و در طول روز مجبور بودم، دائم به تلفن و کارگران همکارم جواب بدهم و به جلسات مختلف بروم. اما حالا به این نوع وقفهها عادت کردم.»
لئونارد بیشاپ در مورد کیمیای نویسندهگی میگوید: «همان گونه که کیمیاگران قدیم رنجی بر خود هموار می کردند تا سرب را تبدیل به طلا کنند و نمیتوانستند؛ نویسنده نیز سعی می کند با رنج و زحمت چیزهای بی ارزش را تبدیل به گنج کند.
کیمیاگران ناکام میمانند اما نویسنده موفق میشود. ناگهان در کمتر از یک چشم به هم زدن نوشته شما دگرگون می شود و عجیب آنکه دقیقاً به همان چیزی تبدیل می شود که می خواستید. اما چرا این تغییر ناگهانی این قدر طول میکشد؟
دلیل آنکه تن به تجزیه و تحلیل نمیدهد، اما شیوه دستیابی به آن قابل درک است؛ سختکوشی، پایداری و ایمان نویسنده به کارش.
خود نویسنده همیشه به پیشرفت کارش واقف نیست، چرا که ذهنش آنقدر مشغول نوشتن اثر است که تمام مهارتهایی را که آموخته است و به کار میبندد، نمیفهمد.
گاهی اوقات یک سال تمام از وقت نویسنده صرف نوشتن و پرداختن از این تغییر ناگهانی به تغییر ناگهانی دیگر و از این کیمیاگری به کیمیاگری دیگر میشود و فقط اگر پایداری کند و اعتماد به نفس داشته باشد، آن کیمیا ناگهان رخ خواهد نمود.
البته نویسنده باید بسیار هوشیارانه عمل کند و خیلی هم تحت تأثیر تواناییهای ذاتی خود قرار نگیرد.
زیرا چنانچه لئونارد بیشاپ میگوید:
«در عالم نویسندهگی معمولاً دو نوع توانایی وجود دارد، ذاتی و اکتسابی آنچه به طور طبیعی و یک ریز به قلم نویسنده جاری میشود ممکن است برای رشد او مضر باشد چرا که نویسنده بر این توانایی های طبیعی تکیه می کند و این توانایی ها همچون صندلی چرخدار او را به طرف ناکامی می راند، نویسندهگان باید دائماً مهارتهای نویسندهگی خود را ارزیابی کنند تا مهارتهای جدیدی را کسب کنند.
فورستر در رابطه با اینکه رماننویسی تا چه حد میتواند شخصیتهای، داستان خود را محرم اسرار خود بداند میگوید: «این کاری است خطرناک که رماننویس اغلب خوانندگان خود را محرم راز خویش می انگارند و از آن مقام دانای کل که احراز کردهاند، اسرار قهرمانان اثرشان را نزد آنان فاش می کنند و این خطرناک است چرا که سبب میشود فضای رمان گرما و حرارت خود را از کف بدهد و بیفسرد و یخ بزند و ذهن و عاطفت تن آسان گردند و سستی گیرند، و از اینها بازهم بدتر نویسنده نیز بازی و ظرافت و بذلهگویی پیشه کند…
فلوبر در رابطه با چگونه نوشتن میگوید:
«آدم نباید با قلبش بنویسد و خودش را شخصاً وارد صحنه کند من بر آنم که هنرمتعالی پدیدهیی علمی و غیرشخصی است، ما باید بکوشیم و به مغز خود فشار بیاوریم تا به سوی قهرمانان خود برویم و نه این که آنان را واداریم تا به سوی ما بیایند.
هنرمند باید چنان در اثرش حضور داشته باشد که خدا در خلقتش نامریی ولی قادر متعال، همه جا باید او را حس کنیم. و هیچ جا نباید او را ببینیم.»
البته این را میدانیم که فلوبر بین نویسندهگان بسیار در نوشتههایش وسواس داشته است و مثل جیمز جوئیس کلمه برای او خیلی مهم بوده است. آنچنان با کلمه ور میرفته و آن را زیر و رو می کرده تا به بهترین وجه وارد داستان کند. و نثر بسیار جذاب و به قول معروف چکش خوردهیی دارد.
این نویسنده بزرگ مطرح میکند که برای بیان خیلی از صحنهها در داستان نباید حتماً آن را تجربه کرده باشید. بنابراین وظیفه داستان، رساندن خواننده دردمند است به ریشۀ درد، به کجایی درد، چرایی درد و راههای درمان.
نقش ادبیات داستانی، «عاطفی- احساسی- عاشقانه، تلطیف روح مخاطب است. و آمادهسازی او جهت ادراک دردهای مشترک ما نه لذت خالص بخشیدن به مخاطب و غرق کردن او و از خود بی خود کردنش و به فراموشی مخدری کشاندنش. هیچ یک از آثار بزرگ داستان جهان در راه تولید لذت خالص نبودهاند و همین کافی است که مطمئن شویم انگیزه ایجاد لذت متعلق به ادبیات داستانی نیست.
منابع:
درسهایی درباره داستاننویسی لئونارد بیشاپ ترجمه محسن سلیمانی
فن داستاننویسی: ترجمه محسن سلیمانی
رمان به روایت رماننویسان: میریام آلوت
Comments are closed.